
گاهی سریالها فقط سرگرمیاند؛ چند ساعت هیجان، چند چهره آشنا، و بعد فراموشی. اما Task (2025) از آن دسته روایتهاییست که نمیتوانی به سادگی رهایش کنی. سریالی که مرز میان «بدمن» و «ادم خوبه» را از بین میبرد و نشان میدهد انسانها نه سیاهاند و نه سفید، بلکه در جایی میان وظیفه و وسوسه ایستادهاند.
در این سالها کمتر دیدهایم سریالی که شخصیتپردازی را چنین کامل و چندلایه بسازد. در Task، کسی که پلیس دنبالش میکند الزاماً شر مطلق نیست؛ او انسانیست با انتخابها، ضعفها و انگیزههایی که میتوانی لمس کنی. همین خاکستری بودن باعث میشود تماشاگر همزمان هم با او همدلی کند، هم از او فاصله بگیرد.

- شخصیتپردازی کامل: هر دو سوی داستان، چه آنکه «خوب» خوانده میشود و چه آنکه «بد»، عمق دارند.
- بار احساسی شدید: لحظههایی که اشک را جاری میکند، درست کنار صحنههایی که قلبت را از هیجان به تپش میاندازد.
- نقد اجتماعی پنهان: معیار «بد بودن» نه ذات شخصیتها، بلکه نگاه قانون و پلیس است. این زاویه دید، پرسشهای تازهای درباره عدالت و مسئولیت پیش میکشد.
کمتر سریالی توانسته چنین ترکیبی از اشک، هیجان و فلسفه را در یک قاب جمع کند.

و درست در میانهی این تجربه، یادم میآید که مترجم(علی اکبر دوست دار و سـحـر)، در یک صحنه، بیتی از مولانا نوشت؛ بیتی که انگار برای همین سریال ساخته شده بود:
> «از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
> ما را به میان آن فضا سودائیست»
این بیت، همان فضای خاکستری Task را به زبان شعر بازتاب میدهد؛ جایی بیرون از مرزهای سادهی خوب و بد، جایی که انسانها در میان وظیفه و وسوسه سرگرداناند.

تماشای Task برای من تجربهای بود شبیه به ایستادن در آستانهی یک انتخاب بزرگ؛ جایی که میفهمی هیچکس فقط بد یا فقط خوب نیست. همه در جایی میان وظیفه و وسوسه ایستادهایم، و انتخاب بین این دو است که داستان زندگی ما را میسازد.
IMDB 8.0
Rotten Tomatoes 92%