چند نکته در هیاهوی بحثهای جنگهای مزاری همیشه گم میشود و دانستن آنها کلیدی است:
1- ناسازگاری مزاری با دولت ربطی به ربانی و مسعود نداشت و او از اول سر جنگ را با حکومت گرفته بود. از جمله حاضر نشد فیصله حزب وحدت با صبغت الله مجددی را امضا کند، با این بهانه که «شخصی که من میگویم باید رئیس امنیت شود». پافشاری روی آن شخص مورد نظر هم صرفا یک بازی بود برای این که بهانه برای نپیوستن داشته باشد. در مقابل فشارهای شورای مرکزی حزب وحدت برای تعیین یک نفر برای ریاست امنیت هم گفته بود:«شما برای یک کرسی ... میدهید.» جایی که آقای عرفانی عصبانی شد و گفت:«تو بیخی از حد تیر موکونی!». اگر دقت کنید امروز اکثر طرفداران اقای مزاری از سینهچاکان صبغتالله هستند و با زیرکی میخواهند وقوع این ماجرا را به دوران ربانی نسبت دهند.
2- درگیریهای بین قومندانی در کابل محصول سقوط پایتخت و شکست انتقال مسالمتآمیز قوا بود. در وقوع این درگیریها بازیهای استخباراتی کلانی در پشت صحنه بود که کلیت آن را میتوان در این دو محور خلاصه کرد:1-پشتونها از کنترل کابل از سوی جمعیت ناراضی بودند و میخواستند توازن را به هم بزنند.2-مسعود میخواست با راندن حکمتیار و خنثیسازی سیاف با برنامه آنها مقابله کند. هزارهها این وسط چکاره بودند؟ چیزی در حد ابزار در دست طرفین.
3- درگیریها بین قومندانها اکثرا به دلایل واهی اتفاق میافتاد و مثلا اولین درگیری جنگی مستقیم حزب وحدت با سیاف بر سر کشته شدن چند تن از اعضای مجاهدین مستضعفین بود که بعد از سی سال به صورت قطعی مشخص شده در تروری داخلی کشته شده بودند و اتحاد اسلامی در قتل آنها نقشی نداشته است. اولین درگیری مستقیم مزاری با شورای نظار هم بر سر حمایت از سید منصور نادری و فرقه هشتاد رخ داد که مطلقا ربط مستقیمی به منافع مردم هزاره نداشت.
4- همه اعضای شورای مرکزی احزاب شیعی حرکت و وحدت با جنگ مخالف بودند، و فقط مزاری اصرار بر جنگ داشت. بعد از فتوای حرام بودن جنگ داخلی اقای محقق کابلی، نیروهای حزب وحدت نیز از جنگیدن برای مزاری دست کشیدند. آقای مزاری برای جنگیدن به قومندانهای حرکت اسلامی رو میآورد و آنها را با پرداخت پول اجاره میکرد. بعد از تصاحب تمام منابع اقتصادی حزب وحدت بسیاری از اعضا وابسته او شدند و موقعیتش از وضعیت تزلزل ارتقا پیدا کرد. بعد از 23 سنبله و محدودیت شدید منابع مالیاش اکثر اعضای شورا او را رها کردند.
5- هدف اصلی مزاری از جنگ نه وزارت کلیدی بود و نه گرفتن حقوق بیشتر. او به دنبال بلندپروازی شخصی خود میگشت و از آغاز ریاستش در بامیان قبای صدراعظمی را بر تن خود تصور میکرد. او میخواست با جنگ توازن دولت را طوری به هم بزند که فرصتی ایجاد شود و صدراعظمی را برایش کماهی کند. تحلیل من این است که او از موجودیت حرکت اسلامی ناراضی بود چرا که متکثر شدن سهم هزاره در دولت معنایش پراکنده شدن سهم هزاره در چندین وزارت و ریاست بود، حال آن که او تمام سهم شیعه را به صورت متراکم در یک پست صدراعظمی میخواست. علت مخالفت همیشگیاش با حضور حرکت اسلامی در دولت اسلامی هم به همین فقره برمیگردد.