جوان هزارهای را دیدم که میگریست. پرسیدم:«چرا گریه میکنی؟» گفت:«اگر بابه مزاری بود اینطور کشته نمیشدیم.»
طفلک نمیدانست که آقای مزاری در زمینه تولید آمار تلفات هزارهها صاحب رکورد است. در دوره سه ساله او حداقل در حدود 4000 نفر از هزارهها در غرب کابل کشته شدند(که خیلی بعید است آمار بیشتر از این نباشد). این درحالی بود که اقای مزاری بانک و تانک داشت، به حمایت یک دولت خارجی مستظهر بود، پول نسبتا قابل توجهی در خزانهاش موجود بود، جان برکفان بسیار پیشتیبانیاش میکردند. امکانات نظامی آقای مزاری در غرب کابل چیزی بود که امروز خوابش را باید ببینیم. چندین تن از چهرههای مسلکی اردوی نظام پیشین هم مناصب نظامی او را برعهده داشتند و از لحاظ فنی هم دست بالا را داشت. علاوه بر این، حامی خارجی او همزمان حامی طرف مقابل هم بود. و تاکید میکنم، او فقط و فقط! فقط و فقط! باید از چند ده کیلومتر مربع غرب کابل حفاظت میکرد! نه یک ولسوالی! نه یک ولایت! نه یک کشور! این همه امکانات فقط برای حفظ چند محله شهری بود اما آقای مزاری چنان بیکفایت بود که چنین آمار افسانهای برجای گذاشت. بدتر از آن اینکه سرانجام حتی با وجود همپیمان شدن با «طلبههای کرام» باز هم شکست خورد! و شورای نظار تمام قلمروش را فتح کرد! یعنی تمام دو سال جنگ خودسرانهای که کرد همگی باطل شد! یعنی اگر به جای اقای مزاری یک تکه چوب در غرب کابل فرمانده بود اوضاع بهتر بود!
حال مزاریگرها ممکن است خود را به این طرف و آن طرف بزنند. بگویند در تاریخ بسیاری از صلحا و خوبان شکست خوردهاند. حتی شکستهای فاجعهبار خوردهاند. مزاریگرهای مذهبی ممکن است بگویند «امام حسین هم شکست خورد»، بله امام حسین شکست خورد ولی امام حسین نیمی از شهر را به مدت دو سال گروگان نگرفته بود تا بنی هاشم را بر خلافت سیطره دهد. او حتی در شب عاشورا همان یاران اندک خود را هم رخصت داد و گفت هرکسی میخواهد برود.
مزاریگرهای سکولار هم ممکن است بگویند مبارزین راه آزادی همواره شکست میخورند. کمونارها در پاریس تا لحظه آخر دفاع کردند و ارتجاع آنها را شکست داد و قتل عام کرد. اين هم حرف بيراهي است. آقای مزاری در راه پیروز شدن از هر روش کثیف و بد موجود بدون هیچ شرم و خجالتی استفاده کرد(از اتحاد با یک موجود فوق العاده خطرناک و بدنام مانند حکمتیار و دوستی با یک راهزن مثل دوستم، از متوسل شدن به فالانژیسم در مسیر انتخابات شورای مرکزی تا حمله نظامی برای قتل اعضای حزب و...). او حتی در آخر راه با طالبان هم همراه شد و در نامه آخر خود از آنها خواست تا سلاحها را به او پس بدهند تا او دوباره غرب کابل را برای طالبان تصرف کند، اما قبل از اینکه نامه اش به نتیجه برسد طالبان او را کشتند. مزاری هیچ پرنسیبی نداشت و به هیچ چیزی معتقد نبود. او اصول و خط قرمزی نداشت و برایش چنین چیزهایی بی معنی بودند. شما نمیتوانید مشتهیات یک دیکتاتورِ بیسوادِ بیشناسنامه را با مثلا اداره دولت کمون پاریس مقایسه کنید که از صدر تا ذیلش بر اساس مشروعیت رای و شورا جلو میرفت. شما نمیتوانید کمونی که سربازی اجباری و مجازات اعدام را لغو کرده را با تظاهرات جنون یک جنگسالار تشنهی قدرت یکی بدانید.