ویرگول
ورودثبت نام
مرتضی احسانی بخارایی
مرتضی احسانی بخارایی
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

رد مدعیات مزاری‌گرایان

گاهی با برخی از تحصیلکردگان و اهالی فکر مینشینم و صحبت میکنم. میبنیم که تحلیل بسیار عمیقی از شرایط کنونی کشور دارند و راهکارها و رویکردش هم منطقی و عقلانی است. در مجموع ایشان را عاقل و بالغ می یابم. اما همانگاه بحث به سمت تاریخ میرود و میبینم مزاری گرا هستند. چطور کسی که چنین خوب تحلیل میکند و رویکرد علمی و تاریخی به پیرامون دارد، میتواند در عین حال در معبد مزاری هم سینه بزند؟ چطور کسی بلوغ و عقل و اتکای به منطق را قبول دارد اما در یک مساله بخصوص ناگهان کودک میشود؟ چطور کسی به مبنای خودبنیاد اجتماع و فرهنگ بشری اعتقاد دارد اما همچنان به مقوله ایمان هم گوشه عنایتی دارد و آن را هم در آقای مزاری متمرکز کرده است؟ علت اینها همینطور که گفتم در وابستگی تفکر هزاره ها به ایدئولوژی بیمار ناسیونالیسم هزارگی است(البته منهای عده ای از افراد این جناح که از ناسیونالیسم هزارگی هم گذشته اند و آقای به آقای مزاری صرف نظر از هرگونه تفکر و اعتقادی ایمان دارند و در راه اعتلای معبد و الوهیت مزاری از نابود شدن هزاره هم ابایی ندارند.)

در گذشته ها روشنفکران مزاری گرا بین خود جمع میشدند و با همان خوی خیال راحت هزارگی میگفتند:«بابه مزاری به دنبال مدینه بود.» هر بچه ای میداند که چنین چیزی اصلا به لحاظ ماتریالیستی ممکن نیست و آقای مزاری هرگز آرا و اندیشه های آقای طباطبایی را نخوانده و بعید است حتی اسم طباطبایی را هم در طول زندگی اش شنیده باشد. البته همچنان مسیر تجلی الهی باز است و طرفداران آقای مزاری ممکن است به این متوسل شوند که پدرشان وحی الهی دریافت کرده و آرای طباطبایی درباره مدینه را بی آنکه خطی از کتب او بخواند، از بر داشته است.

اما خوشبختانه همه فرزندان آقای مزاری چنین ابله نیستند. آنها ممکن است بگویند آقای مزاری از جامعه ای نمایندگی میکرد که چنین می اندیشیدند. متاسفانه این هم بی راه است. اوج درک و مطالعه مردم هزاره در دهه شصت نوشته جات آقای شریعتی و نهایتا دو سه نفر دیگر از جریان عامه بود. جناح به اصطلاح روشنفکر جامعه هزاره که در نشریه «امروز ما» قلم میزدند، سامایی بودند، با کانون نویسندگان مهاجر در ارتباط بودند و... واقعا آثاری جز از نویسندگان و سخنرانان جریان عمومی و مردمی ایران در دستشان نبود و حاشا که آنها هرگز به مساله «مدینه» و «بیابانگردی» آگاه بوده باشند. حتی خواندن نوشته های آنها در این نشریات هم مشحون از اصطلاحاتی چون «تشیع درباری» و «استحمار» و... این کلمات است. البته هنوز برای من ثابت نشده که آقای مزاری حتی تحت تاثیر همین گروه شریعتی خوان هم قرار گرفته باشد. مشی و خط مزاری یک ماجراجویی فردی و شخصی بود که محرکی جز کینه و احساسات آقای مزاری نداشت و سرانجام به هزینه های بزرگ اجتماعی منجر شد. نه تنها ایشان بلکه اصلا سایر رهبران دوران ایشان هم در این حد و حدود نبودند که آرای فلان اندیشمند را درک کرده باشند و در پی بنیاد انداختن طرحی بر آن مبنا باشند.

من میگویم «جهنم و ضرر!» فرض میگیریم که چنین بود و آقای مزاری نه تنها یکی از شارحین اقای طباطبایی، که خود صاحب نظر در «سیره پریکلس» و «آرای هگل» بود؛ کسی که به دنبال برپایی مدینه باشد چطور خود را تبدیل به نیروی نیابتی حکمتیار میکند؟ و چطور شما امروز حکمتیار را راکتیار میخوانید اما معاون اولش اقای مزاری را نظریه پرداز حوزه مدینه آتنی و جمهوری رمی می پندارید؟

این نظریه چندی است که باطل بودنش عریان و عیان شده، اما نظریه دیگری هم مطرح شده است. میگویند: «آقای مزاری اولین کسی بود که به هزاره نشان داد که میتواند آدم بکشد.»

اولا؛ این سخن همه استدلالهای قبلی را مبنی بر اینکه آقای مزاری صرفا در موضع دفاع در حال جنگ بوده را باطل میکند. چون دفاع کردن از خود ولو به کشته شدن مهاجم منجر شود، نامش آدمکشی نیست. نامش دفاع از خویشتن است.

ثانیا؛ اگر قرار است که اقای مزاری چگونه کشتن آدمها را به افراد آموخته باشد، دیگر چسباندن عناوینی چون گاندی و ماندلا به ایشان خود به خود باطل میشود.

ثالثا؛ آقای مزاری حتی همان کشتن را هم به هزاره ها نیاموخته، هزاره ها در طول تاریخ بارها با نیروهای دیگر وارد جنگ شده اند و حتی در ضعیفترین دورانهای خود هم چند قیام مسلحانه علیه دولت و کوچی ها ثبت کرده اند. البته کشتن عبث و بی معنی دیگران سر اینکه «ما میخواهیم نشان بدهیم مظلوم هستیم» را ممکن است آقای مزاری به هزاره ها آموخته باشد.


من تفاوت آقای مزاری با دیگران را در یک تعبیر آقای زاهدی میدانم. زاهدی در پس از سکوت مینویسد هزاره ها دو دوره را پشت سر گذاشته اند: «دوره مستی» و «دوره عقل». منظور او از دوره مستی نیمه اول دهه شصت است که هزاره ها در هزاره جات از صباح تا بیگاه درحال لشکرکشی و زدن همدیگر بودند و کشتن و حذف یکدیگر یک قاعده و اساس بود. منظور او از دوره عقل اواخر دهه شصت است که هزاره ها دریافتند که جنگ و سرکشی فایده ندارد و باید ثبات و صلح و پایداری ایجاد کرد. بسیاری از رهبران هزاره در هزاره جات در دوران دهه شصت خوب مستی کردند و سرانجام این مستی شامگاهی خمار و دردسر صباحی را در پی داشت. اما امثال آقای مزاری و خلیلی در همان دوران در ایران بوده و این پروسه مستی را طی نکردند. لذا مستی آنها در غرب کابل و بامیان تبلور پیدا کرد و یک بار دیگر خوب هزاره را بیچاره کردند. آقای مزاری مهلت عاقل شدن پیدا نکرد، ولی خلیلی به لطف به فنا دادن جان دهها هزار هزاره صاحب یک نیمچه عقل شد.


مزاریهزاره
علاقه‌مند به روانکاوی و تاریخ مردم هزاره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید