تجربیاتی که تو همه مصاحبه های ۲۰ ماه اخیرم داشتم از درب و داغون ترین شرکت های مشهدی تا موقعیت های کاری خارج از ایران رو میخوام مرور کنم. امیدوارم این نوشته به شما امید و پشتکار هدیه بده. پاراگراف اول یه مقدار شخصی هست برای اینکه اوضاع و شرایط کاری من دستتون بیاد. به رقم ها صرفا برای این اشاره میکنم که حدود کار ها دستتون بیاد.
اواخر سال ۹۴ در استانه ۳۰ سالگی تصمیم گرفتم برنامه نویس بشم تو حوزه IT. قبل تر با فرترن برنامه محاسباتی مینوشتم و خب خیلی غریبه نبودم، ولی برنامه نویس به اون معنای متداولی که تو ذهن شما هست هم نبودم. کارم این بود یه مشت عدد بگیرم و یه مشت عدد دیگه تولید کنم صرفا. فکر میکردم استارتاپ میزنم و مایه دار میشم و ازین داستانا. اوضاع زندگی و روحی ام بعد از یه شکست مفتضحانه مالی به حدی خراب بود که تصورش و تصویر سازی ازش سخت هست. این یعنی اینکه من همه چیز رو بسیار کند یادمیگرفتم یا اصلا یادنمیگرفتم :/ با html-css-wordpress-php شروع کرده بودم و از هیچ کدوم اساسا هیچی رو یاد نگرفته بودم تا اواخر ۹۵.
آذر ۹۵ تصمیم گرفتم برم یه جایی کارآموز بشم. کامپیوتر ۲۰۰۰. رفتم مصاحبه و دیدم بقول خودشون فریم ورک دارن و من تازه یه چیزایی تو لاراول یاد گرفته بودم. شرکت کلی برنامه نویس داشت ولی به هیچ وجه نرم افزاری نبود و اصلا این کاره نبودن. من وقتی دیدم باید فریم ورک اختصاصی شون رو بیاموزم همون روز اول گفتم نمیام چون اینده ای براش متصور نبودم(تجربه صفرم اینکه به اینده فکر کنید هر چند دور بنظر میرسه) ولی بجاش تو تیم فروش نرم افزار erp شون یه مدت میمونم که بعد فهمیدم کل تیم من یک نفر هستم و خب دو هفته بیشتر طول نکشید. همزمان یه پروژه لاراول گرفته بودم که خیلی پیچیده بود برام و اونم دیماه نصفه نیمه رها کردم.
تا اسفند جایی نرفتم و دور خودم چرخیدم. اسفند ماه رفتم شرکتی به نام irex یا همچین چیزایی. مصاحبه تو یه جای باکلاس بود و دفتر هم باکلاس ترین جای مشهد. نمیدونم چرا تو مصاحبه در باره مبلغ صحبت نکردم. روز اول مصاحبه کننده اومد گفت که ما خیلی خفنیم و مشتری هامون خفنن و … بعنوان تجربه اول اینکه کسایی که همون اول ازین ادعا ها میکنن معمولا موجودات دغلی از اب در میان. این کیس هم جز معمولی ها بود ? روز دوم معلوم شد که ماکزیمم حقوق ۱/۱۰۰ هزار تومن خواهد بود. به عبارتی برای یکی مثل من در حدود ساعتی ۵-۶ تومن بدون بیمه رد میشد. نتیجه اینکه همون روز دوم رها کردم و نرفتم.
اخر اسفند ۹۵ رفتم یه جایی که اسمش یادم نمیاد. گفت ما با یه جای دیگه مرج شدیم و بزرگ شدیم و ازین شعرای شرکت قبلی و … یه سری نمونه کد نشون دادم که همه رو ایراد گرفت. (تجربه دوم این بود که وقتی یه شرکت واقعا شرکت باشه روراست برای حقوق مذاکره میکنه و تو سر شما و کارتون نمیزنه. به مصاحبه کننده هیچ ربطی نداره که شما فلانجا دیتابیس رو چجوری باید طراحی میکردی. قرار شد ساعتی ۷ تومن بگیرم و برم سر کار از فروردین. منتهی موردی که بود این بود که گفت احتمالا باید جاوا یاد بگیری و بشدت سردر گم بودن که استک شون اصلا چی خواهد بود. ۱۴-۱۵ فروردین ۹۶ رفتم شرکتشون که جاش عوض/بهتر شده بود و صحبت کردیم. تهش گفت دو هفته ازمایشی و بدون حقوق بیا تا ببینیم چی میشه. همون موقع هم کار شروع شد با چی؟ با css. طرف دقیقا اومده بود پشتم نشسته بود و این بدترین احساسی هست که میتونم داشته باشم. اینکه یکی داره رو کار من نظارت میکنه یا اینکه پشتم وایستاده ببینه من دارم چکار میکنم. خب. من رسما عصبی شده بودم. فلذا دیگه نرفتم ?
همون شب به داده تک یاب دانا رزومه دادم. فرداش ساعت ۹ رفتم مصاحبه. مصاحبه خیلی شفاف بود. کار php/laravel بود و تا حدی ازش سر در میاوردم. حقوقش هم از همون اول برای ازمایشی پرداخت میشد به ساعتی ۸ تومن. بعد از ازمایشی حقوقم شد ساعتی ۱۰ تومن.مدیر همون روز اول گفت به این انقدر میدیم به اون انقدر میدیم و خب به نوعی شفاف بودنش رو دوست داشتم. شرکت سر کوچه مون بود. همه چی رویایی بود. رفتم سر کار و تا مهر هم وایستادم. هنوز هم باهاشون کار میکنم اگر موردی باشه و از کدایی که پارسال نوشتم پشتیبانی میکنم. محیط شرکت و بچه ها رو واقعا دوست داشتم/دارم. تجربه مهم اینجا شفافیتی بود که تو مصاحبه بود و همه چیز به روشنی گفته شد همون اول. شفافیت هست که اعتماد میاره وگرنه ننجون من هم میگه دختر یکی از بزرگترین ثروتمندان شهرشون بوده و الان پایین ترین نقطه تهران زندگی میکنه …
همزمان با اون شرکت بطور کاملا رفاقتی تو یک گروه تلگرامی که برای دانشگاه فردوسی بود یه نفر گفت برنامه ای نوشته با متلب که ترافیک رو تخمین میزنه و میخواد این رو بیاره تحت وب… منم رفتم دیدم متلب میتونه api بده و گفتم براش انجام میدم. این داستان در نهایت منجر به کار فعلی در سازه های اطلاعاتی راژمان شد. مصاحبه راژمان بشدت عجیب غریب و طولانی بود/هست. اول میری یه تست روانسنجی/شخصیت؟ میدی. بعد با مدیر منابع انسانی صحبت های اولیه رو میکنی. ازین فیلتر که رد میشی میری مصاحبه تخصصی و تست هوش میدی. باز از اون که رد شدی میری با مدیرعامل مصاحبه نفس گیر اخری رو میدی. من با خودم میگفتم بابا مگه میخوام چکار کنیم که این همه دنگ و فنگ داره همه چی. ۲ ماه این پروسه طول کشید و در نهایت من به عضویت تو تیم راژمان در اومدم. تجربه مهم بعدی این هست که شرکت هایی که تیم شون براشون مهم هست و کلا کارشون تیمی جلو میره معمولا به راحتی نیرو جذب نمیکنن و خب تو فرایند مصاحبه هم مغز شما رو با عباراتی مثل اینکه فلان کد غلطه یا … نمیخورن. من از ۳۱ تیر ۹۶ اومدم راژمان. کار به وضعی سخت بود که حد نداشت. تنها خوبی که این مساله داشت این بود که این مساله رو کس دیگه ای حل نکرده بود و من کارم تقریبا تحقیق توسعه یا همچین چیزایی بود. دو هفته نشده بود که من گفتم نمیتونم این کار رو بکنم و کمرم رو بهانه کردم. البته واقعا هم درد میکرد و از طرفی کار در اندازه های من نبود. در اندازه های بزرگتر از من هم نبود. ازون موقع تا فروردین ۹۷ من ۴ بار دیگه رفتم و گفتم کارم اینجا تموم شده و دیگه باید برم. ? بعدا برمیگردم به اینکه چرا همچنان اینجا هستم و چرا خواهم موند.
آذر ۹۶ یه انیمه ژاپنی دیدم. همون شب این ایده اومد به ذهنم که یه چت بات فارسی بنویسم که بیاد مکالمات من رو بخونه و بعد شبیه من حرف بزنه یا همچین چیزی مثلا. فرداش نمونه اولیه رو زدم. هفته بعد اش هم چند تا نمونه دیگه ساختم و یه دونه اش رو هم اوردم تو تلگرام که خیلی داغون بود. در نهایت جو گیری ام خوابید و رفتم تو لاک خودم. دو هفته بعد داشتم فولدرا رو پاک میکردم که دیدم یه دیتاست درست کردم از زیرنویس یه سریال. همون رو دادم به چت بات. محشر داشت پاسخ میداد به سوالات. این رو منتشر کردم تو توییتر. این اغاز اشنایی من با برخی افراد شد و البته منجر به یه افر با رقم بالا از طرف بچه های خوب رایمون. برای یه کاری رفته بودیم تهران که من رفتم خدمت دوستان و از نزدیک هم رو دیدیم. اونجا نظرم رو گفتم و بهشون گفتم برای همچین کارایی نیاز به این تخصص ها هست و بیشتر دادگان مهم هست تا کدها و منطق تون. البته قصد تهران رفتن رو هم نداشتم.
فروردین ۹۷ من برای بار چهارم/پنجم؟ به مدیرمون گفتم که من احتمالا دیگه نیام و یکی از شرکت ها هست که بنظرم تو تهران سرش به تنش میارزه و میخوام مصاحبه بدم. هدف من برای این کار رزومه داشتن و ارتباطات احتمالی با افرادی بود که شاید میتونستم یه سری از سرویس هام رو بهشون بفروشم. ایشون هم طبق معمول مخالف بود و من گفتم حالا من میدم دیگه ببینیم چی میشه. البته شرط خودم این بود که اگر موضوع ترافیک باشه قطعا همکاری نمیکنم ولی تو موضوعات دیگه شاید برم.. در نهایت هم موضوع به سمت هایی رفت که اخلاق کاری اجازه نمیداد فعلا واردش بشم و خب هیچی شد. صرفا مدل مصاحبه اینطوری بود که یه سوال فرستادن که یک هفته وقت داشتم روش کلیک کنم تا دانلود اش کنم و از زمان دانلود ۲۴ ساعت وقت داشتم تا حل کنم. سوال به قدری پیچیده بود که فکم افتاد و هنوزم جاش درد میکنه ? البته تو مصاحبه اسکایپی خیلی خوب در موردش صحبت کردیم و به خوبی حل کرده بودم سوال رو. هر دو مصاحبه کننده از دانشگاه شریف بودن. یکی شون نفر اول المپیاد کامپیوتر بود. بعد از مدتها برای اولین بار کسی رو میدیدم که هرکاری میکردم نمیتونستم تو بازی با عددها دست به سرش کنم و یجوری گیر میافتم. سرعت عمل اش عالی بود. این خیلی برای من جذاب بود.
اردیبهشت ۹۷ یکی از دوستان توییتری بهم پیام داد که نمونه تست داری برای پوزیشن دیتاساینتیست میخوام کسی رو استخدام کنم؟ منم همون تستی که جاش درد میکرد رو با جواب خودم که بنظر خیلی خوب میومد فرستادم به همین دوستمون. لابلای حرفها صحبت از کار ریموت شد. منم که در پوست خود نمیگنجیدم گفتم بله من خیلی دوست دارم همچین کاری بکنم و خب مصاحبه نداده یجورایی قبول شدم در ازمون ? البته بعدا یه مشکل با ملیت بنده پیش اومد که ایرانی هستی و … که اخرش نمیدونم چی میشه ولی کار یهویی در هاله ای از ابهام فرو شد.
همین روزا، از شرکت اسنپ تریپ زنگ زدن که ما برای مارکتینگ دیتاساینتیست میخواهیم با شما مصاحبه کنیم. مصاحبه دادم. خوبم بود ولی قصد نداشتم برم و دیگه پیگیری نکردم چی شد. البته رقم خیلی زیادی هم پروندم. الان با قاطعیت میگم که اگر بیشتر هم میگفتن پاسخ من نه بود.
همزمان با اون ریموت افر، یکی دیگه از عزیزان به من گفت رزومه بده. این شاید بدترین مصاحبه ای بود که من تو این چند وقت دادم.رزومه دادم بدون اینکه بپرسم داستان چیه اصلا؟ دو سه هفته بعد با یکی از دوستان مصاحبه دادم. همون اول فهمیدم که اعضای تیمی که من رو براش در نظر گرفتن از فیس بوک و گوگل برین هم توشون هستن و خب اپیلاسیون دائم شدم. مصاحبه کننده که خودش دکترای هوش مصنوعی از kth داشت بسیار صریح و اندکی مغرور میزد که هر دوش رو دوست داشتم و به صراحت گفت که شما برای این کار ما جونیور حساب میشی و ما سنیور و شاید بیش از اون لازم داریم. ولی شاید ۶ ماه دیگه با هم صحبت کردیم. راستش من انتظار داشتم بگه پشمک محسوب میشی که شاید پشمک معادل انگلیسی اش همون جونیور هست تو کالیفرنیا!؟ نکته بسیار بسیار بد میدونین چی بود؟ اینکه مثلا وقتی از من پرسید تو حوزه nlp چکار کردی من اصلا کارامو توضیح ندادم و بخاطر ضعف انگلیسی هنوز داشتم به سوال قبلی فکر میکردم و مِن مِن میکردم.
این قضیه کار ریموت برای من این ذهنیت رو ایجاد کرد که چرا که نه؟ شاید یکی دیگه هم بخواد کار ریموت بکنه. اکانت لینکدین ایجاد کردم و یه سری خزعبلات ریختم توش تا ببینم دنیا چه شکلی هست. ظرف دو هفته برای ۲۰۰ تا پوزیشن کاری اقدام کردم که فکر نمیکنم تا الان حتی ۱۰ تاشون اپلیکیشن من روخونده باشن. تو همین اوضاع احوال یکی دیگه از دوستان توییتری بهم پیام داد که استک جای بهتری هست برای صنف ما..
حرف از کار خارج و این داستانها بود که دوستان گفتن کار نیاز به ویزا اسپانسر داره و اونا رو به ما نمیدن و فکر کردی به همین راحتی هست آیا…؟ با خودم گفتم خب برای همچین شرایطی ازین به بعد باید اقدام کنم .همون شب(سه شنبه ۲۲ اردیبهشت ۹۷) برای شرکت هلندی coolblue رزومه دادم تو استک. کار با visa sponsor/paid relocation بود.حتی هزینه سفر خانواده رو هم میدادن. شرکت هم تو اندازه های دیجی کالای خودمون بود تو کار خرده فروشی. فرداش ایمیل زدن که خیلی عالیه اگر روز جمعه ۲۵ اردیبهشت با هم تلفنی صحبت کنیم. در نهایت به اسکایپ راضی اش کردم و صحبت کردیم و گفت بلحاظ فنی بنظر اکی میای ولی سطح زبان ات خیلی داغون هست.(بنظر اکی میای رو از روی کارام گفت چون حرفامو نفهمید اصلا :/ ) ما اینجا چیزی با تخصص بیشتر از شما نمیخواهیم ولی زبان ات باید پرفکت باشه تو اون پوزیشن ? بنده خدا با یه حالتی میگفت so sorry که خندم گرفته بود. من حتی اینجا هم یادم نمیومد بگم اقا that is ok هی میگفتم thank you
همزمان شرکت gfk هم یه رزومه دادم تو المان. برام یه مساله فرستادن که حل کنم و یک هفته وقت دارم روش کلیک کنم و یک ساعت وقت دارم پاسخ بدم. هنوز روش کلیک نکردم و تا پایان خرداد فرصت دارم براش. بنظر نمیاد اونقدر پیچیده باشه داستان اش.
این وسط ها یه رزومه برای شرکت نفتی هالیبرتون فرستادم که من رو رد کردن برای یه پوزیشن. ولی هفته بعدش یک نفر از یه جای دیگه مبتنی بر همون چیزی که برای هالیبرتون نوشته بودم بهم ایمیل شخصی داد و دعوت به مصاحبه کرد.
داستان ادامه ندارد. اپ لینکدین رو پاک کردم از رو گوشیم. همه کارای مصاحبه .. رو با اکانت اوت لوک انجام میدادم که اونم پاک کردم و تا حدودی دستم اومد که چی به چی هست داستان. مجموعه این ماجرا ها منجر به یه سری تصمیم ها و درس ها شد برای من که در ادامه میخونید.
درس هایی که از کل این فرایند ۲۰ ماهه گرفتم:
۱- امید داشته باشید. اولین پوزیشن کاری جدی من در ۲۰ ماه گذشته ساعتی ۵ هزار تومن حقوقش بود و اخریش در همین خرداد ماه بیش از ۱۵۰ هزار یورو در سال. فلذا حقوق رو مبنای تصمیم گیری قرار ندید و بدونید که اگر تلاش کنید به نتیجه میرسید.
۲- اگر به کاری علاقه ندارید همین امروز بیخیال اش بشید. فردا دیر هست. سختی داره ولی به نتیجه میرسید.
۳- یه سری نکات که بولد کردم مثل همینکه ما خیلی خفنیم … تو مصاحبه معمولا به جای جالبی ختم نمیشه.
۴- از رزومه دادن نترسید. معمولا خیلی از جاها رزومه شما رو اصلا نمیخونن ?
۵- بشدت تلاش کنین. با پشتکار مطالعه کنین. با جدیت کد بزنین تو بیکاری ها تون. از وسط این چیزای فان خیلی خیلی پروژه های مهم تری در میاد تا اون چیزی که براش برنامه ریزی قبلی دارید.
۵/۱- همیشه یکی دو سرویس از خودتون رو بالا نگه دارید. خیلی خیلی مهم و به درد بخور هست این کار. سرویس تون رو هم قشنگ داکیومنت کنین. عالیه این تجربه.
۶- یکی از دوستان که امریکا مشغول هست به من گفت اگر میخوای بری فلان شرکت تو تهران برای رزومه بدون که اینجا فرقی بین هیچ کدوم از شرکتهای ایرانی نیست چون همه ناشناخته هستن. راست هم میگفت. بیشتر رو متخصص شدن متمرکز بشید اگر به تحصیل تجربه در خارج میاندیشید.
۷- تکلیف خودتون رو با خودتون مشخص کنین. من همون طور که رفتم جلو فهمیدم که باید از خیلی از اوقات مطالعه ام بزنم برای اینکه فلان سرویس ام رو بفروشم یا… ببینین این کاره هستید یا نه. و اینکه چقدر علاقمندی دارید به اینکه بدوید دنبال یه کاری تا اینکه پشت کامپیوترتون کد بزنین. تو این مواقع داشتن یه شریک/رفیق دانا از هر چیزی مهم تر هست.
۸- دلیل اینکه من پشت سر هم میرفتم و میگفتم کارم تموم هست این بود که بنظرم میومد سواد کمتری نسبت به مجموعه دارم. اینکه دیگران از بیرون چی میدیدن انگار خیلی با ذهنیت من فرق میکرد. از طرفی فکر میکردم اون بیرون چخبره. واقعیت این هست که رفتار حرفه ای تیم مون و صداقت و شفافیت سازمان مون من رو به این نقطه رسوند که خیلی بعید هست که جایی بهتر از اینجا پیدا کنم. فلذا تصمیم گرفتم همینجا بمونم چون نه دیگه رزومه درست کردن برام مهم بود و نه من خودم رو در فروشنده سرویس هام میدونستم.
۹- تابلو هست که من باید برم کلاس زبان شما رو نمیدونم.:)
۱۰- نکته خیلی مهمی که یاد گرفتم این بود که من باید همچنان خودم رو تو زمینه کد نویسی تقویت کنم. من جدا نیاز به این نداشتم موضوع جدیدی رو یاد بگیرم یا برم مثلا درباره یادگیری توهمی(من بهش میگم تخیلی ? ) مطالعه کنم. تکلیفم با خودم مشخص شد. من میخواستم در زمینه یادگیری ماشین فعلا کار کنم تادر اینده در شرکتی که نیاز به یادگیری عمیق داشت کار پیدا کنم. اینجاست که ادم باید حد خودشو بشناسه و بدونه که کار در سطح بالا نیاز به مدرک شما/ سواد شما و هیچی شما نداره. از شما میپرسن تجربه جدی ات چیه؟ چقدر میتونی راحت ارتباط برقرار کنی؟ و الباقی موارد حل میشه خود به خود.
موفق، پر تلاش و امیدوار باشید. :)