صحنههای خالی کردن فروشگاهها در جوامع مدرن غربی و جوامع در حال گذار جهانسومی طبیعی است. ربطی به فرهنگ و چنین برساختههایی ندارد. لیبرالیسم با محدودکردن تعریفِ آزادی به آزادی منفی همواره فرد را از فشارهای سیاسی آزاد میخواهد تا طبق منطق بازار و فشارِ اقتصادیْ فردْ آزادانه نیروی کارش، و نه کارش، را بفروشد. در این سیستم فرد مسئول زندگی خود است و باید بتواند طبق مناسبات بازار و رابطهٔ کار-سرمایه، حیات اقتصادی و زیست مادی خود را سامان بخشد. وظیفهٔ حکومت تامین آزادی سرمایه در این «رابطه» است و دخالت به نفع سرمایه در بحرانها. موفقیت همواره فردی است و در سایهٔ تلاش فردی و فرصتطلبیِ اقتصادی به دست میآید. هر فرد ناموفق بیعرضه است چون شرایط آزاد فرصت دستیابی به ثروت برای او مهیا بوده. هرکس میتواند آزادانه از خدمات اجتماعی و امکانات زیستی و رفاه برخوردار شود اگر فرد موفقی باشد اگر پول داشته باشد.
از سوی دیگر در بحرانها همواره این فرد است که آسیب میبیند. او به خود واگذاشته میشود تا حیات خود را تداوم بخشد. دولت همواره به کمک صاحبان سرمایه میآید. حکومت وجود دارد تا سمت نیروی کار را به نفع سرمایه تضعیف کند. فرد از جامعه جدا میشود. جامعه به افرادی مجزا تجزیه میشود تا در بازار کار و رقابت برای فروش نیروی کار سهم کارگر از ارزش و ثروت خلقشده کاهش یابد. نرخ سود افزایش یابد. در بحرانها که سود سرمایه کاهش مییابد و فرآیند انباشت مختل میشود دولت به نفع سرمایه وارد عمل میشود، با اعطای وام، با تخصیص کمک بلاعوض به ابرکمپانیها. شرکتهایی که برای حفظ حاشیه سود مطمئن به اخراج گستردهٔ نیروی کار دست زده است.
در نتیجهٔ چنین فرایندی است که فرد درمییابد باید خود ناجی خویشتن باشد چراکه آموخته او تنهاست. و این تنهایی در بحران خود را بیشتر نمایان میسازد. و در بحران است که تداوم حیات بحرانی میشود. دم دستترین واکنش، که در اینجا طبیعی نیز هست، چنگانداختن به مایحتاج روزانه است. او تنهاست و امیدی به وجود منجی ندارد چرا که پیشتر دولت مرده است، جامعه مرده است.