محمدرضا جعفری
استانهای غرب و جنوبغرب کشور بیش از یک دهه است با معضل ریزگرد دست به گریبانند. درباره علل و کانونهای اصلی ریزگردها فراوان صحبت و راهکارهایی ارائه شده است: مالچپاشی، برگشت رطوبت خاک و رهاسازی آب در تالابهای خشکیده، کاشت گیاه و ایجاد کمربند سبز. هریک از این روشها دشواریهای اجرایی و معایبی دارند. اما نکته مهم آن است که این راهکارها همگی کانونهای داخلی را به عنوان هدف درنظر میگیرند و از کانونهای خارجی در خاورمیانه، در هلال حاصلخیز غفلت میورزند. واقعیت آن است که بخشی از امواج ریزگردها از این نواحی وارد ایران می شوند و خشکیدگی زمین و خشکی تالابها به ویژه هورالعظیم در غرب خوزستان آن را تشدید می کنند. با توجه به این دوموضوع می توان دریافت که اگرچه ریزگرد نه امری محتوم و بازگشتناپذیر که علاجاش لااقل دیریاب است و به آسانی میسر نمیشود. هر راهی برای مهار و تعدیل عوارض این پدیده باید از سالها قبل آغاز میشده است و از دست دادن زمان، به گسترش دامنه وقوع و تعمیق تبعات آن منجر شده و خواهد شد. اما این همه ماجرا نیست.
درکنار فعالیتهایی که به طور مستقیم ریزگرد و عوامل به وجودآورنده آن را هدف قرار میدهد می بایست مجموعه اقداماتی برای کاهش پیامدها و افزایش تابآوری در مواجهه با توفان خاک و هجوم ریزگردها به منظور ارتقاء کیفیت زیست در مناطق آسیبدیده، انجام گیرد. آنچه مشهود است مناطق غربی و جنوبغربی با صدمات ناشی از جنگ و فرسودگی زیرساختهای شهری مواجه بوده اند به علاوه عدم توسعه زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی متناسب با افزایش جمعیت علیرغم برخورداریهای طبیعی و منابع فراوان، شرایط استاندارد زندگی را از زیستمندان این مناطق دریغ داشته است. فقر و محرومیت و بیکاری، فقدان امکانات اجتماعی و فرهنگی، ضعف در خدمات پزشکی و بهداشتی و آموزشی همگی از عوامل ایجاد نارضایتی عمومی از زندگی در این استانها و سببساز مهاجرت است. حال مشکلات حاد ناشی از ریزگرد هم بر اینها افزوده شده است. مشکلاتی که سالهاست درمورد آنها در رسانهها و محافل کارشناسی صحبت شده، اما درعمل اقدامی برای انطباق و توسعه شهری همسو با شرایط تازه صورت نگرفته است.
مساله اینجاست که بحران و تبعات آن شناخته شده و حل آن مستلزم تغییر در چشمانداز برنامهریزی توسعهای در این استانها با نگاه غالب به پدیدهی دیرپای ریزگرد و اولویتگذاری سیاستها برمبنای کنترل وجوه مختلف تاثیرگذاری آن بر زندگی شهروندان است. این، عزم مدیریتی و گاه حاکمیتی را می طلبد. تحول در معماری و برنامهریزی شهری، گسترش زیرساختهای دولت الکترونیک، بهینهسازی اماکن عمومی، بالابردن سطح خدمات پزشکی و آموزشی و رفاهی، کاهش ساعات کاری در فعالیتهای بیرونی و افزایش دستمزدها، پرداخت تسهیلات ِ بهسازی خانهها و درکل جایگزینی روزمرگی با خلاقیت مدیریتی ، از جمله مواردی است که می تواند رنجش زندگی در گردوخاک را کم کند.
ولی سوال کلیدی این است: درگیر و دار بوروکراسی فرتوت دولتی، مدیریت منفعل و واکنشی، بخشنامههای بیحاصل و حیف و میل بودجههای دولتی توسط مدیرانی که درکی صحیح از توسعه و از شرایط جدید ندارند این موارد قابل حصول است؟ آیا جدیت و اراده برای برخورد اصولی با ریزگرد و شرایط سازگاری با آن به وجود آمده است؟ آیا در سپهر ذهنی تصمیمگیران، مولفههای برنامهریزی، اگر مولفه ای وجود داشته باشد، همراستا با تخفیف اثرات سالها سهلانگاری و بهبود معیشت مردم تغییری صورت گرفته است؟ چه برنامههایی انجام شده و نتایج چه بوده است؟ بعد از این همه هشدار دراین سالها همینکه با وقوع هر ریزگرد و بروز بحرانی جدید از عدم توسعه و نبود زیرساختهای مناسب زندگی صحبت می کنیم خواه ناخواه پاسخ پرسشهای بالا را دادهایم. هنوزاهنوز است که معیشت با مصیبت همداستان می شود و مصیبت چهرهی شهرها را کدر میکند.