این اولین دلنوشته منه و من اینجام تا ماجرای آشناییم با پروکسیما و هیجانی که از اولین لحظه ی تماسی که با من گرفته شد براتون بگم، ماجرا از این قراره که یک شب قبل اینکه بخوابم گوشیمو چک کردم استوری وب سیما رو دیدم، که از افراد علاقه مند به تولید محتوا و نویسندگی دعوت شده بود تا فرم آماده شده رو پر کنند، وارد صفحه فرم شدم مشخصاتم رو وارد کردم، سوالات جالب و جذاب بود، از انگیزه ورودم به دنیای نویسندگی تا در آخر باید یک موضوع انتخاب میکردم و به صورت داستانی تا 500 کلمه مینوشتم، وارد هر مرحله از فرم که میشدم جذاب تر و سخت تر میشد، تا اینکه آخرش رسیدم به اونجایی که باید یک موضوعی رو انتخاب میکردم و به صورت داستانی مینوشتم.
یکم فکر کردم و موضوعی که انتخاب کردم راجب زنگ انشاء در دوران ابتدایی بود. خودم خندم گرفته بود از چیزایی که مینوشتم. ولی بر خلاف همیشه که مینویسم و پاک میکنم بعد چند بار نوشتن و پاک کردن، گفتم تهش اینه اون عزیزی که این داستان رو میخونه یک لبخند میزنه و تو دلش میگه حاجی این فازش چی بوده اینارو نوشته.😁
حالا اگه دوست داشتین اون داستان رو برای شما هم بنویسم زیر همین پست کامنت بزارین تو یه پست دیگه مینویسمش.
فرم تکمیل شد ارسال که کردم پیام تشکر اومد، "نوشته بود در صورت پذیرفته شدن همکاران ما با شما تماس میگیرند." با خودم گفتم آره 2 بار با این چیزایی که من نوشتم فٌش ام ندن خوبه. گذشت بعد چند روز صدای نوتیفیکیشن گوشیمو شنیدم رفتم چک کردم باورم نمیشد! ایمیل از شرکت وب سیما اومده بود، "شما برای مصاحبه اولیه برای شرکت در دوره کارآموزش پروکسیما پذیرفته شدید، همکاران ما در اسرع وقت با شما تماس خواهند گرفت" چشام گرد شد😲 گفتم یا خِدااااا، قبول شدم😍 و این ریتم مورد علاقمو وقتی که یه کاری رو درست انجام میدم، یا یه اتفاق خوبی افتاده رو خوندم(باریکلا شعبان کدخِدا باریکلا باریکلا مرد با خِدا باریکلا، باریکلا باریکلا" ) خانوادم فکر کردن قرعه کشی چیزی برنده شدم، همه گفتن چیه چی شده انقدر خوشحالی تعریف که کردم؛ همشون فِس شدن 😅 😂. ولی خب حسش برای من مثل برنده شدن تو قرعه کشی بود.
یک روز بعد تماس گرفتن ساعت و روز مصاحبه رو اعلام کردن، خیلی هیجان زده بودم قرار بود برای مصاحبه حضوری برم شرکت وبسیما ولی اطلاع دادن که جلسه حضوری به جلسه آنلاین تغییر کرد.😕
جلسه آنلاین با خانم شیوا شریفی مدیر محتوای آکادمی وب سیما برگزار شد. جلسه خیلی خوب و جذابی بود. سوالاتی که ازم پرسیده شد رو جواب دادم،بیشتر سعی کردم پاسخ های کوتاهی بدم تا با هیجان بالایی که دارم سوتی ندم، و دوباره این حس انتظار برای اعلام نتیجه قبولی شروع شد.
و من امیدوار به اعلام نتیجه نهایی، و نهایتاً این اتفاق افتاد و پذیرفته شدم و این فرصت یاد گیری برام فراهم شد، تا بتونم در جمع اساتید وب سیما و دوستان علاقه مند به محتوا و نویسندگی باشم و ازشون یاد بگیرم.
شاید براتون سوال باشه دلیل این همه خوشحالی برای چیه؟ در ادامه براتون کامل توضیح میدم.
خب داستان از این قراره که من کلاً خیلی اهل کتاب خوندن و حتی درس خوندن هم نبودم، از دوران ابتدایی همیشه منتظر یه توپ بودیم کلاس درس رو بپیچونیم بریم حیاط مدرسه فوتبال بازی کنیم، همینجوری هم بود از ابتدایی تا آخر دبیرستان همین روال بود هر وقت فرصت پیچوندن پیش میومد با یه توپ حیاط بودیم.
چند سالی هم فوتبال بازی میکردم و همیشه رویای فوتبالیست شدن و داشتم با این رویا زندگی میکردم شب ها موقع خوابیدن تا ساعت های زیادی ذهنم سناریو میچید از قهرمانی با پرسپولیس😅 تا قهرمانی تو جام جهانی.🤣
خب پسرا اینجورین دیگه، خیلی هاشون دوست دارن پلیس بشن، خیلی هاشونم خلبان و ... منم مثل خیلی های دیگه دوست داشتم فوتبالیست بشم، حالا شاید بگین پسر جان تو پشت آرزوهات قایم شدی، تلاش نکردی، نه راستش رو بخواین خیلی تلاش کردم، ولی روزگاره دیگه نشد ولی همیشه تو ذهنم برای آیندش برنامه دارم اگه در آینده کسب و کار موفقی داشتم حتماً یک تیم فوتبال خواهم داشت و مربیگری یکی از علایق و برنامه های آیندم خواهد بود. راجب نویسندگی هم که فردارو چه دیدی شاید یه مدتی نویسنده شدم و همیشه دلی نوشتم.🤪
تنها تعاملی که ذهن من با داستان نویسی و تولید محتوا داشته دروان ابتدایی تئاتری بود که دهه فجر بازی میکردیم. سعی میکردم تخیل و داستان نقش هایی که قراره بازی کنم رو بنویسم و نقش هر کدوم از بچه هارو بهش توضیح بدم، در واقع هم نویسنده داستان بودم هم کارگردان.
خب سوال این بود که چرا خوشحال شدم از اینکه قبول شدم و قراره تو مصاحبه شرکت کنم؟
1. به خودم امیدوار شدم.😁
2. اعتماد به نفس پیدا کردم.😎
3.خوشحال از اینکه میتونم کنار متخصصین شرکت وبسیما یاد بگیرم.🤩
خب تا اینجا از داستان آشنایم با پروکسیما و ماجرای پر کردن فرم و قبولی تو مصاحبه گفتم، از اینجا به بعد قراره از داستان قرار گیریم تو این مسیر بگم، اینکه چطور شد که اصلاً من به فضای نویسندگی و تولید محتوا علاقه مند شدم. سال 99 بود که من با شرکت رشدانا که تو مشهد بودن آشنا شدم و مسیر وب مستری از بین بقیه مسیر های یادگیری رو انتخاب کردم. دوره وب مستری از بقیه دوره ها طولانی تر و چیزهای زیادی رو باید یاد میگرفتیم.
قرار بود تو این مسیر از، طراحی سایت با Html,css، فتوشاپ، بازاریابی محتوایی، شبکات اجتماعی، کار کردن با ابزار های گوگل، وردپرس،طراحی سایت با وردپرس، سئو، کارگاه های دیجیتال مارکتینگ، فروش، بازاریابی،کمپین های تبلیغاتی یاد بگیریم تا کارگاهای مهارت نرم و سخت فراوانی که در طی دوره داشتیم. این همه اطلاعت در عرض 5,6 ماه خیلی زیاد بود، هر روز کلی تسک باید تحویل میدادیم، خلاصه این مسیر هم تموم شد. من بین تمام این مهارت هایی که یادگرفته بودم، به سئو علاقه مند شدم و بیشتر رو یادگیری سئو تمرکز کردم، و فهمیدم سئو علم خیلی بزرگیه و هر چقدر یاد بگیرم، حس تازگی داره انگار که چیزی بلد نیستیم😁 همیشه این حس رو دارم و تو پروفایل لینکدینم نوشتم علاقه مند به سئو ننوشتم کارشناس سئو، امیدوارم به زودی ارتقاء پیدا کنم بشم کارشناس سئو.
خب دوره که تموم شد بیشتر غرق اطلاعات زیادی بودم که یاد گرفته بودم، از طراحی سایت گرفته تا کمپین تبلیغاتی صبانت و سئو، طراحی بنر با فتوشاپ و ... داستان داشتم با ذهن خودم. نمیدونم چه اصراری بود همرو حتماً باید تست میکردم و صفر تا صد انجامشون میدادم.
ولی کلاً تجربه جذاب و خوبی کسب کرده بودم. منی که به زور میتونستم 1 ساعت دائم بشینم پشت میز از صبح تا شب پای سیستم بودم. از نداشتم صندلی حرفه ای رنج میبردم، تا چالش هایی که خودم برای خودم درست میکردم.
طول دوره هم ایام کرونا بود همه کسب و کارها تعطیل یا دورکار بودن، دوره از دی شروع شد تا خرداد، از خرداد تا اواخر مرداد همش در حال تمرین یادگیری بود، تا اینکه بلاخره منی که خونه بودم هم کرونای شدیدی گرفتم.
طوری که دیگه رفتم برای خداحافظی😄 از خود قرنطینگی رنج میبردم، توهم میزدم اصلاً یه وضعی بود، جوری شده بودم که میگفتم خدایا یعنی میشه من خوب شم، فقط بتونم عادی بشینم نفس بکشم حتی نشسته نفسم میگرفت، وای وحشتناک بود منی که فوبیای نفس تنگی دارم.
خلاصه جون سالم به در بردیم، و برای جبران هزینه های کرونا دنبال کار، حالا نه تجربه ای نه اعتماد به نفسی هر جا میخواستم برم باید رزومه میداشتم.
یه آگهی تو دیوار دیدم طراح سایت میخواست پیام دادم، گفت پاشو بیا، رفتم گفت این سایت هارو طراحی کن.
نه سوالی نه تستی😳 هیچی دیگه طراحی کردم اوکی بود. شروع شد کارم در اومدو روزی 2 تا سایت طراحی میکردم. خلاصه این تجربه هم جذاب نبود و قرار دادی که جلوم گذاشتن خنده دار و عجیب بود چون نه بار علمی نداشت نه حقوق بالایی صرفاً سود آوری داشتم فقط😁 تلفنی استعفاء دادم و چون با بند های قرار دادی که من در آوردی بودن، هر چقدر اصرار که بیا دوبرابر پرداختی میدیم و ... دیگه دلم نبود که برم.
تو مسیر یادگیری سئو به عنوان کار آموز سئو اقدام کردم اولین شرکت قدیمی و معروفی که رزومه و نمونه کارهای طراحی سایتی که داشتم رو براشون فرستادم خیلی سریع باهام تماس گرفتن و خواستن از فردا شروع به کار کنم. به عنوان کارآموز سئو میخواستم تو یه تیم کسب تجربه کنم. ولی به عنوان کارشناس سئو 25 تا سایت تحویلم شد.🥺 مسئولیت سنگینی بود، خیلی از سایت ها کارشون زیاد بود. متاسفانه تجربه عجیب و متفاوتی که داشتم، کارهای سئو اصولی انجام نمیشد. بیشتر عذاب وجدان داشتم🤨 خیلی از موارد فنی و تجربی که انتظار داشتم یاد بگیرم امکان یادگیری نبود و باز هم کار تکراری آپلود محتوای بی کیفیت و لینک سازی بی ارزش، دوتا از بچه ها استعفاء دادن، من هم بعد دو ماه تجربه پر استرسی که داشتم استعفاء دادم.
مسیر یادگیری سئو رو خود آموز ادامه دادم، و پروژه های طراحی سایت و سئو به صورت فریلنسری انجام میدادم. همیشه دنبال یادگیری و آموزش دیدین هستم، و با وبسیما از همون شروع مسیر وب مستری آشنا شدم و مطالب سئو رو از سایت وبسیما دنبال میکنم.
الان که دارم مینویسم به این فکر میکنم که فلان کتاب رو باید بخونم، فلان مقاله مونده اونم باید بخونم، اون فکرهای هیجانی و ورزشی تبدیل شده به علاقه برای خوندن و یادگرفتن برای خیلی ها که منو میشناختن عیجبه که چطور شد. این همه شور و اشتیاق برای یه آدمی که به زور کتاب دست میگرفت و شب امتحانی بود چی شده که انقدر عوض شده.
دلیلش خیلی روشن و مبرهنِ همیشه ما این جمله رو شندیم که محتوا پادشاست!! یعنی چی محتوا پادشاست همین یک جمله اندازه یک دوره آموزشی حرف واسه گفتن داره! محتوا فقط نوشتن یک مقاله نیست، محتوا اون ارزشیه که خلق میشه، وقتی استاد خوبی داریم که یه مطلب رو خیلی خوب درس میده که خیلی راحت تر درکش میکنیم، یا یک ارائه جذاب و متفاوت، حالا چه صوتی، چه نقاشی، چه ویدیو و نوشته فرقی نداره، همش محتواست .من تو چند خط دلیل اهمیت بالای محتوا رو با یک مثال سعی میکنم بگم.
تصور کنید برای خرید لباس رفتین به یک مغازه، حس شما از لحظه ای که وارد اون مغازه میشین با دیدن دیزاین و دکور و جنس هایی که داره شروع میشه، و نقش اصلی رو حالا اگر همه چیز خوب باشه فروشنده بازی میکنه، و قراره فروشنده شمارو از یک مشتری بالقوّه تبدیل کنه به یک مشتری بالفعل، حالا چجوری؟
عوامل زیادی در انجام این فرایند میتونه تاثیر گذار باشه از ظاهر فروشنده، لحن صحبت، لبخندی که داره، قیمت و کیفیت محصول، متقاعد سازی و ... نقش مهمی در این سناریو داره.
حالا تصور کنید تمام این اتفاق قراره تو فضای وب برای مشتری رقم بخوره که صرفاً با خوندن یک محتوا متقاعد میشه تا اون خدمت یا محصول رو انتخاب کنه. پس هنر نویسندگی و قدرت تولید محتواست که میتونه معجزه کنه برای همینه که محتوا پادشاست. بازم دلیل زیادی داره و پشت این جمله حرف واسه گفتن زیاده، من هم خوشحالم از اینکه قراره تو سیاره پروکسیما از اهل قلم، و اساتیدی که همواره در تلاش اند تا ارزشی رو خلق کنند برای وب فارسی یاد بگیرم، و در کنار هم تلاش کنیم برای موفقیت کسب و کارها امیدوارم در تجربه اول نویسندگیم حس خوبی رو منتقل کرده باشم.