اغلب وقتی با شخصیتهای منفی تاریخ مواجه میشویم، نسبت به آنها اظهار تنفّر میکنیم. آشنایان با تاریخ فلسفه، دوست دارند تا تمام افرادی که به سقراط زهر خوراندند را دار بزنند! مردم عصر روشنگری دوست داشتند که صلیب را از عرض در دهان کشیشهای ظالم قرون وسطا بکنند و البته شیعیان، برای مختار، بابت سلاخی کردن قاتلین امام حسین (ع) کف و سوت میزنند! من کاری با خوب یا بدن بودن نفرت نسبت به افراد شرور تاریخ، کاری ندارم، ولی میدانم اگر فقط با دیدهی نفرت به آنها نگاه کنیم، فرصت آموختن را از دست خواهیم داد!
در تاکسی نشسته بودم و داشتم مردم را از پشت شیشه نگاه میکردم. کولر ماشین روشن بود و برای همین، نمیتوانستیم شیشهها را پایین بدهیم. فقط صدای رادیو بود که به گوشم میرسید:« به خاطر درخواستهای مکرر مخاطبین، امسال هم همزمان با ایّام محرّم، سریال مختارنامه پخش میشود.» به محض شنیدن این خبر یاد پدرم افتادم: پدرم عاشقم سریال مختارنامه است و احتمالا امسال هم آن را برای بار پنجاه و نهم تماشا خواهد کرد.
من سریال مختارنامه را فقط همان دفعهی اوّلی که پخش شد تماشا کردم. آن روزها خیلی به خواندن تاریخ اسلام علاقه داشتم و پخش سریال مختارنامه هم موضوعی جذّاب برایم فراهم آورده بود. کتاب تاریخ سیاسی اسلام رسول جعفریان و کتاب قیام مختار ابوفاضل اردکانی را خریده بودم و گاه به گاه آنها را میخواندم. سررسیدی کامل را از یادداشتهای خودم پر کرده بودم و خلاصه حسابی در حال و هوای سریال بودم. تمام این قضایا برای چهارده سال پیش است، بله ... چهارده سال پیش!
امسال تصمیم گرفتم گاهگداری پدرم را همراهی بکنم و بعضی قسمتها را باز هم تماشا کنم. پای تلویزیون نشسته بودم که یکی از آشنایانم دربارهی سرنوشت ابراهیم بن مالک اشتر از من پرسید. یادم آمد که قبلا خوانده بودم، ابراهیم سرانجام با قاتل مختار همپیمان شده، به جنگ با عبدالملک مروان میرود و سرانجام در همان جنگ هم کشته میشود. به محض این که توضیحم تمام شد، ناسزاهای شخصِ سؤالکننده شروع شد:« ای خاک بر سرت ابراهیم! اون وقتی که باید میرفتی کربلا نرفتی، حالا هم که باید میومدی پیش مختار نیومدی، ای خاک بر سرت، کاش دوزار از جنم و عرضهی بابات تو وجودت بود بدبخت!»
برای افرادی که سریال را ندیدهاند: مختار مردی از قبیلهی ثقیف و از شیعیان امام علی (ع) بود که به خونخواهی امام حسین (ع) برخواست و قاتلان ایشان را قصاص کرد. من جمله افرادی که هنگامه قیام مختار به او پیوستند، ابراهیم بن مالک اشتر، از نامداران شهر کوفه بود. ابراهیم در فتوحات قیام مختار نقشی بسزا داشت. با این حال، وقتی آل زبیر برای شکست دادن مختار به محل حکومت وی حمله کردند، ابراهیم در پیوستن به مختار تعلل کرد و همین موجب شکست خوردن مختار و فروپاشی قیام وی شد. ابراهیم سرانجام برای جنگ با امویان، به قاتل مختار، یعنی مصعب بن زبیر پیوست.
بر حسب اتّفاق، کمی قبل این که دربارهی ابراهیم سؤال کند، داشتم دربارهی ابراهیم فکر میکردم. من کاری به سرزنشِ ابراهیم نداشتم، امّا خیلی میترسیدم خودم شبیه ابراهیم باشم. ابراهیم برایم الگوی شخصیتی است که هرگز برای خودش تصمیم نگرفته است. تکلیفش با خودش معلوم نیست. این است که وقتی بزنگاهها فرا میرسند، آنقدر معطّل میکند که فرصت از دست میرود. این جور آدمها انگار نمیخواهند قبول کنند که اگر خودشان برای خودشان تصمیم نگیرند و مسیری را انتخاب نکنند، زمان و زمانه دستبهکار شده و خودشان برایش تصمیم میگیرند و انتخاب میکنند. ابراهیم بودن برایم خیلی ترسناک است.
اگر فقط به نفرت بسنده کنیم، ناخودآگاه میان خودمان و ابراهیم و ابراهیمها مرزی میکشیم. ابراهیم میشود مردی میانسال در قرون اوّلیهی اسلام و من میشوم جوانی بیستوشش ساله که در ایران زندگی میکنم. زمان ما را مست میکند و نمیگذارد توجه کنیم که ابراهیم انسان بود و من هم انسان هستم و من هم میتوانم ابراهیم باشم. بذر ابراهیم بودن، نه تنها در انسانهای بعد او وجود داشته است، بلکه در انسانهای قبلتر هم وجود بوده. شاید وقتی داریم ابراهیم را لعن و نفرین میکنیم، در حال لعن و نفرین کردن خودمان هستیم، امّا توجه نداریم!
برای این که بتوانیم شخصیتهای تاریخی را درک بکنیم و از آنها بیاموزیم، ناچار باید قبول داشته باشیم، گذشتگان ما هم انسان بودهاند. آنها هم احساسات ما را داشتهاند و آنها هم طی همان فرایندی که ما تصمیم میگیریم تصمیم میگرفتهاند. درک کردن قرار نیست موجب شود که قضاوتی نداشته باشیم، یا دربارهی خوب یا بد بودن آنها نظری نداشته باشیم؛ درک کردن به معنای قبول این واقعیت است که بذر تبدیل شدن به تمام شخصیتهای تاریخی درون ما وجود دارد: هم احتمال دارد که اکنون صدام باشم و اگر هم نیستم، امکان تبدیل شدنم به صدام وجود دارد.
فیلسوف بدبینی گفته است:« آدمها را نباید به خوب و بد تقسیم کرد، آدمها را باید به دارای قدرت و بدون قدرت تقسیم کرد.» یعنی اگر سبزیفروش محلهیما اختلاس نمیکند، نه برای این است که آدم بسیار خوبی است، بلکه برای این است که امکان اختلاس را ندارد. البته من با چنین نظری موافق نیستم و آن را واقعبینانه نمیدانم، امّا میخواستم بگویم قرار نیست برای صدام بودن حتما ارتشی به بزرگی رژیم بعث داشته باشید، همین که در حدی که میتوانید، خودکامگی به خرج داده و به حقوق دیگران تجاوز کنید، صدام هستید.
ما خیلی اوقات میتوانیم نفرت یا علاقهی خودمان را درون خودمان نگه داریم، امّا تصمیم میگیریم آنها را ابراز بکنیم. شاید به مثال خیلی کارهای دیگرانمان، همین کار هم برای جلب نظر دیگران باشد: میگویم من از آدمهای زورگو بدم میآید، تا چنین نشان بدهم که من آدم زورگویی نیستم! شاید عمدهی توجه بسیاری از آدمها بیشتر روی این باشد که چه شخصیتی را از خودشان معرّفی میکنند تا این که واقعا دارای چه شخصیتی هستند. خوب است گاهگاهی به شخصیت واقعی خودمان هم توجه کنیم و ببینیم خودمان واقعا چگونه هستیم و چه چیزی را دوست داریم و از چه چیزی بدمان میآید. تاریخ میتواند درسآموز باشد، اگر همان طور که به آینه نگاه میکنیم، به شخصیتهای تاریخی نگاه کنیم. شاید تاریخ دایرة المعارفی باشد، که تمام روشهای زندگی ممکن برای هر انسان را به ما نشان میهد.