Happiness is nothing
04 | هنر همیشه بر حق نبودن
به نام خداوند جان و خرد | کز این برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای | خداوند روزی ده رهنمای

دور هم نشستهایم و دو گروه از فامیل، با هم بحث میکنند. موضوع بحث از قیمت شروع شد، امّا الان دارند بحث میکنند که دورهی دین به سر آمده یا این که بشر تا ابدالدهر به دین نیاز دارد. در این میان، کمی هم دربارهی حجاب و تیم ملّی هم صحبت کردند. هر چه گفتوگو پیش میرود، میزان رنجش طرفین از هم بالا میرود. لحنها تندتر میشود و همینطور از به دست آوردن نتیجهای مشترک دور میشوند. این اواخر، هر طرف با تیزی زبان، رشتهی کلام دیگری را قطع میکند. صاحب خانه دو طرف را خطاب قرار میدهد که «بحث کردن هیچ فایدهای ندارد و فقط اعصابتان را خورد میکند. هیچ وقت کسی دیگری را قانع نمیکند. بهتر است به جای این حرفها صورت هم را ماچ کنید و به عقاید هم احترام بگذارید.» سپس این را میگوید و خودش میرود آن طرفتر، با دایی سر این که شیائومی بهتر است یا سامسونگ بحث میکند.
سر سفره که نشستهایم هنوز به آن حرف فکر میکنم. از خودم سؤال میکنم که آیا مباحثهکردن بیهوده است؟ به سرعت شمایل سقراط در برابرم ظاهر میشود: با آن صورت تپل و ریشهای پرش، برّ و بر نگاهم میکند. یاد کتابهای افلاطون میافتم که در آنها، سقراط در مباحثاتی طولانی، افراد را قانع میکند و در پارهای از موارد نیز، حرف طرف مقابل خود را قبول میکند. بعد یادم افتاد که مارتیمر آدلر در «چگونه کتاب بخوانیم» گفته بود، خوب کتاب خواندن در گرو مباحثه با نویسنده است. مگر غیر از این است که کتابها خیلی وقتها نگاهمان را تغییر دادهاند؟ مگر غیر از این است که فعالانه خواندن کتاب، چیزی جز گفتوگو نیست؟! مگر غیر از این است که سعدی میگوید:« علم بیمباحثه پایدار نماند»؟ (گلستان: باب8 حکمت7)

امّا چرا گفتوگو میکنیم؟ در منطق ارسطویی اصطلاح جالبی برای بیان یکی از اغراض مباحثه وجود دارد: «اسکات خصم» که معنایش ساکت کردن دشمن و به عبارت بیادبانهاش گل گرفتن دهان اوست! به این ترکیب روانشناسانه خوب دقّت کنید؛ ارسطو میگوید برای برخی از افراد، هدف از گفتوگو بستن دهان طرف مقابل است و برای این افراد، طرف مقابل دشمن است! وقتی از دور چنین گفتوگوهایی را خوب نگاه کنیم، میبینیم دو طرف به جای آن که اندکی روی کلام طرف مقابل خود فکر کنند، فقط به این فکر میکنند که حالا جواب حرف بعدی او را چه بدهند! داستان از این به بعد جالبتر میشود: وقتی هدف هر دو ساکت کردن طرف مقابل است، هیچ وقت هیچ کدام ساکت نمیشوند و بالاخره به جایی میرسند که یکی طاقتش طاق میشود و یا در ذهن و یا در واقعیت، بادمجانی را پای چشم دیگری میکارد!

باز سؤال را تکرار میکنم: چرا گفتوگو میکنیم و یا به بیان دیگر، چرا باید گفتوگو کنیم؟ این جاست که عدهای در میآیند و میگویند:« چون باید دیگران را آگاه کنیم» باید بگویم:« آغاجان مگر تو جرجیس پیامبر هستی که میخواهی دیگران را هدایت کنی؟ مگر حضرت عالی دانای کل هستی؟! چه کسی گفته خودت از هدایت بینیازی؟!» احتمالاً تنها انگیزهی صحیحی که برای ورود به گفتوگو وجود دارد کشف حقیقت است، این که بدانیم دربارهی فلان موضوع، واقعیت چیست و دروغ کدام است.
احتمالاً نام کتاب «هنر همیشه بر حق بودن» را شنیدهاید. کتابی که نوشتهی فیلسوف آلمانی ( اگر بتوان نام فیلسوف را بر او گذاشت) آرتور شوپنهاور است. کتاب از قضا از هنری حرف میزند که اغلب مردم در آن استادند و نیازی به هیچ آموزشی ندارد. شوپنهاور در این کتاب، روشهایی را به ما میآموزد که به قیمت توهین و تحقیر حریف هم که شده، زیر بار حرف او نرویم و بدینوسیله، همیشه بر حق باشیم!

فیلسوف در لغت نامه به معنای «دوست دار حقیقت» است و نمیدانم میتوانیم این واژه را پیرامون کسی که چنین کتابی را نوشته است به کار ببریم یا خیر، چون مفاد این کتاب این است که اساساً حقیقتی وجود ندارد، بلکه هر کس توانست به هر شکل حرف خود را به کرسی بنشاند، گویندهی حقیقت است!
بنده فکر میکنم همیشه بر حق بودن نیازی به هنرورزی خاصّی ندارد، کافی است که چراغ وجدان خود را خاموش کنیم و به جای این که در هر گفتوگو به دنبال این باشیم که چیزی بیشتر یاد بگیریم، فقط پی این باشیم که نیاز برتری جویانهی خود را ارضاء کنیم. اتّفاقاً هنرمند کسی است که هر گاه به اشتباه خود واقف گردید، با صدایی رسا اعتراف کند، تا بدینوسیله دیگرانی هم که با او همسو هستند، دوباره دربارهی راه خود فکر کنند. شاید اعتراف به اشتباه، آگاهیبخشترین نوع کلام باشد! چون اعترافکننده بر خلاف میل نفسانی خود، بر علیه خویشتن قیام میکند و صادقانه نظرش را میگوید.
هنر همیشه بر حق نبودن، نیازمند این است که یاد بگیریم با تیغ تیز زبان، رشتهی کلام دیگری را پاره نکنیم و هر سخن طرف مقابل را سبک نشماریم و بر روی آن بیندیشیم. اساساً اگر کسی به دنبال حقیقت باشد، نمیتواند فروتن نباشد، چون او میداند که کشف حقیقت، به این سادگیها نیست. برعکس، افرادی که از خود مطمئن هستند از همه جاهلتر هستند! چون کسی که کمی خوانده باشد و اندیشیده باشد، میداند که چه قدر نظرهای مختلف آمدهاند و رفتهاند و چه دیدگاههای محکمی بودهاند که پس از چندی پودر شده اند! کسی که کمی از تاریخ علم آگاه باشد، حواسش به این قضیه جمع است.
تا جایی که بنده میدانم حتی دانشمندان عظیم تاریخ، وقتی نظری را بیان میکردند که سالهای دراز، برای تولید آن وقت گذاشته بودند، پس از بیان استدلالشان باز هم راه را بسته فرض نمیکردند. جناب شیخالرئیس بوعلیسینا جملهای دارند که بسیار معروف است:« کلّ شیء تجعله فی بقعة الإمکان؛ هر چیزی را در بقچهی احتمال قرار بده» ابنسینا از ما میخواهد در مواجهه با هر دیدگاهی، به سرعت جانب نفی را نگیریم و نگوییم که «نه این طور نیست و این مطلب با عقل ما جور در نمیآید» بلکه حتی اگر نمیخواهیم آن را قبول کنیم، لااقل بگوییم شاید این طور باشد. جناب عارف کاملْ لسان الغیب میفرمایند: « چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نهای جانِ من خطا این جاست»

متأسفانه بارها دیدهام که دینمدارانْ وقتی با مخالفت طرف مقابل مواجه میشوند، با توجیههای مختلفْ برای عصبانیّت خودشان دلیل میتراشند. نقل است که وقتی أمیرالمؤمنین علی علیهالسلام بر فراز منبر میفرمودند:« تا زمانی که زنده هستم، دربارهی هر چیزی که میخواهید از من سؤال کنید» باری شخصی که ظاهری به مانند یهودیان داشت بلند میشود و میگوید:« أیّها المدّعی ما لا یعلم و المقلّد ما لا یفهم؛ أنا السّائل فأجب» یعنی ای کسی که به رغم بیسواد بودنت ادّعا میکنی و حرفی را تکرار میکنی که معنایش را نمیفهمی! یعنی میخواست بگوید نشستهای و در برابر مشتی نادان این را میگویی و خیالت هم راحت است که هیچ کس نیست سؤال خوبی بپرسد و تو را به چالش بکشد. تا یاران ایشان این رفتار را دیدند، ناراحت شدند و خواستند او را تنبیه کنند، چون چنانچه نقل کردیم، رسماً در برابر تمام افرادی که در مسجد کوفه حضور داشتند، به خلیفهی وقت مسلمین توهین کرد! در همین زمان، أمیرالمؤمنین با تأکید از یاران خود میخواهند بنشینند و سپس میفرمایند:« با عصبانیّت نمیتوان دلایل خدایی را استوار ساخت و آنها را روشن کرد.» ایشان سپس روی به این مرد کرد و فرمود:« اسئل بکلَ لسانک و ما فی جوارحک؛ یعنی با راحتی تمامْ هر سؤالی داری بپرس» مثل این که بگوید:هیچ آدابیّ و ترتیبی مجوی، هرچه میخواهد دل تنگت بگوی. این شخص پشت سر هم سؤال میکند و حضرت پاسخ میدهند تا سرانجام به جایی میرسند که شخص به نبوّت پیامبراسلام و امامت ایشان ایمان میآورد. (متن سؤالها و جوابها موجود است و ما برای اختصار از بیانشان خودداری میکنیم.) (رک: بحارالانوار ج54 ص231)
این مطلب دربارهی کسانی که اعتقادی به دین ندارند هم صادق است. نباید فراموش کنیم که حقیقتجویی از انصاف فاصله نمیگیرد. با هیچ مبنای دینی و غیردینی نمیتوانیم به دیگری توهین کنیم یا او را عقبمانده یا کودن لقب بدهیم.
یک پیشنهاد دارم: به جای این که از تمام این ابزارهای غیرانسانی استفاده کنیم، از زبان مشترکمان استفاده کنیم. زبان مشترک همهی ما در گفتوگو استدلال است. همه میدانیم که اغلب مطالب نیازمند دلیل هستند، امّا خود این مطلب نیازمند دلیل نیست. بنابراین، استدلال خودتان را مطرح کنید و با فروتنی و ادب با نظر طرف مقابل برخورد کنید.
اغلب افرادی که با آنها بحث میکنیم، نه قاتل هستند، نه جانی، و نه کافر! ( باور کنید کافر کسی است که در برابر حقیقت لجبازی میکند، یعنی آن را فهمیده امّا به تعبیر قرآن عناد میورزد) امّا بیشتر افراد، اگر از واقعیت پیرامون موضوعی آگاه شوند، آن را قبول میکنند. به علاوه، آدمهایی که با آنها بحث میکنیم یا با ما هم کیش هستند یا هم وطن هستند و یا در انسانیت یکسانند، بنابراین نیاز نیست آنها را تکهای لجن بشمار آوریم که مانع رشد انسانیت شدهاند!
کلام خودم را با ذکر چند جملهای از شهیدثانی، دانشمند جلیلالقدر شیعی به پایان میرسانم که خود در رعایت ادب گفتوگو سرآمد است:« اگر هدف کسی از گفتوگو صرف جدل باشد و دنبال این باشد که طرف مقابل را خلع سلاح کرده و بر او غالب شود، به مرور این عادت ناپسند و زشت در او استوار شود و بدین وسیله، مورد خشم خداوند قرار میگیرد. پیامبر اکرم فرمودند:«همانا اوّلین چیزی که خداوند بعد از پرستش بتان و نوشیدن خمر بر من حرام فرمود، گفتوگوی خصمانه با مردم بود.» (المنیةالمرید ص70)
پ.ن: مبنای ترجمه شرح مرحوم علامه مجلسی بر حدیث نبوی بود و الّا ما خود را ذیالصلاحیة نمیدانیم تا منظور کلمات پیشوایان دین را توضیح دهیم. (رک: مرآة العقول ج1ص139)
مطلبی دیگر از این نویسنده
رنگینکمانها در سریال تدلسو!
مطلبی دیگر در همین موضوع
نوشته ای از دلی سوزناک
بر اساس علایق شما
پریود