«دموکراسی یا دموقُراضه» سیاسیترین و جنجالیترین رمان سید مهدی شجاعی است که بعد از پنج سال انتظار، در اردیبهشت سال ۱۳۹۲ به بازار کتاب عرضه شد.
داستان این کتاب در زمانهای دور و در کشوری نامعلوم به نام غربستان میگذرد. راوی داستان، ظاهراً پژوهشگری تاریخی است که با کشف و سندخوانی خود، ماجرا را برای خواننده روایت میکند. سرزمینِ خیالیِ غربستان جایی است که پادشاهی به نام مَمول پس از سالها عیش و نوش و فرمانروایی بر مردم تصمیم میگیرد که حکومت خود را به پسرانش انتقال دهد، اما نه بر اساس سن، بلکه به رأی مردم. قرار است که هرکدام از پسران او به مدت دو سال بر غربستان حکومت کنند. در زمان حکومت مَمول درست است که او مشغول عیش و نوش بود و خیلی کاری به مردم نداشت اما مردم از نحوه حکومت او رضایت داشتند. مَمول پس از وصیتش خیلی زود میمیرد. اینبار به جای اینکه بر سر جانشینی درگیری و خونریزی رُخ دهد مردم رایگیری میکنند و یکی از ۲۵ پسر او را برای حکمرانی خود انتخاب میکنند. البته یکی از فرزندان او به دلیل اینکه ناقصالخلقه و منگل است خود به خود از انتخابات حذف میشود و رایگیری بین ۲۴ برادر دیگر انجام میشود. یکی از برادران برای پادشاهی برگزیده میشود. اما مردم خیلی زود میفهمند که در انتخابِ خود اشتباه کردهاند. هیچیک از برادران نمیتواند حکومت دو سالهی خود را به اتمام برساند به دلیل اینکه همهی آنها سعی دارند در مدت کوتاهِ پادشاهی خود، ثروتی را برای خود دست و پا کنند تا زمانی که دورهی پادشاهیاشان تمام میشود به مشکلی برنخورند. مردم وقتی که از تمام پادشاهان قبلی خسته میشوند به سراغ برادر بیست و پنجم میروند تا او بر آنها فرمانروایی کند. نام فرزندان شاه همگی پیشوند «دمو» دارد و این آخری «دموکافیه» نام دارد و از آنجا که ناقصالخلقه و عقبافتاده است در زبان مردم شهر به «دمو قُراضه» شهرت یافته است. او پس از استقرار، با اتکا به هوشِ شیطانی و روانِ پُرعقده خود، تیم و حلقهی خاصی را سامان میدهد و قوانین طلایی خود را به کار میبندد و ترکیبی از ظلم و عوامفریبی را میسازد. شتاب او در تخریب مملکت که با ادعای خدمت صورت میگیرد عملاً بیشترین کمک را به دشمن میکند. به زودی مردم میفهمند که پادشاهِ آخر از تمام برادران قبلی خود بدتر است و آنها چه اشتباه بزرگی را انجام دادند. خیلی زود پادشاه جدید بیانیه خود را در ارتباط با حکومتداری بر مردم را منتشر میکند.
متن زیر سخنرانی دموقُراضه خطاب به مدیران حکومتی است که در آن میکوشد اصول حکومتداری را به آنان بیاموزد:
اصول حکومتداری
سخنرانی دموقُراضه خطاب به مدیران حکومتی
۱- مردم همه گوسفندند و ما چوپان: حواستان باشد! بزرگترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمیتوانید بر آنها حکومت کنید. بهای مردم را شما معین میکنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آنها قیمتی بر خودشان میگذارند که هیچجور نمیتوانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است؛ قیمت آدمهای اندیشمند چاق و چله. و اِلّا قیمت بقیهی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر. نتیجه این که: مردم را هر جور بار بیاورید، بار میآیند. اگر به آنها احترام بگذارید، فکر می کنند که شما موظفید به آنها احترام بگذارید. اگر به آنها توضیح دهید، گمان میکنند که شما موظف به توضیح دادناید.
۲- هیچ وقت شنیدهاید که غذای گوسفند را به او اهداء یا تقدیم کنند؟ غذا یا علوفه گوسفند را جلویش میریزند. رفتار با مردم هم باید درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبیعیترین و مسلمترین حق مردم را باید با تحقیر و توهین به آنها داد؛ وگرنه طلبکار میشوند. اگر به مردم عزت بگذارید یا احترام کنید، مردم فکر میکنند که شما موظف به عزت گذاشتنید و دنبال باقی مطالبات خود میگردند.
۳- طوری برنامهریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان میکنند، بداخلاقی میکنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرفها میافتند. یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیشِ پایِ مردم باشد. فرض کنید که آبِ دریا فاصلهاش یا مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمیتوان عوض کرد، اما راه مردم را که میشود دور کرد. هزار جور قانون میشود وضع کرد که مردم دور کرهی زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطهای برسند که قبلاً بودهاند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.
۴- مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دستهی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما میشوند و دستهی دوم، از ترسِ دستهی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره میشود، بیآنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغهای داشته باشید.
۵- مردم به دو دسته خیلی نامساوی تقسیم میشوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عواماند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمیگذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچیک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید. چرا که:
اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسانتر از خواص است.
ثانیاً: رضایت عوام را فلهای میشود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.
ثالثاً: عقلِ عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمیتوان جایش را پیدا کرد. و از همه مهمتر، در انتخابات و رأیگیری، رأی خواص و عوام یک اندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگتر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همهی مشکلاتشان جدی بگیرد. خلاصه این که: این عواماند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم میزنند. پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناختهای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دست تان میدهند. عوام، هزارتایش کم است و خواص یک دانهاش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید وگرنه لااقل مراقب باشید که یکیشان دوتا نشود.
۶- هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که میتوانید. هرچقدر کار، بزرگتر باشد و شما در انجام آن ناتوانتر، باید توانستنتان را قاطعتر و محکمتر و بلندتر اعلام کنید تا مردم به توانمندی شما ایمان بیاورند. انجام شدن یا نشدن آن کار مهم نیست؛ همان رعد و برقِ اولیه برای مردم مهم است. بعد از آن برای انجام نشدنش هزار دلیل میشود جفت و جور کرد.
۷- برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهدهی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست میآید. یکی از آنها، تقویت توانِ مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است و…
۸- برای این که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگیرند، سعی کنید که آنها را به خوابیدن بیشتر ترغیب کنید. نغزترین کلام در این مورد را هم باز از خود من شنیدهاید: هر که بیشتر میخوابد، توان بیشتری ذخیره می کند.
۹- این اصل را هیچ وقت فراموش نکنید: بزرگترین دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است. تا میتوانید از افراد بیسواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشهگیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یک شبه نمیافتد. تغییر دیدگاه مردمی که یک عمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت میدانستهاند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجهی آموختن علم و دانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجهی بیسوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.
۱۰- حتماً متوجه این واقعیت شدهاید که افراد قدبلند به دیگران یعنی کوتاهتران با دیدهی تحقیر نگاه میکنند. یعنی قدبلندی اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به این که افراد قدبلند هرگز از افراد کوتاهقد فرمان نمیبرند. نتیجه این که: رمز بقای مدیریت، انتخاب و انتصاب زیردستانی است که قدشان از شما کوتاهتر باشد. اگر زمانی مجبور شدید به استفاده از فرد قدبلند، حتماً یکی از این دو کار را با او انجام دهید: یک: آنقدر بر سرش بکوبید تا قد او هم به اندازه شما و بلکه کوتاهتر شود. دو: قبل از شروع همکاری، قسمت اضافه قدش را ببرید تا به اندازه مطلوبتان برسد. از بالا یا پایین یا وسط فرقی نمیکند. مهم این است که وسیله تفاخر یا تکبر او را ببرید یا از بین ببرید.
۱۱- مردم در صورتی به شما احترام میگذارند یا از شما فرمان میبرند که محتاجتان باشند. این اخلاق و روحیه عموم مردم در همهی جای دنیاست. تا وقتی برای شما حرمت و عزت قائل میشوند که گرسنه باشند و نانشان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دست به دهن نگه ندارد، یا پاچهاش را می گیرند یا تحویلش نمیگیرند.
۱۲- این اصل بسیار مهم را هیچگاه فراموش نکنید که مردم، مشخصاً همهی مردم، دزد و دروغگو و پشت هماندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالی که انسانهای ابله، تصورشان غیر از این است و فکر میکنند که اصل بر برائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود.
۱۳- این جمله را همیشه سرلوحهی همهی بوقها و شعارها و سخنرانیهایتان قرار دهید که: «وقت کم است و ما تا میتوانیم باید خدمت کنیم.» و خودتان هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همهی عمر ببندیم.».
۱۴- حواستان باشد که خیلیها به خاطر تفاوتِ موجود در بینایی ما، سعی میکنند که هر محصولی را به عنوان اثر هنری به ما قالب کنند. مراقب باشید که… فقط و فقط اثری هنری محسوب میشود، که با دست قابل لمس باشد.
۱۵- دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهدهی هر کسی ساخته نیست. و مهمترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته میشود، از هر راستی، قابل قبولتر و باورپذیرتر است. امتحان کنید! در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همهی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستارههاست.» اگر همهی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض میکنم. چرا مردم باور میکنند؟! برای این که هیچکس تصور هم نمیکند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت.
۱۶- شنیدهام که بعضی از مردم، گاهی با شگفتی و اعجاب اظهار میکنند که: ما این همه حرفهای مهم را از کجایمان در میآوریم؟! گور پدر مردم! من این حرف و سؤال را گاهی از زبان شما – یعنی دوستان ابله خودم – هم شنیدهام! کسی که چنین سؤالی را میپرسد، پیداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا، ایمان نیاورده است.
گفتار دیگر: دشمنشناسی به سبک دموقُراضه را اینجا بخوانید.