شاهرخ احمدزاده
شاهرخ احمدزاده
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

سه ایپزود از یک داستان محله «قلعه شهر»

مهدکودک ویزه فرزندان همراه مادران زندانی - ارومیه اندرزگاه نسوان
مهدکودک ویزه فرزندان همراه مادران زندانی - ارومیه اندرزگاه نسوان
مهد کودک کوثر زندان زنان ارومیه
مهد کودک کوثر زندان زنان ارومیه


بعد از بیست و چند سال کار در سازمان عریض ونوشتن در طول زمان برای دل خود به هر بهانه ای هنوز وقایع نگارم ، خط می کشم ، خبر تنظیم می کنم تیتر می زنم و گزارش می نویسم ….

امروز ظهر از جلوی در اتاق کارم که گذشت سفارش انتخاب اسم خوب برای مهدکودک زندان زنان ارومیه را داد که قرار است همین روزها با کلی تجهیزات و اسباب رنگی برای نگهداری کودکان همراه مادران زندانی افتتاح گردد

کل مساحت بهشت کودکانه ۲۷۰ متری را یک خانواده خیّر ارومیه ای و با همکاری بنیاد رفاه کودک هزینه های ساخت ان را تقبل نموده اند .

اگرچه انتخاب اسم کوچک برای مهدکودک زندان برایم سخت بود ولی نوشتن چند سطر خوابگردم در آدینه شوق و انتظار برایم شوق انگیز بود .

  • ایپزود اول – محیط خارجی – محله قلعه شهر – شب

خدا شبا پالتو مشکی بلند می پوشه با کیفی پُر از کوچه های شهر و از کنار خونه های نیمه خراب می گذره با بغضی در گلو تو هر خونه ای یک آرزو را بر آورده می کنه.

امشب رد عطر حضورش مسیر جاده منتهی به دریاست ، پشت باروهای بلند محله ی غریب شهر داخل اتاق های سیمانی و پنجره های بلند آهنی سرد ور دل بچـه های کوچک چمباتمه زده و دست هاش گـذاشته زیر چانه اش و داره شـادی کـودکانه را تماشا می کنه .

زیباست ….

پرنسس قشنگ ما سوار کالسکه زرینش با لباس رنگی که دست خدا براش هدیه داده ، می ره به ضیافت خواب مادرش که و آرزو داره دخترش امشب اون بیرون کنار بچه های محلّه دیگر بزرگ بشه و مهدکودک بره ، بی خبر که خدا حتی کنج زندان هم آرزوها را برآورده می کند !

پرنسس قشنگ داستان ما دلش یک زخم هم داره که از پس نگاهش میشه خوند اون آرزو داره یک روز خانم پولداری بشه و همه مادران زندانی را آزاد کنه .

خدا اون آرزوش را هم از پس نگاهش می خونه و سرش تکون میده ومیگه : باشه عزیزم تو فقط بزرگ شو عجله نکن اونم به چشم دخترم …

  • ایپزود دوم – محیط داخلی – سالن اتاق های قلعه شهر – روز

حاکم شرع ، آقای قد بلند مهربانی است که خیلی دیدن بچه های محله میاد

امروز صبح سرزده اومد محله و زود رفت سالن بچه ها

بچه های معصوم یکی یکی صف وایستاند تا بیاند با رئیس عدالتخونه شهر صحبت کنند و بگند دیشب خدا مهمونشون بوده

نشون به اون نشون که عطر خدا روی پیراهن و روسری های گلدارشون مونده ، یا نه آقای رئیس ببین لپ مون خدا بوسیده …

گفت : فردا آون آقا قد بلنده اومد برید بهش بگید خدا از ته دلش راضی نیست ما تو این محله بمونیم برای آینده مون خوب نیست .

میشه آقایی کنی مامانمون از این محله بیاری بیرون دست هم بگیریم و بخندیم از این جا بریم به چند خیابون بالاتر که اتوبوس خط واحد داره و آدمها را از سرکارشون به خونه میاره و بچه ها را کیف بدوش و لباس فرم به تن مدرسه می بره .

اون محله های رنگی که چراغ زیاد داره و تو مغازه هاش شکلات خوشمزه و ترشک می فروشند و عروسک مو قشنگ جلو شیشه هاش گذاشتن

در ضمن ماشین اسباب بازی مون چرخ هاش خیلی وقت شکسته میشه یکی دیگه ……

پرنسس الهه گفت :

عوضش ما هم قول می دیم :

“قول می دم ، دیگه بابام کار بد نکنه”

علی چشم تیله ای که خدا دیشب وسط دو تا چشمهاش بوسیده بود سریع گفت :

“دلم برای بغل کردن های بابام تنگ شده ”

بعد متوجه شد از بس سریع گفته آقا قد بلنده متوجه نشده یه بار هم با دست های باز برای رئیس نشون داد بغل … بغل بابام

آرزو دختر سه ساله که دیشب خدا براش آدامس خروس نشان آورده بود تا برای مامانش که تازه دوره ترک اعتیادش تموم شده و دلش آدامس می خواست ، وسط پانتومیم علی چشم آبیه گفت :

“آرزو می کنم، الان بابامو ببینم و بوسش کنم”

همه بچه های براش خندیدند حتی آقای رئیس ندونسته خنده اش گرفت ،

خوب آرزو که آرزو نمی کنه ، آرزو خودش نهایت آرزوی یک پدر و مادره

یوسف آروم چشماش بست و برای آقا جو گندمی قد بلند مزه ریخت تا دلش بیشتر بسوزه

“صدای زنگ خونه مون بیاد باز کنم؛ ببینم بابامه”

اون آخرها اکرم نشسته انگار امیدی نداره دل آقا بزرگه براشون بسوزه یواشکی گفت :

“یعنی میشه آرزوی آزادی مامانم بکنم”

آقا رئیس مهربان متوجه خواسته اکرم نشد ، خندید و از بچه ها پرسید اون چی گفت ؟

بعد همشون گفتند:

” میشه آرزو کنیم مامانمون آزاد بشه ”

آقای مهربون قد بلند جذاب موهاش جو گندمی رئیس محترم عدلیه شهر

با سلام

ضمن خوش آمد گویی برای تشریف فرمایی به محله قلعه شهر میشه بازم آرزو کنیم شما با نمک بخندی و ما امید وار باشیم همین روزها می ریم به چند محله بالاتر تو خونه امن پر اسباب بازی و بالش نرم و پنجره که به باغ سیب همسایه باز می شه…

آقا ما هم زیر درخواستمون انگشت بزنیم ، خدامون باز خوشش نمیاد انگشت نازک ما به چیزی آلوده بشه جز شیرینی و بستنی

میشه اصلا ما خواهش نکنیم شما از نگاه ما بخونید چی می خواهیم …. خونه شکلاتی و راحت می خواهیم

اینها آرزوهای در دل رسوب کرده ،کودکان همراه مادران زندانی است .

  • ایپزود سوم – محیط خارجی – محله قلعه شهر – خونه شکلاتی – روز

ممنونم آقا رئیس امروز بالای در خونه جدید مون نوشتی

“آرام ، خیلی آرام … اینجا پادشاه و ملکه ای در قصرشون به امید روزهای خوب بزرگ میشن ، اینجا نباید حتی نفستون برگ گلی را بجنباند ، خواب کودکیشان را آشفته سازید”

این خانه نهال های امید است اینجا مهد کودک کوثر زندان زنان ارومیه هست .

خانم خیّر خدا بهت بیشتر ببخشه ، به اندازه دل مهربانت

آقای رئیس خدا همه شما را که دلتون برای بچه های این سرزمین با عشق و محبت می طپه را در امان خودش سلامت نگه داره

ممنونیم که مهربانید، ردای عشق به تن دارید و سخت ترین آرزوهای کودکان معصوم، فرزندان زندانیان را به سادگی نگاه خدا بر آورده می کنید

تشکر که معجزه زندگی همنوعان خود هستید و دنیای سخت گذر را برای آدم ها آسان و آرامش بخش می کنید

راستی خدا …!

الهه چهار ساله از محله قلعه شهر هنوز آرزو دارد آنقدر ثروتمند باشد تا همه مادرها را آزاد کند.

می دونم یادته ، فقط خواستم بگم : ممنونم که مهربانی


  • شاهرخ احمدزاده – مسئول روابط عمومی زندانهای استان آذربایجان غربی
مهدکودکتربیت فرزندان
«نا» در لغت‌نامه مخفف «ناو» است در ناخدا به معنای نای و نی هم آمده مخفف نای است در ترکیبات سورنا و کرنا. حلقوم. در تداول آخرین قوت. ضعیف ترین حد قوت. اندک قوت. رمق. به معنی نفس باشد و در عربی «ما» است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید