اولین چیزی که در هنر شاگردی کردن مهمه بحث مود ذهنی ما در مواجهه با محیط است , ماها ذهنمون شاید برای تقسیم بندی کلی بشه گفت که در دو بعد مختلف فعالیت میکنه :
● بعضی وقتا در مود دریافت هستیم
● بعضی وقتها در مورد تحلیل
مد دریافت : شاید بهترین نمونهاش بخوام براتون مثال بزنم وقتیه که داره یکی برام قصه میخونه ما نشستیم داریم گوش میدیم..
نمایشنامه در رادیو یا اصلاً نشستیم توی تئاتر داریم نگاه میکنیم ..
ذهن فقط داره صحنهها رو میگیره یکی پس از دیگری انباشته میشن , اینها داستان جور میشه روایت ساخته میشه , انباشته میکنیم , کنار همدیگه این بستههای اطلاعاتی رو که دریافت میکنیم ..
مد تحلیل : هر بسته جدیدی که میرسه به مغز یک بار جلوش گارد میگیره سعی میکنه آنالیزش کنه با دانستههای قبلی خودش ، اصول قبلی خودش ، با باورهای قبلی خودش ، با تجربیات قبلی خودش ، با شنیدههای قبلی خودش ، با دیدههای قبلی خودش ، با خودش ..
حاصل جمع خودش هست از لحظه تولدش تا الان یا شاید نقطه شروع تاریخش تا امروز مقایسه میکنه و بعد تصمیم میگیره اینو بپذیره یا نپذیره ..
اگر میخوایم درک خوبی از مد تحلیل داشته باشید به نظرم مصاحبه شغلی مثال خوبیه :
شما به عنوان مصاحبه شونده نشستید یا به عنوان مصاحبه کننده صحبت میکنید ، مصاحبه شونده هر سوالی ازش میپرسن به جای اینکه فقط دریافت کنه
- " تو ذهنش میگه برای چی فقط باید دریافت کنم !" - " چه نتیجهای میخوان ازش بگیرن ! "
- "من چی بگم بهتره این اطلاعاتو واقعاً لازم داره یا میخواد منو اذیت کنه داره میپرسه !"
ذهن به شدت در حالت تحلیله .. اتفاقا مصاحبه کنندهام تو این حالته !
اینکه :
- "چرا این سوال را پرسیدم خودش رو جمع کرد " - " چرا رزومهشو اینطوری داد به من "
- "چرا دوباره پرسیدم به جای اینکه توضیح بده گفت من که اینو یه بار نوشتم .. "
تمام ذهن طرف در مود تحلیل قرار گرفته که فقط ببینید چی گیرش میاد ، کدوم اطلاعات کجا به درد میخوره ، و چه نتیجه هایی میتونه بگیره ..
" شاید بشه گوش دادن عاشقانه و آگاهانه یک نمایشنامه رادیویی رو در یک سر طیف یا نزدیک به یک سر طیف به عنوان حالت دریافت نگاه کرد بهش "
" و شرکت در یک مصاحبه شغلی را اون سر طیف به عنوان حالت تحلیل "
( شاگردی کردن یه قسمت زیادیش فضای دریافته )
همینطور که اول فایل صوتی به رابطه بین اوستا شاگردی اشاره شد :
" به مفاهیمی که ما از قدیم داشتیم هنرهایی که میدونستیم و به نظر میرسه که کم کم در شرایط جدید و دنیای جدید داریم از دستش میدیم ، فراموشش میکنیم یا لااقل فهممون از شاگردی کردن داره دچار دگرگونی میشه ، یکی از داشتههای خیلی قدیمی ما شاگردی کردن،
ما توی فرهنگمون ، توی کشورمون ، با این روش علم رو قرنها توسعه دادیم و همینطور صنعتمون رو .. این رابطه اوستاشاگردی که از قدیم میگفتیم چیزی بوده که شاید بنای توسعه فرهنگی علمی و صنعتی ما بوده ..
اما در دوران جدید یه عده از ما سنت و تجربه نکرده مدرن شدیم ، همه اون روشها اون تجربیات رو دور ریختیم اون شیوه ، اون نگاه ، اون فرایند یادگیری ،قدیمی و کهنه و پوسیده و به درد نخور ..
یه عده دیگه مونم اتفاقاً همچنان غرق مانده در همون فضای سنتی کهنه قدیمی ، به بازی خطرناک مراد و مریدی گرفتار شدیم در این میانه اون چیزی که گم شد از گذشته ما به ارث نرسید یا در حال متروکه شدن و رها شدن ،همون چیزیه که بهش میشه گفت : " رابطه استاد و شاگردی " همون چیزی که صنعت ما رو ، فرهنگ ما رو و علم ما رو هزاران سال جلو برد .. امروز به نظر میرسه که دیگه برای ما خیلی آشنا نیست یا حداقل اگر هست نقشی در زندگی روزمره ما ، در محیط مدارس ما ، در جامعه دانشگاهی ما در افراد اهل مطالعه ما به اندازهای که باید و شاید ندارد ..
به نظرم غلطم نیست چون واقعیتش به نظرم برای یادگیری مذاکره هم اتفاقاً شاگردی کردن و هنر شاگردی کردن اون چیزیه که ضروریه .. و اگر نگم نایابه باید بگم در دنیای امروز و فرهنگ امروز ما کمیاب قطعا ..
در ادامه با مطرح یک مثال قدیمی و معروف ما همون قضیه کوزهگری و اوستا و شاگردی که در کوزهگری هست توضیح میدن که :
سوالی که باید بهش جواب بدیم: " اینه که امروز اگر بخواهیم اون استعاره رو وارد زندگیمون بکنیم با خاک دانش جدید و علم جدید چگونه باید کوزه ساخت ؟ "
یا اگر کسانی رو میبینیم که کوزهگری رو خوب میدونن با خاک علم و دانش کوزههای خوب میسازند ما چه جوری باید ازشون یاد بگیریم ؟ که مثل اونها و بهتر از اونها این هنر رو ادامه بدیم و توسعه بدیم..
چون ظاهرا کسانی که برای این کار ، فضا و هنر وقت نذارن دردناک گرفتار میشن که خیلی از ماها الان گرفتار شدیم ..
ما به جای اینکه بتونیم با خاک دانش کوزههای جدید بسازیم داریم سعی میکنیم با خاکی که هست باید خاک بازی کنیم و شاید مقبرههای باشکوهتری برای نیاکانمون بسازیم ..
- به اینصورت که اول فایل صوتی به این اشاره شد که در طول بحثی که داره مطرح میشه :
" گوشه ذهنتون تصویر اون استاد کاری که کنار کوره وایساده داره حالا یه جورایی کوزه رو حرارت میده یا اینور وایساده داره کوزه رو شکلشو درست میکنه باهاش با و دستاش بازی میکنه ، شاگردی که اون کنار نشسته داره کار رو نگاه میکنه سعی میکنه کمک کنه ، اینو گوشه ذهنتون مدام داشته باشید .. "
به اینصورت که استاد داره کوزه رو برمیداره اینم نگاه میکنه میگه لابد باید برداریم برمیداره با خاک بازی میکنه اینم میگه لابد باید بازی بکنیم !
آب کم بریزه میگه لابد همینطوریه باید کم ریخت ، اگر زیاد بریزه میگه لابد اصل قضیه است هیچ وقت فکر نمیکنه که شاید آب کم بود که کم ریخت شاید دستش تکون خورد که زیاد ریخت اصلاً این سوال مطرح نمیشه ..
و همینطوری این کار ادامه پیدا میکنه ادامه پیدا میکنه و تعبیر فوت آخر یه جورایی اشاره داره که من هر چقدر هم بایستم و در حالت دریافت باشم و اطلاعات دریافت کنم ممکن است هنوز چیزهایی باشد ظرافتهایی باشد که از چشم من دور مونده باشه ..
به همین دلیل شما در فضای شاگردی کردن زیاد میبینید شاید کسانی که این شانس ، فرصت و نعمت رو دارند شاگردی کردن را تجربه کنند تو فضاهای کارگاهی باشند .
در ادامه با اشاره به ادبیات مدرن مدیریتی :" اون چیزی که در کارگاهها اتفاق میافته عقده نیست " بست پرکتیس ( Best Practice )"
نسل در نسل بعد از صدها سال رابطه استاد شاگردی یاد گرفتن که با این شیوه میشه عمیق و بسیار کاربردی به طرف مقابل یاد داد ..
چون کارگاه دانشگاه نیست که من به شما مدرکو بفروشم ، من با پول شما خوشبخت شم شما با کاغذ من ..
کارگاه خروجی میخواد
اوستاکار میدونه که یه روزی کارو باید بزاره کنار یه روزی خونه بمونه , یه زمانی بازنشسته بشه و تو باید کار کنی
در رابطه بین دانشگاه و دانشجو جیب من و جیب توئه که به هم گره خورده
" ولی در کارگاه آینده منه که به آینده تو گره خورده "
به همین دلیله که ما میبینیم بست پرکتیس کارگاهی با بست پرکتیس و اون روشهای حرفهای که در دانشگاهها در موسسات آموزش عالی در مدرسهها به کار گرفته میشه از زمین تا آسمون فرق داره..
در ادامه از نظر مد تحلیل اگه بخوایم ببریم تو اون کارگاه کوزهگری مصداقش و معناش چی میشه : " این که همون شاگردی که روز دوم اومده هی بپرسه ببخشید چرا دسته این کوزه اونجا گلش یه مقدار مثلاً کم بود ؟"
- چرا این دسته رو پایینتر وصل نکردیم !
- یا مثلا گلوی این کوزه به نظر شما یه مقدار همچین دفرم نیست !
- حالا فکر نمیکنید این یکم تپلتر میشد بهتر بود !
با ادبیات امروز که
ببخشید استاد من میدونم شما خیلی سال کار کردیدا ضمن احترام به شما پیشنهاد برای بهبود داشتم '
" هنوز آب در اولین کوزه نخورده پیشنهاد برای بهبود طراحی داره "
این میشه موضوع تحلیل
آیا معنا اینه هر کوزهای که اونجا درست میشه درسته ؟ نه
شاگرد خودشو در اوایل بازی در موزهای نمیبینه که اظهار نظر کنه شاید سالها در ذهنش بمونه که من یک روزی اگر پشت این کوره وایسادم کار دیگهای میکنم ولی در ذهنش میمونه ، اون هم نه در یک لحظه آروم آروم چنین تصویری تو ذهنش شکل میگیره رشد میکنه و پررنگ میشه ..
واقعیتش اینه که قطعاً فضای مجازی ، تکنولوژی دیجیتال شبکههای اجتماعی ابزارهای ارتباط ، اگر نگیم بزرگترین نقش باید بگیم یکی از بزرگترین نقشها رو در از بین بردن و تضعیف این فضا داشتند .
همچنین در ادامه کامنت گذاشتن مثلا زیر پستی که نقل از ارسطو هست رو توهین تلقی کرد با این سوال که ذات این کار توهین آمیز نیست ؟
" همین که به مقامی رسیدم که اسکرول میکنم رو موبایلم و از جمله ارسطو رد میشه باید خدا را شاکر باشم من تازه نمیگم نقد کنیم یا نکنیم .. تایید هم غلط
با این مثال که :
من الان برم جواهرفروشی مثلاً یه اوستاکاری برگرد بگه این نگین اصل!!! من بگم بله
خوب دارم خودمو مسخره میکنم من بله و نخیر نمیتونم بگم باید بگم ممنون که بهم گفتید این اصله
من فقط در موزه دریافتم ..
فرهنگ یک جوری از بین رفته که ما حتی احساس خجالت نمیکنیم
طرف گفته ارسطو اینو گفته ما قلب میذاریم ..
انگار حرف خوبی زده من دوسش داشتم
همین که ما تایید میکنیم شرم آوره در فرهنگ شاگردی چون یعنی من خودمو تو یک موضعی میبینم که حق دارم تاییدت کنم .. و حتی میتونستم تکذیبت بکنم
با اشاره به اینکه " اگر کسی اون زیر کامنتی میذاره باید کسی باشه که برگرده بگه من علاوه بر این جمله این شانس ، اقبال ،شعور و درک را داشتم که تمام اون کتاب رو یا تمام اون کتابهای مرتبط با این فضا رو یا این نویسنده را مطالعه کرده باشم ...
و الان مثلاً احساس میکنم این تک جملهای که شما از جمهور افلاطون آوردید منعکس کننده تمام نگاه افلاطون نیست چون در اونجا جملات دیگری هست که شاید در کنار این معنای متفاوتی رو ایجاد بکنه این میشه چیزی از جنس شاگردی کردن .."
" آیا من در مقامی هستم که اصلاً حضور فعال داشته باشم ؟ منفعل بودن همیشه منفی نیست بعضی وقتا انفعال ناشی از درک و شعور "
ما خیلی وقته وقتی در طبیعت وایمیستیم عظمت طبیعت که به ما دیکته میکنه که تو فقط سکوت کن و نگاه کن ..
این صدا هر حرفی بزنی حتی تو اگر از زیباییش بگی داری زشتش میکنی ..
نباید اون پاکی و خلوص ساده بودن اون صدا آلوده به تو بشه تو فقط با سکوت کردن ک اعلام میکنی که عظمت و زیبایی اون صدا رو فهمیدی ..
این در فضای محیط کار در فضای محیط کارگاهی در فضای محیط دانشگاهی نیازمند شاگردی کردن که کمتر دیده میشه یا حداقل بخوام بگم آنچنان ارج و قربی نداره اگه یکی هم انجام بده ما اصلاً نمیفهمیمش نمیبینیمش ..
در ادامه با اشاره در مورد رابطه استاد و شاگردی اضافه کرد که :
" شایسته تحصیل نیست اگر کسی اینو انجام بده این میشه که میبینیم در دانشگاه استاد داره حرف میزنه من اصلاً کاری ندارم استاد داره چی میگه شما خودتون میدونید که در کشور افراد زیادی باشند که به اندازه من منتقد دانشگاه و نظام دانشگاهی و استادهای دانشگاه بوده باشند ..
من دارم اون حرفو میزنم با همه اون پیشینه هر کسی از اون استاد هر درجهای از سواد رو داره به هر حال اون در زندگیش مسیری رفته که امروز پای تخته است ، من مسیری رفتم که لازم دارم صندلی بزارم روبروی آدم بشینم .
یا گیر مدرکشی یا گیر علمش گیر هرچی هستی تو در موضع ضعفی تو خیلی باید بدویی تا بتونی جای اون آدم اونجا وایستی هر کسی که هست داره حرف میزنه ، وسطش من تبلت در میارم سرچ میکنم ببینم تاریخ فلان دانشمند رو درست گفته تلفظ این اسم رو درست گفت ،اون تئوری که میگه واقعا همونه یا فلان کتاب در اون تاریخ چاپ شده
ذات این کار من را میبره رو مود تحلیلی ..
اگر به فرض به فرض به فرض انشالله اینطور نباشه
حتی استادی دارم که معتقدم در زمینه که درس میده صاحب نظر نیست
استادیه که اصلاً به هر دلیلی در اون نقطه قرار گرفته من اگر حتی در اصل درس نمیتونم چیزی یاد بگیرم فضایی که برای تمرین شاگردی کردن هست ، نباید از دست بدم اون فضا فضاییه که باید دفترمو پهن کنند کاغذمو پهن کنم ، بنویسم تسلیم استاد باشم.
چون میخواد منو در یک مسیری ببره ، میگم اصلاً کاری ندارم مسیر غلط یا درست خوب یا بد کلاس که تموم شد
یا شاید حتی ترم که تموم شد برگردم بشینم خلوت کنم با خودم جزوههای استاد ببینم منابع رو ببینم ، اون موقع است که فکر میکنم چی از کلاس گیرم اومد چی گیرم نیومد چه چیزهایی درست گفته شد چه چیزهایی نادرست گفته شد آموخته های من در داخل کلاس چی بود، آموختههای من در حاشیه کلاس چه بود.
حرفهای استاد مستقیماً چه مطالبی رو مطرح کرد چه تداییهایی رو در ذهن من ایجاد کرد خیلی وقتا تو خیلی از کلاسها ، تو خیلی از جلسهها ، تو خیلی از مهمانیها ، خیلی از کتابها و فیلم ها ، هنر استاد هنر صاحبخانه و هنر نویسنده و هنر کارگردانی که برای ما یک فضایی میسازند،
که مغز ما که در اون فضا قرار میگیره اصلاً به چیز دیگهای فکر میکنه ..
بعضی وقتا یه موسیقی خوب هست که شما گوش میدی باهاش مسئله ریاضی حل میشه..
بعضی وقتا یه فیلم خیلی زیبا هست که نگاه میکنی اصلاً فیلم راجع به موضوع دیگه است در حال دیدن اون فیلم چالش در رابطه عاطفیت حل میشه..
* ولی همه اینها همه در مود دریافت اتفاق میافته نه در مورد تحلیل *
مود تحلیل جنگجوی سپر به دست و نیزه به دستی که رفته به میدان جنگ
مد دریافت آدمیه که نشسته در یک جایی در یک نمایشی میبینه همون چیزی که هزاران سال انسان یاد گرفته
شکل کهن داستان گویی روایتگران کنار آتش بوده و ماها که کنار غار مینشستیم و شکل مدرنش دیدن یک تئاتر ،دیدن یک نمایش ، دیدن یک فیلم ،خوندن کتاب، رفتن سر کلاس..
با وجود اینکه اشاره کردم دوباره تاکید بکنم که وقتی میگم مد دریافت و میگم هنر شاگردی کردن المان یکش مد دریافته ، فقط منظورم به آدمها یا حتی کتابهای کلاسها و دانشمندان نیست ، طبیعت هم همینطور ..
ما این روزا انقدر برامون محیط خار شده محض اینکه مثلاً وارد یک دشتی میشیم یک جای تمیزی میشیم ، جای زیبایی میشیم ، یک جایی که زیبایی طبیعی داره
یک نگا میندازیم در اولین جمله میگیم که نه اینجا ازش عکس خوبی در نمیاد بریم یک جای دیگه
بخشی از تاریخ و جغرافیا که در شکل یک منظره و درخت و سنگ در اومده جلوی من تصویر شده میلیونها سال حداقل تاریخ و کیلومترها جغرافیا به راحتی به خاطر اینکه در قاب اینستاگرام من ممکنه شدت نورش کافی نباشه یا تنوع رنگش کافی نباشه یا شبیه یک عکس کلیشهای باشه که دیگرانم دیدن رد میشه ، اینجا هم مد ، مد دریافت نیست مود تحلیله، مد دریافت وقتی میرسه تا یک ساعت نگاه میکنه ببینه اونجا چه خبره ..
اینجا چی هست چی نیست چه صدایی میاد چه تصویری هست چه سنگهایی هستند
جریان از باد وجود داره ، چه درختهایی هستند، یکم با خودمون صادق باشیم میبینیم شاید مدتهاست چنین مودی رو طولانی و جدی تجربه نکردیم اتفاقا چقدر انسان به تسلیم شدن نیازه داره ، دل به دست طبیعت دادن ، دل به صدای موسیقی دادن رو لازم داره ، لازم داریم یه فیلمی ببینیم در یک ویدیویی یا در یک ویدیو پلیری که دکمه فوروارد نداشته باشه ..
چقدر لازم داریم گوش دادن به موسیقی که دکمه نکست ترکو نداشته باشه اون دستگاه لعنتی ..
که ما تسلیم بشیم به صداش و یا تصویرش یا هر چیز دیگهای که داره بهمون میرسه..
و متاسفانه این فرصت رو هم دنیای مدرن از ما گرفته هم ما خودمون مدام میخوایمش ،حقوق بدیهیمون و ضروریات قطعیمون میدونیم و به خاطر همین ذهنمون ذهن تحلیلگر میشه ، ذهنی که نه تنها در روز این آرامش تجربه نمیکنه در خوابم حتی نمیتونه آروم باشه دارو باید بخوریم تا بتونیم لحظاتی ذهن رو به حالت منفعل ببریم چون انفعال اصلاً ارزش نبوده این ذهن یاد نگرفته که از این حالت لذت ببره، اون ذهن تحلیلگر تو خوابم داره تحلیل میکنه باید به زور متوقفش کرد به زور داروهای شیمیایی به زور هر ابزار دیگری ، به نظر میرسه ما در مقایسه با انسانهای قدیمی ، قدیمی که میگم هزاران سال قبل نیست حتی صد سال قبل تلاش خیلی بیشتری باید بکنید تا این تجربیاتو داشته باشیم ، قدیم یه نفر اگر ماهیگیری میکرد که حتی خیلی وقتا شغل بود خود به خود مجبور بود رو مود دریافت بره نشستن ، خلوت کردن ، مدتها به صدای آب گوش دادن ، صدای گیر کردن یک ماهی رو به قلاب یا خوردن طعمه ، فهمیدن و تشخیص دادن -
تکون خوردن نخو دیدن برای خیلی از ماها دور از دسترس ،خصوصا در زندگی شهری ، اونایی هم که دسترسی دارند کار خیلی گرونیه مثلاً شما چند روزتونو باید تعطیل کنید و وقت بزاری هزینه کنی ، یه کار لوکسی شده اون چیزهایی که یک زمانی ضروریات زندگی بود ذاتاً به ما کمک میکرد که یاد بگیریم مد دریافت رو این روزها برای خیلی از ماها دور از دسترس شده ..
سبک زندگی هم داره بیشتر کمک میکنه که ما از اون فضا دور شیم .
در ادامه با اشاره به " یک مسئله دیگهای که در شاگردی کردن ، در هنر شاگردی کردن وجود داره اونم " قرار گرفتن
در معرض جریان پیوسته اطلاعاته دنیای امروز دنیای بستههای اطلاعاتیه ، بارش بستههای اطلاعاتی شما کانال تلگرام ، واتساپ یا مثلاً حالا کانورسیشن واتساپ ، تلگرام ، اینستاگرام ، فیسبوکتو یا حالا هر کدوم از این شبکههای اجتماعی یه نگاه میندازی مدام با قطعههای اطلاعاتی طرفی ، در یک خط در دو خط ، توییتر فکر کنم نماد قطعات اطلاعاتی ..
هنوز شروع نکردی بخونی ، تموم شده با یه عالمه بسته اطلاعاتی تلف میشه ما در معرض بارش بستههای اطلاعاتی قرار داریم ..
مقایسه بکنید این حالتو با کسی که سه ساعت میشینه یک فیلم میبینه یا ۷ ساعت میشینه پیوسته یک رمان رو از اول تا آخر میخونه ، اون بارش بسته اطلاعاتی نیست جریان اطلاعاتی تفاوتش تقریبا شبیه دو نفر اگه یکیشون واستاده زیر بارون بارش قطرههای بارون پا در رودخونه کرده داره عبور جریان آب رو حس میکنه ؟تجربهای که از آب ، وقت پا کردن در آب رودخونه به دست میاریم متفاوت با تجربهای که از سرخیز کردن در زیر بارون به دست میاریم ..
خیس واقعی اون چیزیه که پامونو توی آب میکنیم و میشینیم آروم آروم تجربهاش میکنیم ..
و ما امروز این نوع خیسی اطلاعات رو اینجور پا در اطلاعات کردن پا در دانش کردن پا در تجربه کردن و کمتر داریم..
" بیشتر اگر داشته باشیم در بهترین حالت اگر نگیم بارون اسیدی با یه عالمه مزخرفات ، اگر نگیم غرق شدن در فاضلاب محتوا که من همیشه گفتم و هنوزم میگم شبکه اجتماعی ما فاضلاب محتوا و چیزی غیر از این نیست و متاسفانه ذائقه ما چنان عادت کرده به تعبیر مولوی جایی بریم فاضلاب محتوا نباشه حالمون بد میشه انگار به تنفس در اون تعفن عادت کردیم در بهترین حالت بارش بستههای اطلاعاتیه و به خاطر همینه که ماها شاید دیگه اون فضا رو تجربه نمیکنیم اون پیوستگی یادگیری که طرف احساس میکرد سه ماه ۶ ماه یه سال ۱۰ سال توی مسیری رفته بعد از مثلاً دو سال کار کردن خطاطی کردن ، پیش استاد تازه یاد گرفته نون بسم الله رو که میخواد بنویسه اون نون آخرشو قلمش رو این ته باید یه کوچولو اضافه بپیچونه که جوهر مثلاً بهتر پخش بشه یا نشه
همچین لذتهایی اصلاً برای خیلی از ماها قابل درک نیست قابل تصور نیست قابل تعریف نیست ..
به خاطر همینه که اگر دقت کنید یادگیری از طریق داستان خیلی داره کم میشه بین ماها ما همش احساس میکنیم قصهگویی حکایت گفتن یه کار خیلی عجیب غریبی بوده که مثلاً یه عده قدیما انجام میدادند ..
در حالی که با ادبیات امروز بخوایم بگیم با ادبیات علمی امروز داستان گویی نوعی توارث افقیه
ببینید ما یه جور ارث بردن عمودی داریم ورتیکال هرنس،
به معنای اینکه پدر و مادر یه سری ژن دارند در واقع کد شده آموختههای نسلهای قبله اینو منتقل میکنن به فرزندشون و فرزند این رو میگیره فرد دیگری رو پیدا میکنه باهاش ازدواج میکنه هر کدوم داشتههای والدین و در واقع میراث نیاکانشونو با همدیگه ترکیب میکنند دوباره به نسل بعدی این میشه در واقع توارث عمودی .
توارث افقی از طریق زایش نیست از طریق آمیزش جنسی نیست .. [ از طریق آمیزش فکری ]به اینصورت که ما دور هم میشینیم با هم حرف میزنیم بخشی از دانستههامون بخشی از تجربیاتمون بخشی از نگرشمون به هم منتقل میشه ..
بگذریم از همه اون چیزهایی که در تاریخ فیلسوفایی گفتند انسان حیوان ناطق است، انسان حیوان منطقی ست ، انسان حیوانی احساسی است ، انسان حیوانی است که میخندد .."
این هم اضافه کرد که : " شاید یکی از مهمترین شاخصههای علمی انسان بودن اینه که انسان حیوانیست که علاوه بر میراث عمودی میتونه به صورت افقی به موجودات شبیه خودش ارث برسونه ، بدون اون زایش و آمیزش بدون انتظار اینکه یک نسل بگذره تا یه گربهای یه ذره بهتر از مادرش باشه یه سگی بهتر از مادرش باشه ، ما انسانها توانمندی اینو دارین که بدون عبور از سد نسلها و زاد و ولد و مرگ و میر بتونیم در کنارهم این انتقال انجام بدیم ..
توارث افقی ابزارش و یکی از مهمترین ابزارهاش داستانه
روایت گریست.. چرا ؟ چون وقتی ما داستان نقل میکنیم برای همدیگه حالا داستان که دارم میگم از رستم و سهرابش بگیرید تا کیس سری دانشگاه هاروارد همه اینا داستانه یعنی رنج داستان یه چیز خیلی گستردهایه..
من فقط به هفت شهر عشق و نمیدونم اینجور قصهها فکر نمیکنم از اینورم فقط نمیخوام به داستانهای مدرن فکر کنم ، هر آن چیزی که از شکل دو دوتا چهار تا در اومده داستان شده و یک بستری وجود دارد که در درون این بستر، تجربیات - دانستهها و قوانین اما اگرها داره منتقل میشه ..
شاگردی کردن یه قسمت زیادش این داستانهاست ما چیزی که از اساتید قدیم ، بزرگانمون ' بزرگان دینیمون و بزرگان تاریخ داریم از فیلسوفها و نویسندهها داریم دقت کنیم عمدش داستانه در بستر یک رویدادی ، اتفاقاتی یک رفتاری انجام دادند یه حرفی زدن و اون حرف اون رفتار و اون تصمیم درون بستر معنا پیدا میکنه .
شما اون بسته رو برداری خود اون جمله ممکنه متناقض بیمعنا یا متعارض با بقیه مواضعشون باشه ..
این اون چیزیه که ما داریم از دست میدیم ، شاگرد قدیم پای درس استادش نشسته بود ، یک سوالی میکرد جوابی میداد و میرفت سه روز دیگه یکی دیگه میومد همون سوال میپرسید استاد یه جواب دیگه میداد و کم کم این شاگرد فکر میکرد که چقدر جالب این یه سوال میتونه چند تا جواب داشته باشه ،
برای چه کسی چه جوابی داره و این آروم آروم کشف میکرد براش الگوی ذهنی پیدا میکرد چارچوب پیدا میکرد ..
دنیای امروز ما نه تنها یه همچین فرصتهایی بهمون کم میده و نه تنها ماها مشتاقش نیستیم و دنبالش کم میریم ،
ما حتی سوال و جواب نمیبینیم ما جواب میبینیم یه تک جمله از فلان فرد یه پاراگراف از فلان نویسنده حتی قبل و بعد خودش رو نمیدونیم و نمیدونیم در پاسخ به چه نیازی چه خواستهای چه سوالی مطرح شده خب چه جوری میخوایم اینا رو کشف کنیم !
ما یه جورایی دانشجو شدیم دنبال تیکه تیکههای دانش و فکر کردیم دانش خاصیتی داره ،
همچنین در رابطه با معنی دقیق تر طلبه اضافه میکنه که :
" در زمان قدیم از قرنها پیش مفهوم طلبه رو داشتیم
طلب طالب شوق داره همین، طلبه بودن به تنهایی معلوم شوق داره شوق برای اینکه ببینه چه خبره, دنیا رو بهتر بفهمه جلوتر بره, بهتر بشه اونور استیودنت داریم اونم همین معنا رو داره ..
شما اگه نگاه کنید میبینید ' ایگرنس حریص بودن, شوق داشتن دنبال فهم بودن شده استیودنت ..
یونیورسیتی داشتیم مثلاً یونیورستی ریشهاش یونیورسه دیگه هستی را قرار بوده توش بفهمی ، همه چیز رو قرار بوده توش بفهمی ، هر آنچه هست را بفهمیم من نمیدونم در چه خدمتی و خیانتی بود یونیورسیتی شد دانشگاه یه جایی که دانش و انبار میکنند تلمبار میکنند یه عده میان جمعش میکنن و همینم شد اتفاقاً
چون لغتها تبعاتشونم به دنبال خودشون میارن اون حمالی هم که اینا رو جمع میکنه میاره بیرون میشه دانشجو "
" دانشجو میره در دانشگاه شما برو بگو اونجا یک انباره اینا میرن پاکت پاکت بستهها رو میارن بیرون حمالی میکنن میان تو جامعه و مزد کارگریشون از جامعه میخوان یه مدت هم بار بردن میشن فارغ التحصیل انگار یه کارگر یکی کارش تموم شده بارها رو برده بستهها رو برده مزد میخواد ، شده حقوق سند حمالیشم شده رزومهاش، شده مدرکش
دانش آموز دانشجو دانشگاه این لغات مشخص نیست از کجا در اومد نه ما داشتیم در اون طلبه بودن نه دنیا داشت در یونیورستیها .."
" اتفاقا امروز به معنای واقعی کلمه دانشجوییم به معنای واقعی کلمه دانشجوییم آدمی که تو تلگرام میشینه دنبال یه دونه پست کوچیک میگرده دو جمله میخواد بدونه واقعاً میخواد به دانستهاش اضافه شه و اضافه میشه اما ما اصلاً دانشجو نمیخواستیم ما نگرش جو میخواستیم ما بینش جو میخواستیم ما یه آدمی میخواستیم که دنیای اطرافو بهتر بفهمه انبار علم که به درد نمیخوره که انبار دانش که به درد نمیخوره که چه در شکل رسمی و در نظام آموزش رسمی چه در آموزشهای غیر رسمی که ماها داریم ،
به هر حال به نظر میرسه که فقط لغت شاگردی کردن گم نشد همه آن میراثی که ما به عنوان هنر یاد دادن و یاد گرفتن داشتیم و قرنها و هزاران سال با تکیه بر اون جلو رفتیم پیشرفت کردیم گم شد و شد دانشجو و دانشگاه و و فارغ التحصیل یه جوری میگن انگار زاییده چیزی رو که فارغ شده دائم التحصیل بودن اصلاً لغت که به یکی بگی بهت میخندن میگن یعنی چی !
تحصیل مگه چیزی که آدم ازش فارغ شه
طلبه بودن یعنی دیگه طالب نیستم عین فحشه ، وقتی میگن فارغ التحصیل آدم باید گریهاش بگیره یعنی تو دیگه دنبال چیزی نیستی بیخیال شدی، یعنی دیگه دنبال فهم دنیا نیستی، یعنی نفهمی راضیت کرد فارغ التحصیل یه توهین خیلی بزرگی که ما به همدیگه میگیم جشن میگیریم کلاه ها رو به صورت نمادین برمیداریم پرت میکنیم هوا یعنی تا حالا غلط کردم دنبال علم بودم،
این کلاهها رو باید گره زد به سر اگه میخواین جشن بگیریم نه پرت کردش که نمیدونم این کار از کجا اومده که انقدر با هیجان انجام میدیم ..
نه اینکه این رفتارها مهم باشهها اینه که بهش نگاه میکنی میبینی اینا دیگه رفتار نیست فقط کلمه نیست فرهنگ باور ارزش .. ، اینها خطرناکه
طرف خجالت نمیکشه مثلاً بهش بگن ایشون به جهلش قانع شده فکر میکنه فحشه
وقتی میگن فارغ التحصیل شده از ذوقش با پدر مادرش عکس میگیره
چون حاضر نیست روی همون عکسش بنویسه روزی که جهلم قانع شدم روزی که نمیخواهم بیشتر بفهمم ، چه جوری ما عکس یادگاری میگیریم خوشحال میشیم باهاش "
وقتی اینها ارزشهاش نهادینه میشه درد ، میشه وضعیت الان ما..
فراموش شدن اون چیزهایی که قبلا داشتیم شاید این دانشجو بودن و همه این چیزی که برای از بین بردن علم نهادینه کردیم و برای از بین بردن دانش نهادینه کردیم و برای متوقف کردن تلاش برای طلبگی. و جستجو و درک جهان نهادینه کردیم ، کاغذهایی که بین هم میخریم و میفروشیم تا نشون بدین که ما دیگه دنبال اون طلب نیستیم ، همه اینها یک چیزی را از ما گرفته یکیش: اون درک شهودی محیط اطراف "
در ادامه با یک مثال بیشتر در این رابطه توضیح میدن که : " ما جز علوم دقیقه به معنای ریاضی ، کمی هم فیزیک شاید چیزی به نام قانون نداریم ، دو به علاوه دو اگر قراره چهار شه در ریاضیه
و فقط در ریاضی وقتی وارد حوزههای انسانی میشیم. وقتی وارد حوزههای اجتماعی میشیم, دو بعلاوه دو اصلاً حاصل جمعش معلوم نیست
" در جایی غیر از علوم دقیقه چیزی که معنا دارد شهود است "
شهود یعنی چی ؟ شهود یعنی اینکه من تعداد خیلی زیادی مثال دیدم استنتاج میکنم که اینجا چیه من دو بعلاوه دوی رو دیدم که چهار شد, دو بعلاوه دو یا دیدم که ۵ شد دو به علاوه دویو دیدم که سه شد.
دوهایی رو دیدم که با دو به علاوه نشد.. همه اینا رو دیدم ، امروز دوتا دویی را که دیدم ،میگم این دو و این دو بهش میخوره ۵ بشه یا ۴ بشه "این ویژگی حوزه علوم انسانی"
اما این را نمیشود در فضای دانشجو بودن یاد گرفت اینو در فضای شاگرد بودن میشه یاد گرفت
این نگرش شهودی در چه فضایی پرورش پیدا میکنه؟
در کدام کلاس دانشگاه من میتونم و به چه شکلی میتونم اینو پرورشش بدم؟
وقتی که این هفته رفتم سر کلاس و دیدم که دانشجویی از استادم سوالی پرسید و استاد یک جوابی داد و هفته بعد یا هفتههای بعد سوال مشابهی مطرح شد و استاد جواب متفاوتی داد
برنگردم بیام بیرون بخندم و ذوق کنم بگم که دیدی اصلاً نفهمید دو سوال پرسیدیم دو تا جواب متفاوت داد خاک بر سر ما که میخوایم سر کلاس چیز یاد بگیریم !!
" فضا و ذهنیت شاگردی کردن و تلاش برای پرورش الگوی شهودی در ذهن اینه که من برگردم بگم چقدر جالب یک سوال یکسان دو تا جواب تا این حد متفاوت میتونست داشته باشه و شاید حتی جوابهای دیگه.. ، و حالا من باید سعی کنم در داخل فضای درس در داخل بحث استاد بفهمم که چه جوابی در چه شرایطی مفیده!
این اون چیزیه که ما بعضی وقتا در فضای ذهنیت شهودی گم میکنیم و دنبالش نمیریم شاید به دلیل اینکه تشویق نشدیم که بهش فکر کنیم ، ما خیلی دنبال راه حلهای قطعی هستیم..
دیدید بعضی وقتا تا دو کلمه حرف میزنیم سریع بعضیا میگن خب راهکار چیه ؟
احساس میکنند که یه مسئله عین حل المسائل که قدیم تقلب میکردن دیپلمشونو میگرفتن با همون میخوان تا ته دکتراشونم برن ، شما یه مسئله رو مطرح کن بیا پایین بگو راه حل ۱ ، راه حل ۲ ، راه حل ۳'
ذهن شهودی بعضی وقتها برای یک مسئله دهها جواب میچینه حتی جوابهای متضاد ، جوابهای متفاوت..
و بعد آروم آروم سعی میکنه به یک تصویر ذهنی برسه این فضا را در دانشگاهها چه جوری ایجاد میکنند؟؟
خیلی وقتا با مطالعات موردی ..
چون خیلی وقتا که میایم یه مورد میگن یه قاعدهای میگن ، ماها فکر میکنیم که مسئله دو دو تا چهار تاست ،که در واقع شکلی از همان روایتگری و داستان گویی که گفتم: سابقه شرکتها رو میبینیم ، سابقه تصمیمهای مدیران میبینیم ،میبینیم در شرایط مشابه چگونه تصمیمهای متفاوت ، گرفتند یا در ترکیبی پیچیده از شرایط سازمانی چگونه تصمیم گرفتند .
همچنین با اشاره به موضوع کیس استادی (مطالعات موردی ) بیشتر به این مسئله پرداخته که :
" ما خیلی وقتا خیلی راحت میگیم کارمندی که این ویژگیهای داره باید اخراج شه یا نه ! مثلاً باید طی یک فرایندی اخراج کرد ،
اما تو کیس استادی ، تو ( مطالعه موردی ) که ما یاد میگیریم که ببین فقط این کارمند نیست ، جانشین دارم براش یا ندارم !
در کدوم دپارتمانه ، دپارتمانهای دیگه موضعشون چیه
سال قبل چه شرایطی بوده سال بعد چه شرایطی بوده ، مدیر فعلی کیه ، مشتریا چه کسانی هستند.
اون وقت میشه فهمید که واقعاً چه تصمیمی باید گرفت ،
به خاطر همینه که معمولاً در آموزش مدیریت ، در آموزش علوم انسانی کیس مطالعه موردی ، داستان - روایت جایگاه بزرگی پیدا میکنه همینه که کسانی که داستان بیشتر بلدند حالا هرکی در علم خودش ، داستان در مدیریت میشه کیس استادی ، داستان در ادبیات میشه همون جنس داستانی که ما میشناسیم ، علوم اجتماعی میشه اتفاقهای مختلفی که افتاده در جوامع ، داستان در تاریخ میشه مصداق خودش ، بیشتر بلدن به یک شهودی دست پیدا میکنند فراتر از قاعده و قانون ..
طبیعتاً میتونن بهتر دنیای اطراف رو بفهمند.. بهتر تحلیل کنند ، و در مواجهه باهاش تصمیمهای بهتری بگیرند ، اگر بتونیم این فضای شاگردی کردن - فرهنگ شاگردی کردن و فرهنگ جمع آوری تجربههای متعدد ، فرهنگ فرار از قوانین سلب قطعی رو در ذهنمون، در آموزشمون در یادگیریمون در زندگیمون جا بندازیم احتمالاً نوع دیگری از تجربه زندگی را خواهیم داشت. "
در ادامه از نگرانی خودش در مواجه با کسانی که قبل از کارمندی کردن میخوان کارآفرینی کنن میگه که :
" به دو دلیل که همش هم برمیگرده به قضییه شاگردی نکردن و خودشو به دو شکل در ظاهر نشون میده :
اولین چیزی که منو ناراحت میکنه و نگران میکنه اینه که جامعه کاری ما, سازمانها ،اقتصاد و صنعت ما عملاً از نسل جدید و جوان و با انرژی که بخواد بیاد توش محروم میشه' فلج میشه در جستجوی نیروی کار توانمند میمونه.. ،نمیتونه پیدا بکنه و اونیم که میاد مدعیه
شاگردی کردن بلد نیست ، اومده حرف بزنه اومده تحول ایجاد بکنه..
اگر میخوایم بخش دولتیمون لاغر بشه ،لاغر به همین معنایی که در واقع از تصدیگری بیاد بیرون و به نظارت بره..
با از بیرون حرف زدن نمیتونیم این کار بکنیم باید تجربهاش کنیم باید باهاش تعامل بکنیم, باید ضعفاشو ببینیم باید نقاط قوتشو ببینیم باید فسادشو ببینیم ، همه را که دیدیم ..
نه یک ماه نه دو ماه نه سه سال ، ۵ سال ۱۰ سال..
اون وقت میتونیم بیایم بگیم که: من در این سیستم شاگردی کردم' ایراداشو دیدم' من کوزههای این سیستم را دیدم' که ترک میخورند.. : دیدم که مشتری دستش میگیره راضی نیست فکر میکنم ایدههایی برای درست کردن کوزه بهتر دارم..
میدونم که بالقوه و روی کاغذ و شاید در دنیای واقعی کسانی باشند که بتوانند' قبل از طی کردن مرحله کارمندی کارآفرین شن ' اما من میگم اینها رو بیشتر به عنوان استثنا ببینیم تا قاعده..
حرفم اینه..
چون اینجا مثل همه حوزه علوم انسانی که قبلاً اشاره کردم ،دو دو تا چهار تایی وجود نداره ریاضیاتی ما اینجا نداریم ،ما راجع به تجربههای مدیریتی انسانی حرف میزنیم ."
مسئله دومی که وجود داره ما وقتی میریم در یک سازمان - در یک شرکت کار میکنیم, در بخش خصوصی ، دولتی یا هر جای دیگری ، اون مطلق نگریهای دانشگاهی, اون قواعد سلب و مکانیکی کتابهای درسی رو در دنیای واقعی میبینیم که چگونه یواش یواش نرم میشن.. از اون شکل سنگ و آهن به خمیر تبدیل میشن ، میفهمیم کجا قانون کجا قاعده است کجا استثنا .. اون وقت اشتباه بازی نمیکنیم "
شما به هر کسی که تازه از دانشگاه آمده بیرون تازه فارغ التحصیل شده تازه میخواد کار شروع کنه بهشون بگو نظرت راجع به مشتری مداری چیه!
نظرت راجع به احترام مشتری چیه سریع از این جملاتی که حفظ کردن و یاد گرفتن میگه مشتری مهمه مشتری سرمایه است, اصلاً گفتن کاستوم و کاستوم ایز کینگ.. همه این موقع مزخرفات..
در مقابل برو پیش یه آدمی که ۱۰ سال کار کرده بپرسید آیا به همه مشتریا باید احترام گذاشت ؟بعید میدونم شما جواب مثبت بشنوید ،من که تو این سالها نشنیدم .
" یه بار یه جملهای از یک مدیر پخته شنیدم خیلی عجیب بود بیان زیبایی برای حرفی که خیلیامون شنیدیم, گفت فکر میکنم احترام گذاشتن یکسان همه مشتریان مصداق برابری و بیعدالتی ، من با تفاوت برخوردم با مشتری دارم عدالت برقرار میکنم ،من میدونم مشتریانی هستند که مشتری نیستند یا بهتره مشتری نباشندو اتفاقاً اگر من با اینها به خوبی مشتری خوبم برخورد کنم خیانت کردم به خودم, استراتژی به ارزشهام و به مشتریان واقعی..بعید شما اینو از یک مدیر کارکرده بکشید بیرون که من به همه هرچی هم گفتن احترام میذارم و دلم میخواد همه مشتری راضی برن !! "
نمیگم هر روز ولی یک روز در میون که میگن محمدرضا
" ما خیلی وقتا باید کاری کنیم که یه عده از مشتریانمون برن ، مشتریان واقعیمون خدمت بدیم هر کسی که به هر کسب و کاری پول میدهد، مشتری اون کسب و کار نیست فقط به اون کسب و کار پول داده..
مشتری از جنس ریلیشنشیپ (relationship) از جنس رابطه است.
اینکه ما فکر کنیم پول توی صندوق ما ریخت مشتریه اصلاً همچین چیزی وجود نداره ،ولی متاسفانه ما در اول قصه اینطوری فکر میکنیم ،و بعد تلاش برای راضی کردن همه مشتریان، نتیجهاش میشه ناراضی شدن همه مشتریان..و فیل کردن (fail) و شکست خوردن استارت تاپ"
بازم میتونم براتون مثال بزنم: شفافیت
" به امثال من تازه از دانشگاه بیرون اومده بگید که به نظر تو شفافیت در محیط کار چقدر مهم؟
در نظام پاداش و پرداخت چقدر مهمه ؟
حفظ کرده از رو کتاب دکستر یا رابینز حالا بسته به اینکه رفتار سازمانی یا اجرای علوم انسانی برمیگرده میگه شفافیت بسیار مهم است و کمک میکند که یک معیاری از عدالت بیرونی و یک سری از این مزخرفات ...
حالا برو پیش یک مدیر ۱۰ سال کار کرد ببینم . میتونی همه چیزو شفاف نگه داری توی سازمان میگه غیر ممکنه.. نه عملیست نه منطقی, آدم در فضای اجرایی یاد میگیره که یک سری چیزهایی باید شفاف باشند یه سری چیزهایی باید شفاف نباشد.
راجع به کار تیمی همینطور, یه جوری برای ما توی محیط آکادمیک و دانشگاهی میگن کار تیمی کار تیمی کار تیمی,
فکر میکنی واقعاً هر چیزی تیم نباشه نمیشه خیلی از کارا رو واقعاً دست تیم بدی هیچی ازش در نمیاد .. به قول هارول کورس من همیشه ازش نقل میکنم برمیگرده میگه که:
' زرافه قرار بوده اسب باشه فقط ندادن یه نفر انتخاب درستش بکنه دادن یه کمیته اینو درستش بکنه زرافه در اومده..'
خیلی از مدیرایی که تجربه اینو میدونن که اسبهای زیادی در کار تیمی به زرافه تبدیل شدن ،اینا رو آدم توی محیط کار یاد میگیره یا اینکه میفهمه این آدم خیلی ارزشمنده ،یا تو تیم اذیت میشه و یا اینکه اخلاقشو نداره ، تکی یه گوشه میذارمش که کارشو انجام بده.. همه جاها قرار نیست همه کارا تیمی انجام شه ..
این عدم قطعیتها این استثناهایی که زیر قاعدهها میشینند، این تصمیمهای شهودی که بعضی وقتا ممکنه ضد قواعد مکتوب درسی آکادمیک باشند، اینها هستند که از آدمی چهره موفق میسازند.. یک مدیر موفق میسازند و شاگردی کرردن پیش مدیران ، در سازمانها گردن کج کردن و گوش دادن به حرف آدمهایی که بالا دست من قرار دارند ، چه در سازمانهای دولتی چه در بخش خصوصی چه در یک تیم کاری چه در دانشگاه پیش استاد دانشگاه چه پیش رئیس دانشکده ..هر جایی و هر جایی .. ، اونه که آروم آروم پختگیو به من میده که من از اون مطلق گرایی و ایده آلیسم و رویا پرستی دانشجویی به پروگماتیسم و عملگرایی و واقعگرایی مدیریت و اقتصاد و کسب و کار برسم و بتونم مسیر موفقیت برای خودم برم برای دیگران و فضا ایجاد کنم که دانستههام به نسل بعد و آدمهای بد منتقل بشه.. "
در آخر با اضافه کردن چند راهکار بعد از این صحبت ها اضافه کرد که ؛
" دلم میخواد راجع به چند تا میکرو اکشن کوچیک صحبت بکنم چند تا کار کوچولویی که بعد از این فایل صوتی که تموم شد بتونیم بلافاصله شروع کنیم انجام بدیم ،
البته با مصداق هایی که از مدل ذهنی شاگردی کردن توضیح دادم ، واقعیتش اینه که مصداقها و الگوهای رفتاریشو هرکی باید خودش پیدا کنه لباسی که به تن هرکسی یه جور میشینه ، بنابراین ممکنه شما با این حرفایی که من میزنم احساس کنید که مثلاً این کار انجام شدنیه این کار سختمه یه کار بهتر من بلدم اینو شما بهتر از من میفهمید و میدونید .
اما به عنوان یه فهرستی از پیشنهادات من چند تا نکته رو بگم:
اولین نکته اینه که شاگردی کردن تعویق قضاوت میخواد تمرین برای تعویق قضاوت، قبلاً هم گفتم قضاوت نکنید جمله احمقانه است و عملی نیست هزار بار توضیح دادم که فقط مردههان قضاوت نمیکنند و آدم زنده هم قضاوت نکنه میمیره ...
اما تعویق قضاوت شدنیست زود قضاوت نکنی به عبارتی پیش داوری نکنیم داوری بکنیم، داوری کردن هنر انسانه ،انسان اگر عقل داشته باشه اگر شعور داشته باشه باید داوری و قضاوت بکنه.
گوسفندم به اندازه خودش قضاوت میکنه که بخوره یا نخوره..
خوب من چیکار کنم که تعویق قضاوت اتفاق بیفته؟ مهمترین کارش در دنیای امروز اینه که دنبال قطعات بزرگتر اطلاعات بگردند.
ببینید من فقط یه دونه پیغام سه خطی میخونم تو تلگرام یا واتساپ یا وایبر وقتی مثلاً یه دو خط جمله میبینم در مثلاً اینستاگرام یا توییتر هرجایی باید براش قضاوت کنم و منطقی ، پس عادت قضاوت سریع رو پیدا میکنم، پس باید دنبال قطعات بزرگتر بگردم
فیلم خیلی عالیه ، چرا ؟
چرا چون من باید دو ساعت سه ساعتب قضاوت نکنم ..
و حتی برعکس ، ممکنه قضاوت بکنه راجع به شخصیت آخر فیلم بفهمم که غلط بوده، آموزش میبینم که قضاوت نکنم شما فیلم بینای حرفهایو نگاه کنید اونایی که دائماً فیلم میبینن ، کاملاً این قضیه تعویق قضاوتو بلدن. جایی که ما هیجان زده میشیم ، وقتی که فیلم تموم میشه چون میدونن فیلم که تموم میشه میفهمن که فیلم به چی به چیه ..
حتی سریال از فیلم بهتره چون بازه زمانی طولانی در حالت تعلیق نگه میداره..مهم نیست شما چه سریالی میبینید از شهرزاد ایرانی بگیرید تا.. چیز دیگری ، مهم اینه که سریال دیدن فقط دیدن ۱ روایت نیست عادت به اینه که من یه ذره صبر کنم یه ذره سکوت کنم یه ذره ببینم هفته بعد صبر کنم و آروم آروم آروم سعی کنم که بفهمم چه خبره..
کتاب خودش این ویژگی رو داره کتاب من وقتی شروع میکنم تا پایانش صد صفحه ۲۰۰ صفحه است ۵۰۰ صفحه است جمله نیست توییت نیست عکس نیست پست نیست این عادت مسخره نیست ..
تو فضایی مثل اینستاگرام که یک نفر عکس میذاره بعدش میگه نظرتونو برام کامنت کنید این بهمون این اجازه رو میده که تو این فضا ما یاد میگیریم که تند تند قضاوت کنیم تند تند نظر بدیم !
اما کتاب خوندن به عنوان یک قطعه بزرگ اطلاعاتی یادمون میده که اتفاقاً نه نظر نده بخون ، تازه به آخر کتاب میرسی اصلاً نویسنده نیست که بهش نظر بدی ، خیلی این فرصت ارزشمندیه..
نویسنده نیست من براش کامنت بزارم اصلا مرده و اینجاست که میبینه خب هیچ کاری نمیتونم بکنم پس این همه کتاب خوندم چی شد !!!
هیچی در گوشهایی از ذهنم بمونه آروم آروم به شهود تبدیل شه ، به نگرش تبدیل شه بشه یکی از همون ۱۰۰ تا قصهای که در انبار ذهن من هست و کمک میکنه که به جای مطلق نگری بتونم قضاوت منطقیتر و واقعیتر داشته باشم ، نعمت بزرگی کتابیو تموم میکنیم ما نمیتونیم تهش کامنت بزاریم..
کامنتمونو کجا نشون میدیم تو زندگیمون ؟ با تصمیمامون ، رفتارهامون لحظه مرگمون میتونن در بستر مرگ کامنتهای ما رو روی تک تک متفکرانی که دیدیمشون تک تک معلمانی که شنیدیمشون تک تک جملاتی که خوندیمشون تک تک تصاویری که جلو چشم اومده ببینن کامنتهای واقعی آدم اونجا دیده میشه..
بحثم اطلاعات حجیم که فرصت قضاوت سریع رو بگیرن ،
هر چقدر بیشتر بهتر ،هر کسی به سبک خودش ، اینه که شاگردی کردن رو فقط در قبال انسانها نبینیم فقط در قبال حرفها ، کتابها ، فیلمها و هنرها نبینیم هرجای دنیا میتونه این فرصت برای ما باشه هر نقطهای از جهان میتونه باشه.
کسانی که تجربه کوهنوردی حرفهای رو دارند بهتر درک میکنن ، همیشه اولین چیزی که از همشون میشنوی اینه که آدم یاد میگیره ، کوه انگار بهت میگه که اینطوری باش..اونطوری باش کوه بهت یاد میده که در مقابل مشکلات چه جوری رفتار کنی..
شاگردی کوه و کردن شاگردی کردن سنگه ولی چه بسا ، درسهایی بهشون بده که آدم با این مغز و گوشت و این استخون نتونه بده..
و من اینو تقریبا پای هر حرف کوهنوردی نشستم اینو دیدم که میرن درس بگیرن نمیگن بریم هوا بخوریم یا اکسیژن تازه بگیریم ،میگن ما میریم زندگی کردنو یاد بگیریم..
ممکنه یک گربه کنار خیابون بتونه آدم شاگردیشو بکنه ولی به شرط حفظ همه اون اصول، قضاوت نکردن ،وقت گذاشتن ،نشستن بارها و بارها نگاه کردن
من وقتی ۵۰ بار رفتار اون گربه رو دیدم ممکنه یه چیزی ازش بفهمم، و البته یک باور کلیدی که در مواجهه با هر چیزی اگر یک سنگی اگر یک رودخونه است اگر یک آدمه اگر یک حیوونه اگر یک گل
این سوال کلیدی داشته باشم که این موجود چه چیزی میداند !! که من نمیدانم !
چه چیزی برای آموختن به من داره که من الان نمیدونمش و یادم باشه که این سوال ممکنه اون لحظه نتونه جواب بده به من ..ممکنه که باید بارها و بارها ببینمش.. و بعد یهو آدم یه لحظه احساس کنه که چقدر جالب چه تدایی برای من داشت ..
ممکنه بارها و بارها و بارها ما یه قطعه رو تو خونه نگاه کنیم یه ابزارو نگاه کنیم یه فروشگاه رو نگاه کنیم یه بار که رد میشیم ، یهو درسشو بگیریم..
چقدر جالب چقدر ایده جالبی و چقدر از این میشه ، استفاده کرد و این چه درس مهمی برای من داره..
مشارکت منفعل خودش خیلی بحث مهمیه در مقابل مشارکت فعال
ما مشارکت فعال بلدیم معمولاً خیلی هم تبلیغ میکنند برامون ،حرف بزنیم همه چی بگیم و معمولاً سبکمون اینه که بلافاصله اظهار نظر میکنیم .. مشارکت منفعل یعنی اینکه من تابع یک فرایند باشم و توش مشارکت کنم..
تو موقعیت شاگردی ؛ استاده میگفته برو بالای کوه یه چیزی هست وقتی رفتی بالای کوه اومدی پایین گفته همینجوری بهت گفتم بری بالای کوه هیچی نبود ، شما یا نه یه سمینار بشین یا اگه پول داری اومدی سمینار نشستی استاد یک کاری که میگه انجام بده ، به این میگن
مشارکت منفعله..
مشارکت فعال اینه که میگه ببخشید میشه بگی منظورتون چیه!! اصلاً صلاح هست سقفو نگاه کنم یا نه ، ما این سبک مشارکت منفعل و کم بلدیم ،تو دانشگاه خیلی مشارکت منفعل مهمه
استاد برمیگرده میگه که بچهها دو دسته بشید مثلاً میخوام یه تمرینی انجام بدم،
بچهها شروع میکنن استاد تا آخر کلاس دو دسته بشیم ! استاد ببخشید الان خانوما یه دسته بشن آقایون یه دسته بشن !
استاد یه سوال تمرین؟؟
این مشارکت میشه مشارکت فعال که شما میخواین انجام بدین ..
شاگردی کردن مشارکت منفعله
یعنی من تسلیم توام
من دانشجوی توام به معنای شاگردش به معنای طلبش اومدم اینجا اومدم کلاس گواهی بر این است که من به تو بهتر از خودم معتقدم که میتونی به من شکل بدی و هر کاری بگی انجام میدم ،اگه دلیلشو نفهمم حتی اگه بعداً منتقدش باشم بعداً نقد میکنم الان تسلیم شب میرم خونه میگم این تمرین ارزش نداشت یا داشت این چیزیه که هی تو فضای دانشگاه سختتر میشه تو فضای آموزشی داره چالش انگیزتر میشه
و متاسفانه در یک دینامیک پنهانی که من بعضی وقت از اساتید میشنوم که استادها هم دیگر حوصلهشو ندارن
که میپرسم شما مشارکت کلاسی میزارید ! میگه که نه یک ربع باید بچهها را قانع کنیم که وارد این مشارکت کلاسی بش !
بعد یک ربع دیگه قانعشون کنیم که مفید بوده ..
بعد در آخر میشنویم که میگن اگر همینو درس میداد بهتر بود الکی وقتمونو گرفت ، این حلقه معیوب هی معیوبتر میشه..
ذهن مصداقیاب و تناقض یاب چون قبلاً حرف زدم دیگه صحبت نمیکنم (قوانین یادگیری ) سرچ کنید ."
در پایان یه نکته دیگه هم که در مایند ست و مدل ذهنی شاگردی کردنه اشاره میکنه که ؛
رفتار خمیری رو یاد بگیریم یعنی در دست محیط یه مقدار نرمتر باشیم یه جوری ماها بعضیامون از راه که میرسیم میخوایم دنیا رو عوض کنیم کشورو عوض کنیم نظامو اصلاح بکنیم ، مردمو جابجا بکنیم ،همه چیو عوض بکنیم ، دقیقاً انگار که همه جهان باید با ارزشها ، اصول و با باورها که من دارم شکل بگیره ، خودشو تطبیق بده ..
خمیری بودن خیلی مهمه متاسفانه یه سری از آموزشهای رایج یه سری از مدلهای ذهنی که تعویض میشه این فضا رو داره اتفاقاً برای ما تنگتر و سختتر میکنه ، دلم میخواد این عادت جا بیفته که ما قرار نیست جهان را با خودمون تطبیق بدیم و اگر ترجیحاتی داریم اگر یه سری چیزایی برامون راحتتره یه سری چیزهای سختتره که قطعاً هست ،برای همه هست نیاز محیط هم مهمه
نیاز سازمان هم مهمه نیاز جهان هم مهمه من شاید ترجیحم این بود که امروز در نقطه دیگری از جهان باشم ،
اما یه سوال اینه که کجا باشم برای جهان بهتره اینم یه سوال مهمه
انتظار اشتباهی که هست از اینا میخوایم که جامعمون اصلاح کنن اقتصادمونو رشد بدن
ماها یادمون میره که قرار نیست انقدر حاکمیت بر محیط داشته باشیم ..
و قرار نیست جهان در خدمت ما باشه تهش قراره ما یه خدمتی بکنیم.. و ارزیابی لحظه مرگ هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت در هیچ نقطهای از تاریخ و در هیچ نقطه از جغرافیایی نبوده که تو چقدر جهان رو به خدمت خودت درآوردی این بوده که تو چقدر خدمت به جهان کردی تو چقدر مسیر آینده جهانو بهتر کردی..
نکته آخر که قابل توجه همیشه همهمون بدونیم که در شاگردی کردن در کجا ضعیفیم..
بتونیم فهرست ارائه بکنیم ، یکی میگه اگر آدمی باورهای مذهبیش با من جور نباشه دیگه نمیتونم حرفهای ریاضیشم گوش بدم..
یکی میگه آقا من شتاب زدم طول میکشه احساس میکنم که سر کارم گذاشتم.. یکی میگه برای من باید یه عالمه مثال بزنن هیچ وقت با مجردات نمیتونم بفهمم و یکی دیگه برعکس .
اون ضعفها رو پیدا کنیم اون ضعفهایی که باعث میشه من نتونم اون فرایند شاگردی کردن و اون فرایند قرار گرفتن در مود ذهنی دریافت رو اون فرایند مشارکت منفعل انجام بدم.
دونستن نقاط ضعف قطعاً ارزشمنده شاید در کوتاه مدت حل نشه اما اثر خودشو میذاره.
و آخرین پیشنهادی که دارم اینه که به هر روشی میتونیم به خودمون این پیامو بدیم که ما در حال شاگردی هستیم بازم میگم آدم با آدم فرق داره .