عموما رابطه من با کتاب هایی که خیلی یهویی پر فروش میشن و هرجایی میری یه نفر رو میبینی که دست گرفتتش و واقعی یا الکی میخونتش و اکثر پیج های فروش کتاب رو که رفرش می کنی اسم اون کتاب رو میبینی خوب نبوده هیچوقت. اما این که نظرم عوض شد و کتاب " کتابخانه نیمه شب " رو خوندم به این علت بود که کتاب رو دست کتاب فروشی دیدم که همیشه میگفت کتاب هرچی پرفروش تر بی محتوا تر!!
پس تصمیم گرفتم یه فرصتی بهش بدم و شروع به خوندنش کردم، اونم دقیقا تو برهه زمانی که همه تصمیمات ریز و درشتم رو زیر ذره بین گذاشته بودم و همش فکر می کردم کجاها اشتباه کردم...
صفحات اول کتاب خییییلی مجذوب کننده نیست، اما از اونجایی که داستان رو دور خودش میوفته و توام حسابی باهاش همزاد پنداری می کنی دیگه زمین گذاشتنش واست غیر ممکن میشه.
داستان در مورد دختری است به نام نورا سید (Nora Seed) ، و قصه از اونجایی شروع میشه که علاوه بر زندگی پر حسرت و پشیمانی های زیادی که داره رئیسش با گفتن جمله " اوضاع بده و دیگه نمی تونم حقوقت رو پرداخت کنم و بذارم مشتری ها رو با قیافه افسرده ات فراری بدی" اخراجش میکنه.
نورا در نوجوانی قهرمان شنای کشور شد، به همراه برادرش و چند نفر دیگر گروه موسیقی راک تشکیل داد، در یک رابطه تا مرز ازدواج پیش رفت و در یک بازه زمانی فرصت مهاجرت به استرالیا را داشت.اما حالا در 35 سالگی یک آدم معمولی انگلیسی ساکن یک شهر معمولی انگلیسی ، کارمند یک فروشگاه معمولی لوازم موسیقی و مدرس نیمه وقت پیانو است ، افسردگی دارد و دوستانی که کم کم آن ها را از دست می دهد و برادری که حتی جواب تلفنش را نمی دهد.
در حالی که فکر می کرد زندگی نمی تواند بد تر از این باشد، گربه عزیزش نیز همان روز می میرد و همه این ها دلیلی می شود برای خودکشی نورا...
نورا نمی میرد اما بین مرگ و زندگی وارد کتابخانه برزخی می شود که روی صفر نیمه شب متوقف شده و با کتابدار دوران مدرسه اش خانم الم رو به رو می شود.
کتابخانه پر است از کتاب هایی که همه آن ها دری است به روی زندگی متفاوتی برای نورا که همه آن ها حاصل انتخاب های متفاوت نورا و در جهان های موازی است، اما در بین همه این کتاب ها کتابی متفاوت و سنگین تر وجود دارد به اسم کتاب حسرت ها ... در آن جا فرصتی به نورا داده می شود تا همه زندگی هایی که حسرت آن ها را دارد امتحان کند، قهرمان المپیک ، ستاره راک ، همسری خوشبخت ، مهاجری شاد و آزاد و ... و او می تواد در هر زندگی ای که زندگی دلخواهش بود بماند.
نورا به هر زندگی ای که وارد می شود یکی از بزرگترین حسرت های خود را ندارد اما بر خلاف تصورش نداشتن یک سری از حسرت ها لزوما به نتایج خوبی منتهی نمی شود. به هر حال نورا زندگی های متفاوتی را امتحان می کند اما در نهایت متوجه می شود بهترین تصمیماتی که می توانسته را گرفته و نسخه واقعی زندگی اش بهترین زندگی ممکن برای اوست.
حسرت خوردن و تا ابد در حسرت غرق شدن آسان است. مشکل اصلی حسرت زندگیهایی نیست که تجربهشان نکردهایم. مشکل اصلی خود حسرت است. حسرت است که باعث میشود درخودچروکیده و پژمرده شویم و حس کنیم بزرگترین دشمن خودمان و دیگران هستیم. ما نمیدانیم اگر زندگیمان را به شکل دیگری پیش برده بودیم، وضعیت بهتر میشد یا بدتر. بله، زندگیهای متفاوت هم وجود دارند، اما زندگی ما هم در جریان است و همین جریان زندگی است که باید رویش تمرکز کنیم.
در نهایت نورا به زندگی عادی خودش برمیگرده و حالا خیلی بیشتر قدر زندگی معمولی و انتخاب های خودش رو می دونه.
شاید موضوع کتاب، اتفاق هاش و جمع بندی نهایی خیلی ساده باشه، اما فکر می کنم خوندنش واسه ماهایی که اکثر مواقع عادت داریم فکر کنیم که اگر فلان تصمیم رو می گرفتم چی می شد، یا خودمون رو سرزنش می کنیم که چرا کار بهتر رو انجام ندادیم خالی از لطف نیست. بهتون قول می دم در انتها حال خوبی واستون به جا می ذاره. ?
اگه هدفت رسیدن به چیزی باشه که با ذاتت در تضاده، همیشه شکست میخوری
هدفت باید این باشه که خودت باشی ، که مثل خودت رفتار کنی و به نظر برسی و فکر کنی، که حقیقی ترین نسخه خودت باشی
از خودت بودن استقبال کنی
تشویقش کنی
دوستش داشته باشی
برای رسیدن بهش سخت تلاش کنی
وقتی هم کسی مسخرش میکنه یا بهش دهن کجی میکنه محل نذاری
شایعات بیشترشون در واقع حسادتن و فقط ظاهرشون رو تغییر دادن
سرت رو بنداز پایین
استقامتت رو حفظ کن
به شنا کردن ادامه بده….