یه وقتایی آدما خوش بین میشن!(شاید بگی خوش بحالشون ولی...) جوری خوش بین میشن که خودشونم نمیفهمن. یه وقتا از سر اتفاق یا شانس دچار توهمی میشن که حتی چراغ قرمز رو سبز میبینن! آره! شانس آوردن بعضی وقت ها واسه بعضی آدما توهم میاره. مثلا آقای L (اول کلمه ی lucky) رو درنظر بگیرید. صبح یه روز مثل هرروز راه میافته که بره سر کار. طبق معمول میخوره به ترافیک. خب این حالت معمول هرروزه ولی درحالیکه دیرش شده داره سعی میکنه سروقت برسه ولی خب... .
اما بطور اتفاقی چند روز پشتسرهم واسش حالتی پیش میاد که به هر چهارراه که میرسه چراغ ترافیک* واسش سبز میشه! عجیب و غریب سر وقت به محل کارش میرسه. اون قدر جالب و دور از انتظار که کم کم باورش میشه یه اتفاقایی داره میافته! اون هم فقط واسه شخص آقای L.
شدّت این توهّم اونقدری میشه که میره واسه همکاراش این اتفاق رو تعریف میکنه! اونها هم تحت تاثیر حرفاش قرار میگیرن و اسمشو میزارن آقای L. حکایت چراغ سبز از شکل داستان فراتر میره و کم کم به سبک زندگی او تبدیل میشه. ترتیبِ چند تا چراغ سبزی که در روز میبینه با حساب کتاب خودش، اونو به این نتیجه میرسونه که اون روز، روز شانسشه(Lucky day) یا نه. حتی کم کم روزهای هفته رو به روزای شانس(مثلا دوشنبه و چهارشنبه...) و بقیه رو به اسم "روزای نحس" نام گذاری میکنه.
آقای L توی چرخه ای از فکر کردنهای خودش و حرف های بقیه و دوباره فکر کردن های خودش و...، کم کم این ذهنیت واسهش تقویت میشه که آدم خوش شانسیه. خوش بینی کاذب و لذت آزاد شدن دوپامین، مغز او رو تحت تاثیر قرار میده و به فازی میرسه که حتی چراغقرمزی که ۱۰-۲۰ ثانیه مونده تا سبز شه رو سبز می بینه! و از اون حس خوب و مثبت میگیره.
خب نظر شما چیه؟ بنظر شما کجای این چرخه ایراد داره؟
سقوطدرچرخهایبیپایان (Falling_into_An_infinite_Loop)