طعم گیلاس نشان دهنده تبحر کیارستمی در پردازش همذات پنداری در مخاطب است.
فیلم طعم گیلاس روایت کننده داستان مردی به نام آقای بدیعی(همایون ارشادی) که قصد دارد به عمل خود کشی بپردازد و خود را خلاص کند آ قای بدیعی میخئاد همه قرص های خاباش را یکجا بخورد و در بستر و به حساب قبری که برای خودش آماده کرده بخابد ولی دلش میخواهد حداقل بدنش خاک شود و در طول فیلم آقای بدیعی تلاش میکند تا فردی را پیدا کند تا صبح آن روز ساعت 6 صبح آقای بدیعی را صدا کند که اگر مرده بود روی بدنش 4 بیل خاک بریزد...
ذهن ما در طول فیلم مدام درگیر آن میشود که مشکل آقای بدیعی چه است؟ و چرا وی همچین قصدی را دارد؟ ولی همین که وارد بحث تحلیل فیلم شویم و به دیالوگ ها با دقت بیشتری گوش دهیم میفهمیم که چه بهتر که برای ما این مشکل آقای بدیعی مجهول است! یکی از روش هایی که میفهمیم چرا نباید مشکل آقای بدیعی را بفهمیم فلش بک به دیالوگی از فیلم است که میگوید:(من اگر بهتون مشکلم رو بگم شما میفهمیش ولی حسش نمیکنی. شما میتونی بهمی من چمه میتونی با من همدردی بکنی ولی نمیتونی حسش کنی) پس این دیالوگ جواب سوال مخاطب درمورد مشکل آقای بدیعی است.
بالاخرهآقای بدیعی فرد مورد نظر خود یعنی آقای باقری را پیدا میکند ابتدا آقای باقری مسئولیت این کار را قبول میکند ولی رفته رفته سر صحبت را باز میکند و ماجرای خودکشی خودش را در اوایل زندگی اش را برای او میگوید و حرف آقای باقری به طور جدی روی کاراکتر اصلی یعنی آقای بدیعی اثر مثبت میگذارد و دلیل این اثر گذاری باز به دیالوگی که گفتم برمیگردد منتهی در اینجا آقای باقری این امر را حس کرده بود و سخنش از حسی که آن لحظه داشت در می آمد و برای همین تاثیر خودش را گذاشت.
مطلب را بیشتر از این طولانی نمیکنم و شما را به دیدن این فیلم بسیار خوش فرم دعوت میکنم.
محمد حسن رنجبران