...
چیزی در این دنیا هست که برای من گذاشته شده،
یک جای خالی، برای من.
برای زندگی کردن، درست همان نقطه ای که باید باشم و نیستم...
و آنجا کجاست؟ یا شاید باید پرسید آن نقطه کِی است؟
همان موقع ای که میپنداری حتی برای اندکی وقت، همه چیز سر جای خودش است، هرچه که باید باشد هست و آنچه که نیست هم بر پایه تقدیر نبوده و البته چه خوب که نیست!
جای خالی؛ همان نقطه ای از زندگیست که حتی اگر روزگار اخم کرد و سر لجبازی برداشت، باز هم از پا نیفتی، امید در دلت جوانه زده باشد و آرزو همان میل سیری ناپذیرت باشد برای جلو رفتن؛ جای واقعی خودت، همانجایی ست که نه از پستی بلندی ها خسته میشوی و نه روزمرگی گریبان گیرت میشود، بلکه روزها به فکر ساختن از خواب بیدار میشوی و شبها از شدت خستگی کارها، خوابت میبرد...
رسیدن به چنین نقطه ای مستلزم یافتن دلیل و رسالت زندگی ست، آنچه که گویی برایش آفریده شده ایم و مسیر زندگی باید که نه ولی چه خوب که از همان راه بگذرد و برسد به همانجایی که باید...
البته منظور یک نقطه نهایی و خط پایان نیست، بلکه رسالت همان راه است و راه هم پر از پیچ و خم.
اما در جاده درست قدم برداشتن خودش یعنی زندگی کردن، یعنی پیدا کردن خود و بها دادن به آنچه که باید بود.
یعنی نسخه واقعی از آنچه که میبایست باشیم.
آن موقع احساس میکنی در راحت ترین و واقعی ترین حالت خودت هستی و هیچ چیز و هیچ کس قدرت از پای در آوردنت را ندارد.
چرا که هدف داری و مسیری که میدانی برای چه شروعش کردی و چرا ادامه اش میدهی.
و این چرایی و آن "چون" هایی که بابت شان مطمئنی خودش دلیلی بر زندگی ست و جا نزدن در مسیری که میدانی درست است! البته درست نه از لحاظ عرفی بلکه درست از آن نظر که تو بابت انتخابش مطمئنی و میدانی این همان چیزی ست که برای خود تو بهترین ست... نه کس دیگر!
ولی مشکل اصلی دقیقا همینجاست که چگونه و چطور رسالت زندگی و جای خالی مخصوص خودمان را پیدا کنیم و بنشینیم در نقطه ی خالی زندگی.
این همان دلیل تفاوتی ست که آدم هارا از هم افتراق میدهد.
...?
رسالت زندگی تو چیست؟! :)