Mahdieh
Mahdieh
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

یک‌سالگی [1]

یکسال از وقتی که عضو خانواده بزرگ ویرگول شدم میگذره.
دقیقا پارسال همین شب بود که اولین متنم رو منتشر کردم که اون هم صدقه سر یکی از استادام بود.
خلاصه ی کتابی رو نوشتم و بعد بهم پیشنهاد کرد تا اونو توی ویرگول به اشتراک بزارم و اونجا بود که با ویرگول آشنا شدم.
عضو شدن توی ویرگول و خوندن نوشته های بقیه انگیزه ی زیادی بهم میداد برای بیشتر خوندن و بیشتر نوشتن.
عاشق اسکرول کردن صفحه ی اصلی و خوندن متن آدم های مختلفی بودم که هر کدوم از چیزی می‌نوشتن.
از شب یلدای پیش تا حالا هزار جور اتفاق افتاده و همه چیز خیلی خیلی عوض شده.


شب یلدای پارسال زمین تا آسمون با امشب فرق می‌کنه و در صدر همشون اینکه پارسال کنار خانواده و مادربزرگ و پدربزرگ و فک و فامیل داشتم تولدم رو جشن میگرفتم و امشب تازه قدر بودن کنارشون رو با عمق وجودم فهمیدم و دلم برای تک تک شون تنگ شده، الان فقط دلم میخواد ببینمشون و کنارشون باشم و بغلشون کنم...
...
امشب یهو خیلی یاد پارسال افتادم.
پارسال همین موقع ها شبای خوبی بودن(:
یلداتون مبارک ♥️?.

[ولی *خانواده مهمترین دارایی هر انسانی‌ه. بیاین قدرشون رو بیشتر بدونیم ?...]

ویرگولخانوادهیلدا
شاید زندگی همین باشد؛ علاقمند و فعال حوزه زیست شناسی | نقاشی و تصویر سازی | سمپادی و کارسوقی |
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید