
در علم سیاست و روابط بینالملل، یکی از اساسیترین مؤلفههای تعیینکننده در موفقیت یا ناکامی سیاست خارجی، نوع دکترین راهبردی کشورها در مواجهه با نظام بینالملل است. بهطور کلی، دو رویکرد عمده در این عرصه وجود دارد: آرمانگرایی (Idealism) و عملگرایی یا پراگماتیسم (Pragmatism). کشورهایی که بر مبنای آرمانگرایی سیاست خارجی خود را طراحی میکنند، معمولاً بر اصول هنجاری، ایدئولوژیک و ارزشی تکیه دارند و کمتر ملاحظات قدرت، منافع متغیر و الزامات ساختار بینالمللی را در نظر میگیرند. در مقابل، دولتهای پراگماتیست بر اساس محاسبه دقیق منافع ملی، هزینه–فایدهٔ تصمیمات و اقتضائات زمان و مکان عمل میکنند.
در این میان، تجربهٔ چند دههٔ اخیر نشان داده است که پافشاری بر آرمانگرایی در سیاست خارجی، بهویژه در فضای آنارشیک بینالمللی و رقابتی کنونی، معمولاً منجر به انزوای دیپلماتیک، تحمیل هزینههای اقتصادی و کاهش نفوذ منطقهای میشود. نمونهٔ بارز آن را میتوان در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران مشاهده کرد که علیرغم برخورداری از ظرفیتهای ژئوپلیتیکی، انرژی، و فرهنگی قابل توجه، بهسبب تداوم نگاه آرمانمحور و چارچوبمند به مفاهیم قدرت و منافع، در تحقق بخش قابل توجهی از اهداف اعلامی خود ناکام مانده است.
پراگماتیسم در سیاست خارجی بهمعنای نفی ارزشها یا اصول نیست، بلکه به تعبیر جان دیوئی، به معنای «ترجمهٔ ارزشها در قالب کارکردهای عملی و نتیجهمحور» است. در این چارچوب، سیاست خارجی کارآمد باید انعطافپذیر، نتیجهگرا و مبتنی بر تعامل هوشمند با بازیگران جهانی باشد. کشورهایی مانند چین، هند و عربستان سعودی، با وجود اختلاف در نظام سیاسی یا ایدئولوژی داخلی، توانستهاند با اتخاذ رویکرد پراگماتیستی در حوزهٔ بینالملل، همزمان هم منافع ملی خود را تأمین کنند و هم جایگاه بینالمللیشان را ارتقا دهند.
در نهایت، در شرایطی که نظم بینالملل کنونی در حال گذار به چندقطبیگری است، بازتعریف دکترین سیاست خارجی بر اساس پراگماتیسم هوشمند و انعطافپذیر، یک ضرورت است. برای کشوری مانند ایران، رهایی از چارچوبهای ایدئولوژیک و گذار به دیپلماسی واقعگرایانه، میتواند مسیر بازگشت به تعامل مؤثر، توسعه اقتصادی و افزایش قدرت نرم را هموار سازد.
با احترام، مهدی روزبه