نمیدونم شما روزای فامیل بازی داشتید یا نه ولی من قشنگ یادم میاد اون آخر هفته های کذایی رو که فامیل ها با بچه هاشون پامیشدن با شیش تا ماشین میومدن خونمون که به قول خودشون کلپچ های خوشمزه ای که بابام میپزه رو بخورن!
قسمت وحشتناکش اونجایی بود که من فرداش امتحان میان ترم علوم داشتم. همیشه تو اون شرایط آخر زمانی، معادله ای که تو ذهن من شکل میگرفت این بود که اگه نوه عمم سیرابی بریزه رو کتاب علومم، قطعا فردا بوی بدی تو کلاس میپیچه و پیش فامیلا هم که هیچ تمرکزی ندارم برای درس خوندن. اگه درسم نخونم، باید هفته دیگه بابام بیاد مدرسه و بگه ببخشید که دخترم برگه امتحان علومش رو سفید داد و بازم تنبیه ام کنه و یک هفته اسکیت هامو ازم بگیره!
همیشه آخر این معادله که شبیه هرچی هست جز معادله، به این نتیجه میرسیدم که یواشکی یکم برم تو حموم بشینم هر نیم ساعت یه فصل علوم رو بخونم، چون تو اتاق خوابم هیچ آسایشی از دست بچه های گوشت تلخ فامیل نداشتم.
حقیقتا الان که یاد سرامیک های سرد حموم میوفتم، میگم لگد به هرچی آدم بی ملاحظهس!
گذشت و بعدها که تو دانشگاه از این خاطرات تعریف میکردم فهمیدم که عه خیلی ها مثل من پامیشدن میرفتن تو جاهای جالب تر از حموم، مثل موتورخونه، انباری و خونه همسایه تا بتونن درس بخونن. (بعد جالب تر این بود که خیلی از هم ورودی های من میگفتن ما یادمونه بچه که بودیم خواهر برادرای دهه شصتی مون اینطوری بودن.)
ولی یه فرق خاص بین من و بقیه بچه های دانشگاه بود. اینکه اونا حتی وقتی مهمون هم نداشتن به موتورخونه و حموم و اینا پناه میبردن برای درس خوندن.
من که همیشه از ترس تنبیه شدن و دور شدن از اسکیت هام درس میخوندم ولی واقعا انگار بچه های دانشگاه براشون مهم بوده درساشونو یاد بگیرن. به هرحال همه ماها رفتیم دانشگاه بزرگ شدیم و الان داریم هر کدوم یه جا کار میکنیم ولی این عادت مسخره برای من تا مدت ها ادامه داشت که مگس نباید بال بزنه تا من بتونم کار کنم!
مصیبت بزرگ تر از کله پاچه خوردن فامیل ها تو خونه ی ما، اونجایی شروع شد که فهمیدم عه تو شرکت با لپ تاپ نمیتونم برم تو حموم کار کنم. اینجوری شد که تصمیم گرفتم شونصد تا راه حل مختلف رو برای #افزایش_تمرکز پیدا کنم. بعد از تلاش های پشت هم فهمیدم که من تمرکزم خوبه، درست کار کردن رو بلد نیستم!
شخصا در مسیر خوندن مقاله های افزایش تمرکز، پیر شدم.
هزار تا روش و تکنیک های مختلف به اسم های سخت خوندم و همه رو امتحان کردم آخرش به این نتیجه رسیدم نه! آقا من باید فریلنسر باشم تا خوب تمرکز داشته باشم.
اینطوری شد که یه مدت هم فعالیتم رو به شکل فریلنس پیش بردم ولی اون روزی که با ترمز دستی بالا، چند کیلومتر رانندگی کردم فهمیدم نه انگار اشکال از بچه های شرکت نیست.
من سهل انگارم، بلد نیستم تمرکز کنم و این بی دقتی ها و تمرکز نکردن ها روی بیشتر ابعاد زندگیم تاثیر مستقیم و غیر مستقیم داره.
نمیدونم خدا دلش برام سوخت یا کائنات خواستن بهم حال بدن که یه اتفاق جالب مسیر کار کردن منو عوض کرد!
یه روز که دلم نمیخواست صدای مدیرم رو بشنوم، یکی از خفن ترین هندزفری هامو گذاشتم، صداشم تا آخر زیاد کردم که ذره ای از صدای مدیرم نفوذ نکنه تو گوشم. شروع کردم کار کردن و همینطوری داشتم مقاله بعدی رو شروع می کردم که یهو ساعتو نگاه کردم، شک شدم.
از ساعت 12 بعد ناهار تا ساعت 6 نشسته بودم بدون یه بار بلند شدن کل کارامو تموم کرده بودم. فقط این وسطا دو سه تا ده دقیقه میرفتم تو سوشال هام.
اون روز خیلی تعجب کردم خودم و خیلی فکر کردم که واقعا چون عصبی بودم خوب کار کردم یا چون هیچ صدایی جز آهنگ نشنیدم!
دیگه یاد گرفته بودم آهنگای خفن میزاشتم و شروع می کردم به کار کردن. دیگه اگه سیل و زلزله میومد هم من تا وقتی که خودم نمیخواستم، کارم رو متوقف نمی کردم.
همه چیز به همین حالت پیش می رفت و من گوشامو پاره کرده بودم با صدای موزیک تا بتونم کار کنم. تا اینکه اومدم وبسیما و یه روز امیر حسین اسماعیلی اومد تو واحدمون و یه جلسه خفن گذاشت که آخرش ما فهمیدیم که کند نیستیم! اشتباه کار میکنیم.
چیزی که مهندس اسماعیلی اون روز یادمون داد این بود که تایم های کاریمون رو به چندتا Time Box تقسیم کنیم و بین این تایم باکس ها استراحت در نظر بگیریم و توی اون تایم باکس ها هیچ کاری جز کار کردن نکنیم!
خلاصه چند ماه با این روند ادامه دادیم تا این که چند روز بعد اون یکی جناب اسماعیلی اومدن و در مورد نمودار impactو effort باهامون صحبت کردن. اولین چیزی که برام جالب بود این بود که این نمودار، رویکرد "قورباغتو قورت بده" رو نقض می کرد.
حقیقتا من پیش بردن کارها با این نمودار رو خیلی دوست دارم چون همیشه از قورت دادن قورباغه کله صبح، معده درد می گرفتم و کل شرکتو زیر و رو میکردم تا یکی بهم یه رانتیدین بده.
تازه بعد از یکم بررسی متوجه شدم که قورت دادن قورباغه اشتباهه خب باید جناب قورباغه به چند قسمت کله پاچه، سیرابی و اینا تقسیم بشه وگرنه اون تسکی که شبیه به قورباغه هست اشتباه تعریف شده!
فکر میکنم همه چیز دست به دست هم داد تا به یه نتیجه کلی برسم. شاید اگه اون روزا عمم نمیومد خونمون کله پاچه بخوره من نمیفهمیدم که چجوری باید تمرکز بدست بیارم. شاید اگه چند سال پیش با مدیرم دعوام نمیشد نمیفهمیدم که موسیقی، راندمان منو شیشصد برابر میکنه. در نهایت اگه از نمودار impact و effort استفاده نمیکردم و انقد سرعت عملم بالا نمیرفت، قطعا این مقاله رو نمی نوشتم.
اگه مثل ماه های قبلی من با تکون خوردن پشه تمرکزتون از بین میره، آگاه باشید که مسئله تمرکز نیست! مسئله اینه که شما دارید اشتباه کار میکنید.
این نمودار از دو عبارت اصلی impact (تاثیر) و effort (تلاش) تشکیل شده. اینطوریه که شما یک نمودار شبیه به عکس بالا میکشید. روزتون رو به 3 یا 4 تایم باکس تقسیم کنین و بینش یه رب یا نیم ساعت استراحت بذارید.
بعد کارهایی که دارید رو بر اساس میزان تلاش و تاثیرش و همچنین نوع روحیتون تقسیم کنید.
مثلا من اگه کاری که تاثیر زیادی داره و تلاش کمی نیاز داره رو صبح کله سحر انجام بدم تا خود عصر شارژم!
توجه کنین اون تسکی که تاثیر کمی داره و تلاش زیادی نیاز داره اشتباه تعریف شده! یا باید تسک رو ادیت کنین یا حذفش کنین یا خلاصه یه بلایی سرش بیارین چون قطعا چیزی که تاثیر کمی داره، لیاقت تلاش زیاد نداره ? همینقدر خشن و واقع بین باشید ?
من توضیحات زیادی در مورد این نمودار نمیدم و فقط در حدی گفتم که پیش زمینه ذهنی براتون پیش بیاد تا مجبور شید برید خوب در موردش تحقیق کنین. اگه نتیجه خوبی گرفتید، خوشحال میشم برگردید اینجا و من رو هم خوشحال کنید.