ویرگول
ورودثبت نام
روان نویس
روان نویس
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

سخته حرفم رسیده وقت رفتن :)

هر شروعی یه پایانی داره، و هر پایانی یه شروع دوباره. گاهی مجبوری از بعضی چیزای خوب دست بکشی تا به چیزای خوبتری برسی. گاهی دل کندن خیلی سخته، از آدمها، از داشته ها، از خاطرات، از ...

و شاید اینبار از ویرگول. این متن نه وصیتنامه است ،نه خداحافظی همیشگی، چرا که ما از آخرین دیدار، آخرین پیام، آخرین لبخند و آخرین ها، هرگز باخبر نیستیم.

گاهی صلاحت در انجام گزینه ی سخت تر است. نوشتن این کلمات برای من ساده نبوده و نیست، شکر خدای مهربونم که تونستم به مدت سه سال ۹۰_۸۰ درصد روزهای سال توی ویرگول باشم و یاد بگیرم.

اینکه میگم یاد بگیرم به منزله این نیست که بیام تو وبلاگ شخصی از آخرین دستاورد های علمی بدونم، نه همه چیز به اینها خلاصه نمیشه، زندگی و مهارت زیستن خیلی فراتر از نتایج آزمایشات و کشفیات دانشمنداست. هروقت تونستن قرصی اختراع کنن که بخوری رتبه ات بشه تک رقمی اونوقت میتونن به خودشون ببالن :)

خلاصه هیچ روزی نشد اینجا بیام و چیز جدید یاد نگیرم. از تموم اونها گذشته دوستای فوق العاده ناب و آدمهای محشری که پیدا کردم، بهترین دوست های دنیام. با بعضی ها مکالمه های عمیق شکل گرفت، با بعضی ها سیم کشی های مغزمون رو بازنگری کردیم، به بعضی ها در حد توانم از دانسته های اندکم یاد دادم، از همتون یاد گرفتم و شاگرد نوآموزی هستم. سعی کردم به معنای واقعی کلمه از قلبم براتون مایه بزارم، مهربونی، خاطرات خوش، حس خوب، امیدوارم موفق بوده باشم.

همینکه اسم روان نویس اومد یه لبخند ملایم و لطیف روی لبتون مهمون باشه، هم برای این دنیا و هم اون دنیا برای من کافیه. اگر خلافش هم بوده، یا هر چی که بوده به بزرگی خودتون ببخشید و حلالم کنید. بذارید پای جوونی:) ولی جدی جدی دارم احساس میکنم شکل دنیام داره عوض میشه، اما کاش میشد آینده رو دید، سرک کشید و فهمید چی قراره سرمون بیاد، ولی تمام مزه ی زندگی و این تلاشها به همین غیر قابل پیش بینی بودنشه، من فقط میخوام حالم خوب باشه، از مسیر لذت ببرم، هر جا که رسیدم، خودم برسم و انقدری شجاع باشم که مسئولیت انتخابهام، و دورنما و اهدافم رو به جون بخرم. هرچقدر اژدهای سر راهم قوی تر باشه، منم شمشیر تیز تری برمیدارم(اوه چه شعاری شد)

تو زندگیم تمرین های زیادی برای خود سازی انجام دادم، یکیش از بین بردن وابستگی هست، راستش رو بگم من به ویرگول وابسته ام، به خودش که نه بلکه به خوندن، نوشتن، کلمات، تعامل، رشد کردن، مطالعه، یادگرفتن، یاد دادن، به دوستام، به آدمها، به شماها، به تمامش.

اگه بتونم این وابستگی رو هم کنار بذارم، خیلی قوی تر میشم. و باید اینم بدونم تنها تا زمانی که دارای چیزی هستم قدرش رو بدونم و نهایت استفاده رو ازش ببرم.

زندگی همینه که هست، فرضا به بهترین جا هم رسیدی، بعدش قطعا هنوز دستاوردهایی وجود دارن که باز دلت بخواد بهشون برسی، پس حداقل تا قبل از اینکه هدف بعدی به سرت بزنه، ممنون گذشته ات باش چون ازت کسی رو ساخته که الان هستی، قدر حالت رو بیشتر از هر زمان دیگه بدون، و آینده ی فردات رو که امروز توی دستاته به نحو دلخواهت بساز.

دارم میرم به یک مسافرت، اسمش استراحت نیست، چون خسته نشدم که نیاز به استراحت داشته باشم، بلکه کلی هم انرژی گرفتم، شده بود که ساعت ها پشت سیستم بشینم تا پستی در شان شما و مخاطبم تمام کمال آماده کنم، چون وقت مخاطبم برام مهمه.

یکسال قراره زندگی خاص و متفاوت داشته باشی، قبل از همه باید به خودت اثبات کنی که کی هستی و دنبال چی هستی. و هدف یعنی همین، کسی که میخوای باشی و چیزی که میخوای. اگر برات ارزش داره نشون بده که حاضری براش بجنگی.

اینا همش خطاب به خودته، جوری زندگی کن که سال بعد این موقع از خودت و عملکردت راضی باشی.

اجازه نده بین کسی که شدی، و کسی که میتونستی بشی فاصله بیفته.

فکر تا وقتی تبدیل به عمل نشه، فقط چندتا پیام عصبی ساده اس. ولی یه عمل ساده گاهی میتونه سرنوشتت رو تغییر بده.

لازم نیست کلیشه ای صبحت کرد، چون زندگی خودش کلیشه است، و کلیشه یعنی هر چیز پر تکرار، پس لاقل کاری کن که این تکرارِ منظمِ پیوسته باب میل و چیده شده طبق سلیقت باشه.

اگه صدتو بذاری و نشه خیلی با ارزش از اینه که کلا تلاش نکنی، خودتو با کسی مقایسه نکن، تو همینی هستی که هستی و اون کسی هست که هست، قرار نیست کسی شبیه کسی باشه، اونوقت وجود تو بی معنا میشه، از وجود رقبات خوشحال باش، چون اونا باعث میشن پرتلاش تر بشی، اینکه بین جمع بیست نفر برتر نفر بیستم باشی، بهتر از اولین نفر بودن بین رقبای ضعیفه، پس رقیب باید ارزش مبارزه داشته باشه و هدف ارزش نرسیدن.

راننده ای که به مقصد اشتباه رفته، جلوتر از راننده ایه که هنوز استارت ماشینش رو از ترس گم شدن نزده.
و زندگی دقیقا شبیه میدون رالیه، گاهی از دور خارج میشی، ولی باید سریع به دور برگردی، چون به ازای هر لحظه از دست دادن، عقب میفتی. حواست به تیم پشتیبان هم که وسط مسابقه روغن کاری و سوخت دهی و پنجر گیری میکنن باشه :))) خودت میدونی منظورم کیان ...

به گمانم دارم پر گویی میکنم، آخه سخته رفتن، من واقعا مثل کسایی نیستم که بی رحمانه بدون خداحافظی یهویی میرن، چون خودم دردش رو کشیدم، لاقل نمیخوام فرد دیگه ای دچارش بشه، وگرنه الان در حال نوشتن این پست نبودم و خیلی خاموش و ساکت کوله بارم رو میبستم و بی صدا میرفتم.

میخواستم از فرآیند چاپ کتاب بگم، از فن بیان، از معجزه ی اعتماد به نفس، اینکه خجالتی بودن چقدر جلوی فرصتهای خوب زندگی رو میگیره، از گسترش دایره ارتباطی با آدمهای حسابی، اینکه چطور دختر خودساخته ای باشیم و انقدر گول شبکه های مجازی رو نخوریم، سواد رسانه و رژیم مصرف رسانه ای ...

از نقاشی و دنیای هنری تو مغزم، از عشق بی حد و مرزم به ترکیب مزه ها و آشپزی، از فرآیند زبان آموزی، نکته ها و تجربیاتی که تو طول مسیرش کسب کردم، از TTC و تدریس و کاری که موسسه ها با ما میکنن، از چیزهایی که نوجوانا باید بدونن و قول بدم که بعد از گذر از اون سن همه چیز تغییر میکنه. از تکنیک های درس خوندن و خاطرات تکرار نشدنی سر کلاس ...

از فیلمها و مستند هایی که دیدم، اینکه چرا مستند رو به فیلم ترجیح میدم، از اعتیادم به کتابها، از فکرهام، از ایده هام، از دوستی ها، از مرگ و زندگی، از پشت سر گذاشتن افسردگی، از کنکور، از سیستم آموزشی، پادکست هام، روزمرگی ها، از گردش ها و مسافرت ها، روان شو ها که از چهار،پنج تا مهمان عزیز قولش رو گرفتم و امیدوارم بعد از یکسال هنوزم پابرجا بمونه تا مصاحبه رو انجام بدم و یادشون نره :))

و شرکت تو چالش های هفته، خوندن پست های یک به یکتون، تجربیات مراقبت پوستی، نقد دیدگاه سکولار تا متنی علیه مرد ستیزی!

از نماز و قرآن و جوشن کبیر، نهج البلاغه و شهید مطهری و اسلام، معلمها و مدارس، اهدای عضو و سرطان :(

پدر و مادر و معنای عشق و حمایت و خانواده....

و همه ی اینارو نوشتم تا یادم نره که باید نوشت، آنقدر نوشت و نوشت و نوشت که قلم به حرف درآید و خودش برایت بنویسد نه تو!

خلاصه انقدری زیاده اگر فقط و فقط بخوام عنوان های پست های تو سرم، تو دفترم، تو پیش نویسم رو بگم حداقل میشه ۱۵ تا پست ۳۰ دقیقه ای!!!

فقط بدونید گاهی میخواهی و نمیشود، نه فقط به دلیل فعلی، خیلی مفصله.

و همیشه گفتم و باز میگم؛ حرف ما بسیار، وقت ما اندک

نه فقط تو ویرگول، بلکه در زندگی، پس بایست دم را غنیمت شمرد

میرم برای کنکور، این رفتن شیرینه، برای تلاش و کوشش میرم، برای روزهای بهتر، آینده ی روشن،

شاید زندگی شبیه فتوسنتزه ...

بالا پایین زیاد داره، سختی و درد و مشقت نیز

ولی ترکیب همه ی اینها باعث میشه بهش بگیم زندگی.

این مدت رو باید اهمال کاری رو به صفر برسونم، قید کمال و کامل گرایی رو هم بزنم، اصلا هم فکر نکنم جلو یا عقبم، فقط از هرجا که هستم شروع کنم، وقتم رو با مرور خاطرات و رویاپردازی و موج سواری افراطی بر آینده هم تلف نکنم، انتظار ربات گونه هم از خودم نداشته باشم، اگر هم خسته شدم، خب خسته شدم، حتی گوشی هم بعد از چند ساعت نیاز به شارژ داره. آدمی جای خود دارد، فقط بهترین خروجی رو بنویسم و اجازه بدم امضا و ضمانتش با خدا باشه.

خدایا خیلی کمکم کن، همیشه کردی، اینبار خیلی ویژه تر

به آرزوهای خوب و دعاهاتون احتیاج دارم.

امیدوارم وقتی برگشتم، هیچکس از جمعمون کم نشه، بلکه حتی کلی رفقای تازه وارد خوب داشته باشیم.

برای ۵۲۵ نفر دنبال کننده کننده و تمام دوستانی که جزء این ۵۲۵ نفر نیستند اما من رو میخونند؛ نوشته هام رو نه.... من رو!

تک تکتون برای خیلی عزیزید. خیلی مواظب خودتون و خوبی هاتون باشید. از همه ی شما فقط یکی هست و یادتون باشه اگر به وجود شما توی دنیا نیاز نبود، زاده نمی شدید، انقدری همه چیز رو پای زندگی بریزید که مرگ چیزی برای بردن نداشته باشه.

حسن های ختام:

همت بلنددار که مردان روزگار

از همت بلند به جایی رسیده اند (ap)





خداوندا، داده ات نعمت و نداده ات حکمت

نعمت و حکمتت را شکر





مورخ ۱۴۰۲/۴/۱۷

کنکوری ۱۴۰۳_ با عشق: انسانی

تا سال بعد بمدت نامعلوم

خدا نگه دار و حافظتون


و یه پلی لیست سه تایی و قفلی این ایام:

https://www.aparat.com/v/mPxNH


https://www.aparat.com/v/eLtZR


https://www.aparat.com/v/udFl4





حال خوبتو با من تقسیم کنخداحافظیدلم برای همتون تنگ میشهdont forget meزندگی امروز خاطره فرداست
(INTP)جهان هر فرد، به اندازه وسعت فکر اوست." خونم جوهر خودکارمه" دانشجو معلمِ فرهنگیان| امورتربیتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید