محجوبیان-mahjoobian
محجوبیان-mahjoobian
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

امروز می نویسم

شانی در دوران سختی به زندگی ما اومد گاهی خدا کمکش رو صرفا در قالب یک انسان نمی رسونه.

مرگ عزیز خیلی سخته،حتی اگر روانشناس باشی.باور غلط ادمها اینجاس که فکر میکنند چون روانشناسی انسان نیستی،احساسات و...رو باید ببوسی بذاری کنار.

فرقش اینه که روانشناس میتونه تمام تکنیک هایی که بلده رو به کار ببنده تا زودتر سرپا بشه مخصوصا اگر قرار باشه کمک کنه مادر داغ دیده از مرگ فرزند تسلی پیدا کنه.

خوب نتیجه این میشه که همه بهت میگن تو خیلی خوب تونستی از پس شرایط بربیای.

در اون دوران یکی از روزها حس کردم تکانده شدم و دلم نمیخواد بیدار بشم

تمام روز را خواب بودم،گاهی بیدار میشدم،بیدار که نه چشمهام رو باز میکردم نیم نگاهی به دنیای اطرافم میکردم و نیرویی میگفت بخواب که بستن چشمها بهترین شیوه فرار از دردهای بر دل نشسته است،و من چشمهام رو می بستم،

گاهی یک انگیزه کوچک کافیه که بیدارت کنه، شانی گرسنه بود، و من باید بیدار میشدم،سراغش رفتم با اینکه ساعت سه بود اما از دیدن من انقد خوشحال شد که صدای گرسنگی شکم ام را فراموش کرد،مرا بوسید و نوازش خواست و من دیدم محبت بی دریغ می تونه مرده ایی را زنده کنه.

ساعت دو شب باید برم بخوابم حتی اگر خوابم نیاد? چون شانی در اتاق پشت در صبر میکنه تا من برم و بعد اروم میخوابه.

برنامه خداوند درشرایط سخت امدن شانی بود تا فضای خانه را عوض کنه.

روانشناس و دراماتراپیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید