بعد از تمرینات تئاتر ادم بیشتر لمس میکنه که زندگی یه نمایشه و مهمترین بخش اینه که باید یاد گرفت در نقش ها فرو نرفت، امروز ممکنه نقش من یه آدم موفق و سرشناس باشه و فردا یه ورشکسته.
فرض کنید در صحنه نمایش یه بازیگر باید چهل شب نقش یه گدا رو بازی کنه،
شب چهل و یکم تماشاچی نیست نمایش تمومه اما گدا از نقشش بیرون نمیاد،
انگار اون نقش بهش هویت های مثبتی مثل جلب توجه و.. داده، و چون نقش رو باور کرده، ممکنه تا مدتها سر به پایین راه بره، تو مهمونی ها پایین ترین جا بنشینه.
حالا با نگاه یه روانشناس میگم حتی وقتی ما در نقش ادم افسرده فرو میریم و ذهن از افسردگی مزایای مثبتی میگیره (مثل کار نکردن، خوابیدن، ملاحظه اطرافیان و...) و این نقش رو باور میکنه و دیگه جدا شدن ازش سخت میشه. برای همین به درمان هم مقاومت نشون میده.(البته بهم ریختگی زیستی مغز از نظر نوروترانسمیترها مثل کاهش سروتونین و.. در افسردگی مبحث جداگانه ای داره.)
بنابراین با نقل قول از نمایشنامه مهرگیاه نوشته شارمین میمندی نژاد باید به باور هیچ نقشی راکد و عفن نمانیم.
???
ثمره محجوبیان روانشناس و دراماتراپیست