مَـحـسِـیـن
مَـحـسِـیـن
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

تو هم بروتوس؟


ویلیام شکسپیر، سخن‌سرای آوُن، در سال ۱۵۹۹م، نمایشنامه سترگ و گران‌سنگِ «تراژدی ژولیوس سزار/ تراژدی قیصر» را به رشتهتحریر درآورد.

این متن همانگونه که از نامش پیداست، به کَم و کِیفِ واقعه‌ی ۱۵ مارس و متعاقب آن، قتل سزار و حوادث پس از آن می‌پردازد و الخ.

شکسپیر در‌ این متن، به شکلی ظریف و موشکافانه به چگونگی بسط و تسریع یک نفرتِ شخصی به ایده‌ای سیاسی و رابطه وموضع‌گیری افرادی با خاستگاه‌های اعتقادی مختلف در رابطه با سزار می‌پردازد. افرادی با نیت‌های خصوصی مختلفی که حولِ محوریک ایده، و یک نیتِ ظاهری مشخص، متحد و هم‌داستان می‌شوند. نیتی ظاهری که شاید برای یک نفر از آن‌ها به عنوان یک نیت شخصیصدق می‌کند. آن نیت، نجاتِ مردم جمهوری روم از خطر دیکتاتوری خودکامه است و آن شخصِ مذکور کسی نیست جز: «بروتوس». یارِغارِ سزار. او با نیتی ملّی بر مرکبِ حُبِّ خود به سزار لگام می‌زند و غماغم خود را با این واقعیتِ «تزریقی» روبرو می‌کند که برای دفعِخطری که متوجه جمهوری روم است، کاری نمی‌توان کرد جز «قتلِ سزار».

توطئه‌ی قتل سزار تا حدی، پیش از اطلاع بروتوس از این توطئه، پی‌ریزی شده و جای خالیِ یک شخص محبوب در میان توطئه‌گران حسمی‌شود. چرا که هر کودتایی، لاجرم نیازمندِ یک «سمبل» است. سمبل و یا مانکنی که در ویترینِ کودتا و در رأسِ آن، خودنمایی کند. خودنمایی که مقصودِ آن، تطهیرِ چهره‌ی کودتا و عاملینِ آن است. از این روی، رهبر توطئه‌گران«گایوس کاسیوس»، به سراغ بروتوسمی‌آید، او را متقاعد به این عمل می‌کند و با مجموعه عمل‌هایی ایزایی و آلوده به دروغ، او را به عنوان نوکِ پیکانِ از چله رها شده به سویقلبِ سزار، تحریک و آماده می‌کند.

سزار محبوب است و قتل او بی‌شک مستوجب عقوبتی هولناک برای عاملین این قتل، و همانگونه که ذکر شد، برای تطهیر این عمل،می‌بایست به سراغ کسی رفت، که در رأسِ امور (هرچند ظاهری) قرار گیرد و آن شخص باید از حیث شهرت و محبوبیت، توانایی رقابتبا سزار را داشته باشد. او کیست؟ بی‌شک بروتوس.

۱۵ مارس فرا می‌رسد، سزار از قبل، از زبان پیشگویی شنیده که این روز، روزِ شوم و خطرناکی برای اوست، اما غرور او اجازه نمی‌دهدکه به چیزی دیگر بی‌اندیشد. او به ساختمان سنا‌ می‌رود، با نیرنگی سرش گرم می‌شود و اولین خنجر از پشت، در گلویش فرو می‌رود. حالا نوبت به نوبت، دسیسه‌گران، دشنه‌ی آخته به کین و حسد را، وارد جسم او می‌کنند، نوبت به نوبت، بیست و دو ضربت! بیست و دوضربت به جای جایِ جسمِ قیصرِ روم وارد کرده‌اند و اما سزار، همچنان سرِپا و گردن‌کش است، چرا که او سزار است و قدِ غرورِ کسی تاآن روز، در سراسر پهنه‌ی‌ گیتی به پای قدِ غرور او که سر در ثریا دارد، نمی‌رسد و حالا، ضربتِ بیست‌ و سوم، خنجر آخر، نه به شقاوت،قدرت و تیزی دشنه‌های دیگر در بدنش فرو‌ می‌رود اما این این ضربه، ضربه‌ای‌ست کاری، چرا که دستِ دشنه‌دار، دستِ کسی‌ست که ازمیان آن جمع، با همه فرق دارد. خصوصن پیشِ چشمانِ سزار. خصوصن پیشِ چشمانی که بادیدنِ این دست، حالا غرقابِ اشک و خوناست. آن دست، دستِ بروتوسِ عزیزِ اوست.

دستِ بروتوسِ عزیز

همان دستی که تا دیروز به گرمی در دستانِ سزار فشرده می‌شد، حالا حنابسته به خون اوست. دستِ بروتوس…

آه به این بند که می‌رسم، بند بندِ قلبم آکنده از غم می‌شود، آکنده از اشک… چقدر آشنا…

«تو هم بروتوس…؟!! پس بمیر ای سزار…»

آری، پس بمیر ای سزار، پس بر خاک بیفت ای سزار، پس سنگ‌فرش‌های سنای روم را گلگون به خون خویش کن که این خون، فریاد ازغمی‌ست مگو…

تأمل‌برانگیزتر از این جمله؟

پس از این، این جمله‌ی سزار در فرهنگِ غرب بدل به ضرب‌المثلی شد، تا آدمیان بتوانند با جمله‌ای کوتاه، فغانِ خود را از اوجِ خیانت وپستی، بیان دارند.

تو هم بروتوس؟

و این آخرین کلامِ سزار بود

«غرور جایی خرد می‌شود، که حیرت از خیانتِ دوست زبان می‌گشاید و کلامی جاری می‌دارد.»

سرشکم آمد و عیبم بگفت رویاروی

شکایت از که کنم؟ خانگی‌ست غمازم

سزارتراژدی ژولیوس سزارشکسپیرویلیام شکسپیر
«هـــیـــچ»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید