او در سال 1344 در يكي از خانواده هاي دردآشنا و فقير اما مؤمن و متعهد به اسلام در روستاي برم سبز از توابع بخش سوق متولد شد. در سال 1352 از نعمت داشتن پدر محروم گشت و ناگزير در سال 1357 همراه با مادر خود به سوق عزيمت كرد و هر سه مقطع ابتدايي ، راهنمايي و متوسطه را با موفقيت كامل در آموزشگاههاي آن بخش به پايان رسانيد. شخصيت شهيد در دوران تحصيل به نحوي شكل گرفته و تكوين يافته بود كه به نظر مي آمد بسي جلوتر از زمان حركت مي كند. او خيلي زود احساس مسئوليت كرد و در كنار فراگيري علم و دانش بار كمرشكن تهيه معاش خانواده را نيز عهده دار شد و از راههاي ممكن وسيله ارتزاق خانواده و همچنين هزينه تحصيل خود را آماده مي كرد. شايد قبول اين مطلب دور از ذهن باشد كه شهيد حميدي در طول دوران عمر كوتاه ولي پربركتش براي مادر و خواهران حكم پدر خانواده را داشت. دوران تحصيل وي مصادف با ظهور انقلاب به رهبري امام بزرگوار در ايران بود انقلابي كه قرار بود علي باز و همه مستضعفين زمين در آن به رفاه و آسايش برسند جنبشي كه خدا وعده آن را به شهيد حميدي و ديگر شهداي تاريخ داده بود. لذا شهيد مسئوليت خويش را در قبال اين جوشش الهي سنگين تر يافته و براي به دوش گرفتن گوش هاي از اين رسالت عظيم با شروع جنگ تحميلي، جبهه و جنگ را در كنار علم و دانش قرار داد و ذهن او را متوجه ميادين نبرد نمود. حضور مداوم وي در جبهه هاي نبرد از او يك فرد جنگجو و انقلابي و در عين حال مؤمن و به دور از هرگونه لغزش و انحرافي ساخت كه تمام اعضاء و جوارحش خدايي شده و قفل قرآني زده شده بودند و نتيجتاً به درجه اي از كمال و ايثار رسيده بود كه شديداً در تثبيت حكومت الله و حاكميت قرآن مي كوشيد. در اعمال و گفتارش آنچه اهميت داشت اشاعه حق بود نه شناساندن خود. در زمان جايگزيني حق بر باطل هيچگاه حقيقت را فداي مصلحت نمي كرد و بر اين اعتقاد بود كه آنچه حق است اگرچه هم برخلاف ميل و تلقي شخص باشد بايستي پذيرفته شود به تلاش دسته جمعي و حركت هاي همگاني چه در آموزشگاه درس و چه در ميادين جنگ عقيده داشت و اين خصلت بيانگر اين واقعيت بود كه شهيد حميدي تنها در پي خلاصي و رهايي خود از قيودات زندگي نبود زيرا در اين صورت مي توانست عابدانه و زاهدانه و به دور از پليدي ها و ناپاكي ها در كنجي بنشيند و به وظايف شرعيه خود عمل نمايد اما به شهادت همه دوستانش، شهيد حميدي تقوا را در ميدان مبارزه و انبوه جمعيت و جماعت جستجو مي كرد نه در خلوت و در گوشه عزلت. وي كم حرف و پركار و جستجوگر بود و در اوج فشارهاي مالي و نداري دست از مطالعه و تحقيق برنمي داشت. ايثار و تلاش او در اين رهگذر به حدي چشمگير بود كه مراحل رشد و بالندگي در وي به خوبي هويدا و معلوم بود و همه به اين واقعيت شهادت مي دهند كه شهيد حميدي در تحول بود، تحولي که کالبد ظاهري آرام و لبخندي بر لب و نگاهي جستجوگر و صميمانه در چشم داشت و آنچه كه در درون داشت كمتر در بيرون ظاهر مي كرد. اهل مطالعه و تحقيق و همچنين تهجد و تقوي بود و هرگاه كه با او راجع به نكات فوق صحبت مي شد اظهار بي اطلاعي مي كرد. در زماني كه در جبهات نبرد مشغول مصاف با بعثيون كافر بود، مادر و خواهران خود را فراموش نكرده و همچنان توجه و وفاداري مؤمنانه و متواضعانه خود را نسبت به آنها نشان مي داد و بنا به درخواست آنها با خانواده اي از سادات محترم و جليل القدر سوق پيوند وصلت و زناشويي برقرار كرد. نه عدم بضاعت مالي و نه انتخاب همسر و نه الحاح و اصول مادر و خواهر نتوانست او را در خانه نگه دارد و لحظه اي روح سركش و خداجوي وي را ياد جنگ غافل كند. اين اسطوره و اسوه ايمان و سنبل اخلاص و شهامت و رشادت پس از اخذ ديپلم در رشته تجربي تحصيلات خود را در مركز تربيت معلم شهيد رجايي شيراز در رشته علوم تربيتي ادامه داد اما ديري نپاييد كه كلاس و درس را رها كرده و براي چندمين بار عازم جبهه ها گرديد . بي قرار و ناآرام در رسيدن به معشوق لحظه شماري مي كرد. گويا به دنيا آمده كه شهيد شود. علي باز آنچنان كه شايسته يك مؤمن واقعي است. هيچگاه بي گدار به آب نمي زد قبل از اقدام به هركاري دقيقاً همه جوانب آن را بررسي مي كرد و ديگر هيچ مانعي نمي توانست او را در اجراي عمل بازدارد. كافي بود كه به مطلبي اذعان و ايمان پيدا كند و بر همين منطق بي توجه به تمام وابستگي ها و عوامل بازدارنده براي آخرين بار كوله بار آخرت را كه عمري در پي تداركش بود به پشت گذاشته و راهي قتلگاه خويش شد تا خود بميرد ولي خون حسينيان تاريخ پرتوان و جوشان بماند. رفت تا شهيد شود ولي در عوض بهار مستضعفين، بهار اين تازيانه خورهاي تاريخ به بار بنشيند. رفت تا رسالت معلمي و پيامبري خود را به مفهوم واقعي كلمه به پايان برساند.رفت تا با اهداء خون خود مفاهيم دقيق و ديدگاههاي قاطع اسلام را به جباران تاريخ بفهماند و با شهادت خود چنان سيلي محكمي به صورت پف كرده صهيونيسم و استكبار فرود آورد تا آنها را بسان ميمون هاي معركه به دور زدن به دور خويش وادارد. رفت تا پيونددهنده حكومت خميني به حكومت مهدي (عج) باشد. رفت تا بي كسي حسين (ع) را در زمان حيات خويش جبران نمايد و سرانجام در تاريخ 14/12/65 در محور شلمچه سر به سجاده خونين عشق گذاشت و آرام و مطمئن در جوار رحمت معبودش آرميد با نشاني بر قلب با همان لبخند هميشگي و دشمن نفهميد و نخواهد فهميد كه چه قلبي را نشانه گرفت . علي بر بال ملائكه و به ديدار الله و امامش حسين (ع) رفت و به زبوني دشمن خنديد كه چگونه به عبث خاك وطن اسلامي را مورد تجاوز قرار داد .