شاید تلخ باشد ،
طعم قرائت من از وقایع روزمره گی مان
از همان هایی که تو هم در آن حضور داری ،
حضوری اکه با رنگین تر شدن اش سهم طعمی که تو به جا می گذاری برایم یا حتی برایمان بیشتر و تند تر است و باز طبق همیشه این من هستم که که از این دور مزه گسی و تلخی اش را برمی دارم و
نمی گذارم حتی ذره ایی از آن را بدون شهد و مربایی از وصف هر آنچه که داری و داشتنش حتی گاهی آن قدر ها که من شیرین می گویم اش نیست،مزه کنی،
اصلا خیالت را راحت کنم ،
تلخی اش را می برم می گذارم در کنار گسی همان معجون کدر شرابی رنگ غرورت،
همان که بوی گندیدگی و پوسیدگی اش رنگ از روز می برد و شب اش می کند،
می برم میگذارم آن جا ،
تا گیج و گم هم نشوی لای شیرینی تعارفاتم ،که توان شیفتگی و شیدایی ات را دیگر ندارم
اصلا بیخودی شلوغ اش میکنی
شاید زبان من تلخی و گسی را به رسم روزگار حواله ات کند ولی بعد از آن یک کاسه نور جلوی ات می گذارد
که راه به صداقت دارد.
زبان من تلخ و گس هم اگر باشد یک صفت ناب دارد ،
زبان من بسیار صادق است.