کاش تاب می خورد زمان
آن زمان را می گویم،
که گوشم گسی صدای جمع تان را،
مزه می کرد،
کاش زمان تاب می خورد
دور سرم
تاب می خورد و میریخت روی شونه هایم و سر میخورد تا بپیچد به دور ساق پاهایم
که دیگر یخ زده بودند از کندی زمان ،
و گرم شان میکرد
آن زمان بود که می شد خیال کنم که انگار کوتاه تر شده است ،
آنقدر کوتاه که زمان رفتن من هم رسید.