شمع های تولدت را اگر فوت میکردی میفهمیدی که خاموشی پایان نیست،
خاموشی باشد یا نباشد ،چه تو را سبک کند چه نکند،
بدان که دنیا همان است ،دنیا هست ،
دلت تاریک است
میدانم
ولی کاش خنده های چشمان خسته ام را تاب میاوردی،
من که گفته بودم طعم تلخی و گسی این روزها لااقل سهم من نباشد که نمیتوانم ،تف به سرنوشت ات که سهم تو را از فهم این دنیا این قدر کم گذاشت و باز تف به سرنوشت ات که با سرنوشت ما بر خورد و باز تف به سرنوشت ات که این قدر تنگ بود نظرش و تاب نتوانست بیاورد .
کاش جایی مانده بود که باز خوش خیالی بیاید و پهن شود روی همه آنچه به پا کردی و تمام شود ، برود ولی من که گفتم بودم هایم انجا نشسته و می گوید خبری نیست!!!....
یکبار جرات کن
یکبار بگگذار فهمت جرات کند سال تولدت را فوت کند
،همه جا تاریک شود،
ببینی که تاریکی نیستی نیست
همه مان هستیم ،همه هستن
همه مان همانها ییم ،تو فقط کوری.