ویرگول
ورودثبت نام
ملیحه اعظمی
ملیحه اعظمی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

"ز.ز.آ"

https://virgool.io/@m_87535501

#ملیحه#اعظمی#روزنوشتگی#ملیحه#اعظمی#زن#زندگی#آزادی#
#ملیحه#اعظمی#روزنوشتگی#ملیحه#اعظمی#زن#زندگی#آزادی#


زندگی کردن اش را خواست،

زنده گی‌ کردن را شاید ،

خواست آزادانه زنده گی کند حتی،

خودش هم نمی دانست ،

فکر می کرد این که او می کند زندگی نیست،

بچه شده بود ،

احمق هم،

همه چیز اش را داد

بیشتر هم حاضر بود بدهد ، ولی حق اش را بگیرد

می خواست با آزادی زندگی کردن را تجربه کند

برای خودش زنده گی کند آزاد،

فکری به سرش زد

خواسته اش را از پنجره آشپزخانه ،

آن زمان که برای خفه کردن مویه گرسنگی های خانه اش مجبور بود ملاقه در دیگ بچرخاند

نعره وارانه طلب کرد.

این قدر نعره زد،

نعره زدن ،

زنان زدن

نعره زدن

زدن

زدن

زدن......

#ملیحه#اعظمی#روزنوشتگی#ملیحه#اعظمی#زن#زندگی#آزادی#
#ملیحه#اعظمی#روزنوشتگی#ملیحه#اعظمی#زن#زندگی#آزادی#


...

حالا دیگر او

آزاد ست تا زندگی را بکند،

با آزادی حتی زندگی کند،

هول کرده حسابی،

باورش نمی شد،

رفت که زند گی اش را بکند

این ور را گشت،

اون ور را می دانست که نیست،

نگشت،

گم کرده بود زنده گی اش را ،

" او زندگی را گم کرده بود

درست وقتی که ،

چطور زندگی کردن اش را "دست_آورد "دارد

هر چه گشت زندگی اش را پیدا نکرد

حتی خودش هم نمی دانست کجا از دست اش فرار کرده

،یا شاید دزدیده باشند اش

یا شاید حتی فرستاده باشند اش همان جایی که با عرب قرار نی زدن داشت ... ؟!

یا نکند

اصلا زندگی ایی نداشته برای کردن ،

یا نه

شاید باز هیجان کار دست اش داده ،

همان هیجانی که در شبی که سر گروه واخواهی بود ،

شبی که حواس اش پرت کوفتن بر دهان سکوت محله شد را می گویم

همان شب وقتی که مستانه وار لای به لای چین چین آرزویش ، مشق رقص می کرد،

همان شب وقتی که مستانه وار لای به لای چین چین آرزویش ، مشق رقص می کرد، ریتم واخواهی رندانه آمده و جای ریتم چرخش ملاقه در سمفونی سیری شکم خانه را گرفته وه را گرفته و

نگذاشته تا مثل همیشه خفه کند صدای گرسنگی خانه اش را..

همان وقت ایستادن ملاقه بود که

زندگی اش ته دیگ سوخته ایی شد در دیگی که حتی

ماندن سیاهی به روی اش شد یک آرزوی دیگر،

تقصیر خودش بود

از بس که بعد آن شب وسواس سابیدن اش شد

سابید ، روی اش و روی اش سابید ، اش

سابیدنی که هیچ برقی نینداخت در ظلمات دیدگان اش

حالا او که حیران زندگی گم شده اش است،مژدگانی می دهد به یابنده،آگهی کرده که زنده می خواهد

زنده گی اش را

این بار هم هر چه دارد را می دهد تا آنچه که حق اوست را بگیرد ،

پس بگیرد!

فهمیده که این نبود آن چه که او می خواسته ،

چه کسی از آینده خبر دارد ؟!

شاید حالا که فهمیده اصلا "زندگی " را نداشته که بکند ،

کشکی پیدا شود و دل اش بسوزد و اجازه دهد که حداقل آن را بسابد..

تا زمانی که قوام بیاید زندگی ایی که مال اوست و

حق او از زندگی اش که می بایست مال خودش باشد این است که بداند:

" زندگی را باید بتوانی که ، " زنده " کنی

این است هنر یک " زندگی کن".











ملیحه اعظمیروزنوشتگیزندگیزن زندگی آزادیزن
#Architecture #InteriorDesign #villaDesign #HospitalityInteriors #ConceptualDesign #InteriorArchitecture #LandscapeArchitecture #DesignInnovation #CreativeSpaces
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید