کارل گوستاو یونگ
آنچه که عصر ما به عنوان «سایه» بخش پایینترِ روان را در نظر میگیرد، شامل چیزی بیش از جنبهی منفی آن است. صِرفِ این حقیقت که به واسطهی خودشناسی، یعنی با کشف روح خود، به غرایز و جهان تخیل برمیخوریم، باید پرتوی بر قدرتهای خواب بینِ روان بیفکند، که به ندرت از آن آگاهیم تا هنگامی که همه چیز به خوبی و خوشی سپری شود. آنها عبارتاند از توان مندیهایی با بیشترین پویایی، و تماماً به آمادگی و نگرشِ ذهن خودآگاه بستگی دارد که آیا هجوم این نیروها و تصاویر و تصورات مربوط به آنها میل به سازندگی دارند یا نابودی و فاجعه را میخواهند. به نظر میرسد که روان شناس تنها شخصی است که به تجربه میداند که آمادگی روانیِ انسانِ نوین چه قدر متزلزل است، زیرا او تنها کسی است که خود را ناگزیر میبیند که در سرشت انسان نیروها و افکاری را جست و جو کند که بارها و بارها فرد را قادر کرده است راه درستش را در تاریکی و خطر پیدا کند. روان شناس برای چنین کار دقیقی باید بسیار صبوری پیشه کند، او به «بایدها» و «ناگزیرها» ی سنتی تکیه نمیکند و اجازه میدهد که شخصِ مقابل همهی تلاشش را به کار بندد و خود را در نقش سادهی یک مشاور و پندآموز راضی میکند. همه از پوچیِ موعظه در باب چیزهای مطلوب آگاهاند، اما بیچارگی عمومی در این وضعیت بسیار اسفناک است، و وحشتناکتر این که هر کس ترجیح میدهد اشتباه گذشته را تکرار کند به جای آن که مغز خود را دربارهی یک مسئله ذهنی به کار گیرد. علاوه بر این، همیشه در درمان یک شخص منفرد و نه ده هزار نفر، یکی از مسایل این است: رنجی که فرد متحمل میشود ظاهراً نتایجِ مؤثرتری دارد، هر چند همه به قدر کافی میداند که هیچ چیز اصلاً اتفاق نیفتاده مگر تغییراتی که در فرد به وجود آمده است.
تأثیر بر روی همهی افراد، که هر کسی مایل است مشخص شده باشد، ممکن نیست در طی صدها سال کارآمد باشد، زیرا تغییر و تحول معنوی انسان در پیِ قرنها حرکت آهسته صورت میگیرد و چیزِ شتاب انگیزی نیست یا در طی فرایند اندیشهای فردگرا متوقف نمیشود و به تنهایی میتواند برای نسلی ثمربخش باشد. به هر حال، آنچه در دسترس ماست، تغییری است در افرادی که فرصت یافتهاند یا این فرصت را به وجود آوردهاند که در حلقهی آشناییشان با دیگران در فکرشان نفوذ کنند. قصدم اقناع یا موعظه نیست - بلکه من بیشتر دارم به این امر شناخته شده میاندیشم که هر که به اعمالش بصیرت دارد و بنابراین به ناخودآگاه دسترسی یافته. بی اختیار بر محیطش تأثیر میگذارد. عمق بخشیدن و گسترش خودآگاهی نوعی تأثیر پدید میآورد که اقوام ابتدایی آن را «مانا» (نیروی جادویی) مینامیدند. مانا عبارت است از نفوذی غیرارادی در ناخودآگاه دیگران، نوعی شخصیّت ناخودآگاه است و تأثیرش فقط تا مدتی دوام دارد که نیت و قصد خودآگاه آن را مخدوش نکند.
تلاش برای خودشناسی نیز روی هم رفته مانع چشم اندازِ بهبود اجتماعی نمیشود، چون عاملی هست که، هر چند کاملاً نادیده گرفته شده، مربوط به نیمی از انتظارات ماست. این همان روح زمانه ی ناخودآگاه است که نگرش ذهن خودآگاه را جبران میکند و بر تغییرات آینده پیشی میجوید. نمونهی برجستهاش هنرِ نوین است: هر چند به نظر میرسد که هنر نوین به مسایل زیبایی شناختی میپردازد، اما واقعاً کار آموزش روان شناسی را برای عموم مردم بر عهده دارد و این کار را با درهم شکستن و نابود کردن دیدگاههای زیبایی شناختیِ قبلی آنان در باب اینکه چه چیزی در شکل زیباست و کدام محتوا معنیدار است، انجام میدهد. خوشایندیِ فرآوردهی هنری جای خود را به متنزهات بی روح ذهنیترین سرشت انسانی میسپارد که با بی حوصلگی در را به روی شادی رمانتیک و طبیعی توأم با احساسات و عشق اجباریشان به اشیاء، محکم میبندد. این نکته با زبانی صریح و جهانی به ما میگوید که روح پیامبرانهی هنر از رابطهی عینی کهن جدا گشته و - در حال حاضر - به جهنم ظلمانیِ ذهنیت گرایی روی آورده است. هنر تا آن جا که میتوانیم دربارهاش قضاوت کنیم، بی شک در ظلمت خود آنچه را که انسانها را کنار هم گرد میآورد و به تمامیت روانی آنان معنی میبخشد، هنوز کشف نکرده است. از آن جایی که برای رسیدن به این مقصود، اندیشه لازم به نظر میرسد، ممکن است چنین کشفیاتی برای دیگر زمینههای تلاش، باژگونه جلوه کند.
هنرِ بزرگ و والا تاکنون همیشه باروریاش را از اسطوره و از فرایند ناخودآگاهِ نمادسازی گرفته است که قرنها ادامه دارد و تجلی ازلی روح انسان است و ریشهی همهی آفرینشها در آینده خواهد بود. تحول هنرِ نوین با گرایش ظاهراً نیهیلیستیاش به تجزیه را باید به عنوان نشانه و نمادی از حالت نابودی جهان درک کرد و نیز نوزاییِ جهان که نشانهاش را در این عصر بر جای گذارده است. این حالت در همه جا از نظر سیاسی، اجتماعی و فلسفی احساس میشود. ما در عصری به سر میبریم که یونانیان آن را کارپوس نامیده اند یعنی "زمان مناسب" برای "دگردیسیِ ایزدان" ، یا به عبارتی، دگردیسی اصول و نمادهای بنیادی، این ویژگیِ زمانهی ما، که بی شک برگزینِ آگاهانهی ما نبود، بیانگر انسان ناخودآگاهِ درون ماست که در حال تغییر است. اگر انسانها به واسطهی قدرت فنآوری و علم در پی نابودی خویش نیستند، پس نسلهای آینده باید به این دگرگونی مهم توجه کنند.
هم در آغاز عصر مسیحی و هم امروز با مسئلهی عقب ماندگی اخلاقی مواجهایم، چون که با تحولات علمی، فنی و اجتماعی ما هم گام نبوده است.
هر چه بیشتر خطر کنیم، بیشتر به ساخت روان شناختیِ انسانِ نوین وابسته میشویم. آیا او قادر است در برابر اغوای استفاده از قدرتش به منظور به آتش کشیدن جهان، مقاومت ورزد؟ آیا از راهی که در آن قدم گذاشته، آگاه است، و از وضعیت کنونی جهان و از وضعیّت روانی انسان چه نتایجی باید بیرون کشید؟ آیا او میداند که به نقطهای رسیده که اسطورهی زندگی - نگاه دارِ انسانِ درون را که مسیحیت برایش ارزشی بزرگ قایل شده، از دست میدهد؟ آیا او تشخیص میدهد که آنچه ذخیره کرده، فاجعهای است که گریبان گیر او خواهد شد؟ آیا او حتی میتواند بفهمد که این فاجعه است؟ و سرانجام، آیا فرد میداند که او پارسنگی است که تعادل را برهم خواهد زد؟
شادی و خشنودی، خون سردی روح و بی معناییِ زندگی را تنها فرد میتواند تجربه کند نه دولت، که از سویی، چیزی نیست به جز قراردادی برای افراد مستقل و از دیگر سو، دایماً تهدیدی است در جهت فلج کردن و سرکوب فرد. روان پزشک یکی از کسانی است که چیزهای بسیاری دربارهی شرایط آسودگی روح میداند که در برآورد اجتماعی چیزهای نامحدودی بدان وابسته است. شرایط اجتماعی و سیاسی زمانه مطمئناً اهمیتی فوق العاده دارند، اما در اهمیتشان برای شادی یا اندوهِ فرد، تا آن جا که آنها را تنها عامل تعیین کننده به شمار آوردهاند، بسیار مبالغه کردهاند. از این نظر، همهی اهداف اجتماعی ما به اشتباه، روان شناسی فرد را نادیده گرفتهاند، فردی که آنها بارها قصد داشتند تنها اوهامش را ارتقا دهند.
بنابراین، امیدوارم روان پزشکی که در طولِ حیاتِ درازمدتِ خود، خود را وقف علت و معلول اختلالات روانی کرده، ممکن است اجازه یابد با فروتنیِ تمام - که به عنوان یک فرد با وجودش عجین شده - عقیدهاش را دربارهی مسایلِ برآمده از بطن جهان کنونی ابراز کند. من نه به سبب خوش بینیِ فزاینده و نه به خاطر عشق به آرمانهای والا فریفته شدهام، بلکه فقط شیفتهی سرنوشت انسان شدهام، این ذرّهی ناچیزی که جهانی بدو وابسته است و اگر معنی پیام مسیحیت را به درستی دریابیم، حتی خداوند نیز غایتش را در او میجوید...