برای من همیشه بین تصور و خیال با توهم امید تفاوت بسیار زیادی وجود داشته. تصور و خیال هر چقدرم که دنیا ایدهآل با آدمهای منتخب رو ترسیم بکنن باز هم جنس دیگهای هستن و برای به واقعیت پیوستن نیاز به بزرگترین معجزههای بشری دارن که همین موضوع شانس وقوع اونارو به صفر میرسونه. ر نقطه مقابل امید یا توهم امید همیشه از جنس واقعیته. این واقعی بودن باعث میشه تلقین زیادی بکنم که حتما دیر یا زود اتفاق میوفته. خب اگه قرار بود همه آدمای دنیا به خاطر امید داشتن، اون واقعیت براش رقم بخوره اساسا هیچوقت هیچ مشکلی بوجود نمیومد. نمیدونم چه درصدی اما اینو تقریبا مطمئنم که حتی واقعبینترین خوششانسهای تاریخ هم تنها چند درصد از امیدهاشون به وقوع میپیونده. همونطور که قلا گفتم امید داشتن احتمالا باید چیز خوبی باشه اما خب نه برای من.
این امید یا توهم امیدی که دارم که این روزا به شکلهای گوناگون سراغم میاد، با وجود بدبینی که داشتم، حتی تو روزهای اول میتونست باعث بشه خیلی خیلی اوضاع بد نشه. شاید بشه گفت کور سوی چراغی ته دالان تاریک بوده. گاهی اوقات انگیزه ادامه زندگی و بعضی اوقاتم باعث میشد حتی برای مدتی هم که شده لبخند بزنم. خب این قضیه در ابتدا میتونه هر آدمی رو گول بزنه و من مثل هر آدم دیگهای میتونم باشم.
با گذشت زمان و قبول اوضاع بد موجود کمکم پردههای وهم از بین میره و مشخص میشه که تمام این امیدهای موجود همش الکی و هزارجور از تصور و خیالم حتی بدتر بودن. بدتر از اون اینکه آدم بعد از دست دادن امید خیلی داغونتر از آدمی هستش که امید نداره. خلاصه که زندگی من شده پر از این احوالاتی که هیچوقت پایان پیدا نمیکنن و من باید بهشون قاعدتا عادت کنم.
شماره سیام
نوشته شده در 30 تیر 1403
ساعت 15:بعد از ظهر