دیروز بارگیری داشتیم. راننده از رشت، شهری که عاشقشم برامون دستگاه آورده بود. لیفتراکمون خراب بود و منتظر موندیم تا جرثقیل بیاد تا دستگاه رو از ماشین آقای راننده بذاره پایین. خیلی طول کشید و راننده با کمکیش که شب قبل ،دم در کارخونه پارک کرده بود ، طبیعتا گرسنشون شده بود. اومد تو دفتر. مدیرم اشاره کرد به یه کاسه کوچیک خوراک لوبیا ، که این هست میتونید بخورید . راننده داشت تشکر میکرد که نه مرسی، که من گفتم تو یخچال پنیر خامه کره مربا هست. باز بدون اینکه چیزی قبول کنه تشکر کرد و رفت.
مدیرم گفت : راننده بودا. فقط تونستم بگم بله.
باید رو خودم بیشتر کار کنم تا بتونم حرفای دلمو بزنم. مثلا بگم خب درسته مدیر فلان شرکت یا سهامدار فلان مجموعه نبود و فقط راننده بود ولی آدم بود. ولی انسان بود. ولی راننده ها هم صبحانه میخورن.