گزارش صعود به چهار جبهه دماوند در سال 1380 در 26 ساعت و سی دقیقه توسط مرحوم رابوکی
پنجشنبه یازدهم مرداد ماه هشتاد، ساعت دو و ده دقیقه بامداد گوسفندسرای احسانی را به آرامی ترک میکنیم. نور مهتاب همه جا را روشن کرده بود. ما 7 نفر بودیم همگی بجز یک نفر قصد صعود چند جناح را داشتند، به زودی در شیب کوه قرار میگیریم. پرتو نور مهتاب چنان است که گویی در پهنه آسمان قرار گرفتهاید...
حرکت ما به طرف بارگاه سوم به آهستگی صورت میگیرد و این بیشتر به واسطه تاریکی شب است، هر از گاهی صدای سگهای گله چوپان سکوت کوهستان را میشکست و در بالای دره سنگی، آنها سرانجام به استقبال ما آمدند. در ساعت سه و ده دقیقه از دره دوم عبور کردیم و در مسیر پناهگاه قرار گرفتیم.
بعد از اینکه از صخرههای مشرف بر پناهگاه عبور کردیم بر روی گردنه ای میرسیم کـــه کافردره را در سمت راست خود میبینیم، آبشار یخی هنوز در خواب صبحگاهی است. بسیاری از کوهنوردان در راه قله به چشم میخورند. هوا در اینجا رفته رفته روشن میشود. در آبشار یخی به انبوهی از صعودکنندگان برمیخوریم که شامگاهان راه قله را در پیش گرفته بودند. ما اکنون از آنها عبور میکنیم. به هر صورت ما در ساعت هشت و ده دقیقه به قله میرسیم و 30 دقیقه برای صبحانه و استراحت در روی قله توقف میکنیم و در آنجا مقداری از بارها مثل مواد غذایی و چیزهای دیگر را در جناح غربی قله جاسازی میکنیم و آنگاه در مسیر فرود جبهه غربی قرار میگیریم و در ارتفاع پنجهزار متری پس از گذشتن از کاسه بزرگ جنوب غربی به صخرههای زیرقله و به پناهگاه میرسیم. بعد از 45 دقیقه استراحت در پناهگاه به طرف قله حرکت میکنیم. در ساعت اول با گامهای آهسته و بدون توقف پیش میرفتیم. در ساعت دوم گامها را سریعتر میکنیم. در ساعت سوم صعود به گروههایی برمیخوریم که قبلاً آنها را در هنگام فرود دیده بودیم که به طرف قله میرفتند به آنها روز به خیر و خسته نباشید میگوییم و از کنار آنها به آرامی گذر میکنیم. کمی بالاتر حدود ده دقیقه استراحت میکنیم و آنگاه گامهای سریعتری برمیداریم و به سرعت خود را به قله میرسانیم در آنجا کمی استراحت میکنیم تا اینکه به طرف جناح شمالی سرازیر میشویم.
فرود از صخرههای سیاه مشرف بر یخچال سیوله خیلی دل انگیز و نشاط آور است. در عبور از مرحله دوم فرود پس از عبور از این قسمت به ناحیه ای هموار میرسیم. کمی بعد در جانپناه دوم شمالی قرار میگیریم. بعد از استراحتی کوتاه پناهگاه را به سوی قله ترک میکنیم.
در زیر ستونهای گوگردی قله هستم که با دسته ای از زاغهای بلندپرواز قله روبه رو میشوم. آنها با دیدن من جیغ زنان حضورشان را اعلام میدارند. بعضی از آنها به طرف من شیرجه میزنند و از روی سر من عبور میکنند. این حرکات را من کمتر در این پرندگان دیده بودم. این صحنههایی بود که مرا به یاد سالهای دور میانداخت. در بیست و پنجم شهریورماه سال شصت همین زاغهای سیاه باعث پیدا کردن جسد کوهنوردی در دره یخار شدند و این بار کمی به عقب بر میگردیم و سال 57 و درهمین جبهه شمالی شادروان تقی فخر فاطمی بر اثر سقوط در ارتفاع پنجهزار متری درگذشت، جسد او مدتها در بالا ماند. بارشهای برف مانع از پیدا شدن او میشد تا اینکه روزی برای پیدا کردن او اقدام کردیم و به اتفاق مرحوم عبدالله عزیزی خیلی از جاها را جستجو کردیم و زمانی که میخواستیم جستجو را متوقف کنیم من کمی از دیگران جلوتر میرفتم به ناگاه چند زاغ سیاه را دیدم که در یک نقطه پرواز میکنند و هر ازگاهی بر همان نقطه بر زمین مینشینند. با کنجکاوی به طرف آنجا رفتم و با جسد خون آلود تقی فخر فاطمی روبه رو شدم. جالب اینکه این زاغها هیچ صدمه ای به او نزده بودند.
بعد از پشت سر گذاشتن زاغها و عبور از باند شمالی به قله پا میگذارم، در اینجا وسایل اضافی را که مقداری هم شامل مواد غذایی میشود بر روی قله و در مسیر شمال شرقی قرار میدهم، خوب من برای برگشتن بر روی قله میبایست که انرژی کمتری را مصرف میکردم حال در صورتی که ساعت شش و چهل و پنج دقیقه عصر را نشان میداد سبکبار در مسیر فرود قرار میگیرم. این در صورتی بود که زمان سریعی را از جانپناه شمالی طی کرده بودم یعنی زمانی کمتر از دو ساعت و چهل و پنج دقیقه، و اکنون با این امید که توانایی بالا آمدن از تخت فریدون را دارم به پایین میروم.
در ساعت هشت به پناهگاه تخت فریدون میرسم. ارتفاع این پناهگاه درحدود چهار هزار و چهارصدمتراست و دارای چهار مسیر صعود است. دو مسیر آن در جبهه شمال شرقی و دو مسیر دیگر آن هم در جبهه شمالی واقع شده ، در اینجا پس از سی دقیقه استراحت، پناهگاه را به سوی قله ترک میکنم.
ساعت بیست و پنج دقیقه بامداد است که بر روی قله تک و تنها میایستم و به پاس این نعمتها شکرگزاری میکنم. در کنار حوضچه گوگردی جدیدی که بوی تعفن از آن خارج میشد زانو میزنم و سجده شکر به جا میآورم. به هر تقدیر از جبهه جنوبی با آرامش فرود میآیم. درحین پایین آمدن احساس میکنم که سرما بدن مرا کرخ کردهاست، بعد از آن به راحتی از آبشار یخی هم عبور میکنم و در کنار سنگی توقفی کوتاه کرده و مقداری میوه و شکلات میخورم. از بام برفی به این طرف هیچ چیزی نخورده بودم. در نزدیکیهای پناهگاه جنوبی رفت و آمدهای زیادی به چشم میخورد. ساعت دو و سی و پنج دقیقه بامداد است به اولین دسته از کوهنوردانی که به طرف قله حرکت کردهاند روبه رو میشوم و به آنها صبح به خیر میگویم، پس از گذشتن از گذرگاه کافردره و عبور از صخرههای سرخ لت به گوسفندسرای میانی میرسم، در این جا مورد حمله سگهای گله چوپان قرار میگیریم. آنها در تعقیب من لحظه ای هم درنگ نمیکنند. در این وادی از چوپان گله هم خبری نبود. به هر ترتیب فرار به سلامت از این معرکه خود یک حکایتی است، شب هنوز به پایان نرسیده بود که به گوسفندسرای عمو احسان یا بهتر بگویم پایگاه اصلی میرسم، ساعت چهار و سی دقیقه بامداد را نشان میداد.
تمامی طول شب و روز راه پیمودم و زمان از بیست و چهار ساعت هم گذشت. با توجه به اینکه حرکت ما ساعت دو و پانزده دقیقه روز قبل آغاز شده بود جمعاً بیست و شش ساعت و پانزده دقیقه زمان رفت و برگشت به طول انجامید. گوسفندسرا هنوز در خواب به سر میبرد، ولی کوهنوردانی هم بودند که در این آغاز صبح، پایگاه را به سوی بارگاه سوم ترک میکردند.
برنامه صعود چهار جبهه در اینجا خاتمه پذیرفت.