تاریخ قربانیان و قهرمانانش را به سخره میگیرد،
به آنان نظری میاندازد و میگذرد.
محمود درویش، دیوارنگاره
در تصویری که برتولد برشت [1] در نمایشنامۀ زندگی گالیله [2] از عقبنشینی در پایان محاکمه تفتیش عقیده ساخته است، گالیله در پاسخ به شاگردی سرکش که با صدای بلند میگوید: «نگونبخت ملتی که قهرمان ندارد»، پاسخ میدهد: «نگونبخت ملتی است که احتیاج به قهرمان دارد.»
اما بدون قهرمان چه میشود کرد؟ قهرمانان اساطیری، تاریخی و قهرمانان زنده. در مقابل نابرابریها و ستمهایی که دستهای فرودستان در مقابل آن ناتواناند؛ چنانکه اونامونو [3]ی فیلسوف خطاب به فاشیستها گفته بود: «شما پیروز میشوید، زیرا بیش از حد ضرورت، نیروی خشونت در اختیار دارید. لیکن افکار را تسخیر نخواهید کرد. زیرا برای تسخیر عقاید باید دیگران را به خود معتقد و مومن سازید و برای برانگیختن ایمان، آن چیزی لازم است که شما ندارید: منطق و حق در نبرد»
برای ایستادن در برابر چنین ستمی نیاز به تکثیر قهرمانان کوچک و گمنامی است که مقاومت را در زندگی روزمره پیشه کردهاند. کسانی که از داستانهای قهرمانان الهام میگیرند تا خود قهرمان داستان زندگی خویش و دیگران باشند. قهرمانانی که شاید خود شکست خورده باشند، اما آرمانشان ماندگار میشود.
در پارۀ دوم از فیلم چه [4] اثر استیون سودربرگ [5]، مخاطبی که در پارۀ نخست شاهد هیجان منجر به پیروزی انقلاب در کوبا بوده است، در تعقیب و گریز طولانی در جنگلهای بولیوی خسته میشود و با دستگیری و اعدام چهگورا از پای در خواهد آمد. اما کدام تصویر از مبارزه و قهرمان واقعیتر است؟ قهرمان پیروز در انقلاب استثناست و قهرمان واقعی آن کسی است که حتی در لحظات فرسایشی و شکستهای پیاپی از آرمانش دست برنمیدارد و بهرغم شکست و مرگ تراژیک بدل به خاطرهای ابدی و شمایلی اسطورهای میشود که الهامبخش دیگران در دوران پیشاانقلاب و در لحظات سخت مقاومت است. و چهگورا چنین قهرمانی است؛ شکست، مرگ و حتی ناپدیدشدن پیکر و پنهان ماندن گور او را هالهای از اسطوره و تقدس میبخشد و فراتر از قهرمانان پیروز در انقلاب همچون لنین میسازد که جانشینانش جسد را مومیایی میکنند و در معرض دید طرفداران قرار میدهند.
میان رهبران انقلابهای پیروز - به هر قیمتی و از جمله با کشتار انقلابیون راستین - و کودتاها و اشغالگریها - که بهدروغ مدعی انقلابی بودناند - با قهرمانان جنبشهای اجتماعی - که شکست میخورند، اما نامشان و آرمانشان میماند و بدل به اسم رمز مبارزات آینده میشود، چنین تفاوتهای عظیمی است. چنانچه زنان و مردان کمونارد در «کمون 1871 پاریس» در تاریخ چونان الهامبخش انقلابیون راستین در تاریخ باقی ماندند، بهرغم آنکه در کمتر از ده هفته سرکوب و کشتار شدند. اما رهبران انقلاب روسیه و حکومت اتحاد جماهیر شوروی پس از بیش از هفت دهه حکومت فراتر از مرزهای روسیه و شوروی، جز بدنامی برای سوسیالیسم، کمونیسم، مارکسیسم و حتی نام انقلاب نداشتند امروز اگر کسی به بازخوانی آن انقلاب میپردازد، در جستوجوی نام زنان و مردان آنارشیست و کمونیستی برمیآید که در انقلاب نقش داشتند اما خیلی زود قربانی رهبران اقتدارگرای بلشویک شدند.
این مجموعه به روایتهای داستانی و مستند از زندگی قهرمانانی میپردازد که نامشان در روایت رسمی دولتها ثبت نشده است. قهرمانانی که امروز نیز میتوانند الهامبخش جوانان باشند و در آنان شوری برانگیزند تا از رخوت و رکود روزمرگی به درآیند و انقلاب و مقاومت را به سبک زندگی روزمره بدل سازند.
همچنین مجموعهای از مستندنگاریها دربارۀ گروهها و رویدادهای تاریخی مهم در تاریخ مبارزات اجتماعی و سیاسی برابریخواهانه و آزادیخواهانه با عنوان «بایگانی بازگشوده» در کنار آن منتشر خواهد شد.
تصویر: نقاشی توسان لوورتیور [6]، ژنرال سیاه و رهبر انقلاب بردگان در هائیتی، اثر جیکوب لاورنس [7] (1997)
سی.ال.آر جیمز [8]، تاریخنگار، بردگان هائیتی را «ژاکوبنهای سیاه» نامید.
[1] Bertolt Brecht (1898-1956)
[2] Leben des Galile (1943)
[3] Miguel de Unamuno (1864-1936)
[4] Che: Part Two (2008)
[5] Steven Soderbergh
[6] Toussaint Louverture (1743-1803)
[7] Jacob Lawrence (1917-2000)
[8] Cyril Lionel Robert James (1901-1989)