منتظر چی هستیم؟ من یک دهه شصتی ام. از وقتی چشم باز کردم جنگ بوده و اعتراض. الان که نصف یا نصف بیشتر زندگیم گذشته، میخوام به جد اعلام کنم «آقا مَن امیدی به درست شدن ایران که سهله، دنیا ندارم». بیایم روراست باشیم تاریخ این کشور همیشه همینطوری بوده. دنیا هم همیشه یه عده آدم بدذات داره که باعث بی نظمی و مشکل میشن و چه بسا سودشون تو همینه! اصلا انسانها هرجا دور هم جمع شدن و تشکیل یک جامعه یا سازمانی دادن، شده توش فساد نباشه؟ نشده دیگه برادر من.
آقا ما نخواستیم. من مدتهاست که تزم اینه:
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ (مولانا)
البته ما آدما (از جمله خودم) خودخواهتر از اونیم که به مهر و محبت اکتفا کنیم، باید حالَم بکنیم و حرف من هم همینه. آقا من دیگه میخوام زندگی کنم...
میخوام مَشتی پول در بیارم تو همین شرایط داغون و لذت ببرم. میخوام هر روز از حس کردن آفتاب روی پوستم، از دیدن پرواز پرندهها، از صدای جیرجیرکها، از شنیدن موسیقی و تکون دادن خودم لذت ببرم. از حس کردن تک تک ادویههای تو غذا... از غذا دادن به گربه ها و از بغل کردن عزیزانم.
من دیگه مدتهاست ذهنمو به اخبار نمیدم. چون بسمه. چون بقول حافظ، سالها دل، طلب جام جم از ما میکرد، آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد.
من اومدم رو این کرهی خاکی که تجربه کنم، لذت ببرم و آگاهیم رو افزایش بدم.
من از قطار پر سرصدای دنیای شما پیاده میشم و میخوام بقیهی راهو قدم بزنم...