
زندگی در سایه انتظارات خانواده، همچون خنجری در دل هر انسانی است که به دنبال هویت و آرزوهای خود میگردد. به عنوان یک دختر که در میان خواستهها و فشارهای یک خانواده قرار دارد، هر روز احساس میکنم که بار سنگین انتظارات را بر دوش خود حمل میکنم. از من میخواهند که در همه آزمونها موفق باشم، در روابط اجتماعی بینقص عمل کنم و همیشه در رأس انتخابها و تصمیمات خانواده قرار داشته باشم.
اما این فشارها چه زمانی به من اجازه میدهند که خودم باشم؟ من به دنبال هویتی هستم که از عشق و حمایت شکل بگیرد، نه از مقایسه و قضاوت. به صدای خود گوش میکنم و حس میکنم که باید از این زنجیرهای نامرئی رهایی یابم.
رهایی به معنای فرار نیست، بلکه به معنای آزادسازی خود از انتظاراتی است که دیگر برای من معنا و جذابیت ندارند. به این فکر میکنم که آیا میتوانم مرزهایی تعیین کنم و به خانوادهام بگویم که برای من نیز افزون بر آنچه میخواهند، نیازها و خواستههای خودم مهم است؟
"رهایم کنید"؛ این یک درخواست ساده اما عمیق است. از آن ها میخواهم تا به من اجازه دهند خودم را پیدا کنم، حتی اگر این به معنای نارضایتی آنها باشد. میدانم که خانوادهام عاشق من هستند، اما عشق سالم نیازمند درک و حمایت دوطرفه است.
به خودم قول میدهم که به جستجوی علایق و آرزوهای خالصانهام بپردازم. باید یاد بگیرم که آری، ممکن است انتظارات خانواده را نادیده بگیرم و مسیر خود را دنبال کنم. چراکه زندگی من در نهایت دست خود من است و هیچکس جز من نمیتواند مقام و هویت حقیقی من را تعیین کند.
در این سفر به سوی رهایی، به دنبال یافتن صلح درونم هستم. یاد میگیرم که هر روز گامی کوچک در جهت تحقق آرزوهای خود بردارم و به صدای درونم گوش دهم. زندگیام را با انتخابهای خودم میسازم و به جایی میرسم که میتوانم با اطمینان بگویم: "رهایم کنید، من در حال یافتن خودم هستم."