یک هفته پیش در حال خشک کردن چاقو، دستم کوچک ولی عمیق بُرید و خونش بند نمی آمد.
تا جایی که مجبور شدم دو روز چسب زخم را از آن جدا نکنم و وضوی جبیره بگیرم.
دستم که برید، خصوصا که دست راستم بود، توانایی درست انجام دادن بعضی کارها را نداشتم. بریدگی کوچک بود اما اذیتم میکرد و من تمام توانم را هم برای عدم تاثیر آن روی کارهایم گذاشتم اما زخم رد پایش روی کارهایم ماند.
یک هفته بعد زخم خوب شد و من فراموش کردم تا چند روز پیش چقدر اذیت میشدم.
به زخمم که نگاه میکردم چند نفر از جلوی چشمانم رد شدند.
کسانی که قلبم را زخمی کردند و با حرف یا رفتارشان دشنه در آن فرو بردند و بعد انتظار داشتند من همان آدم قبلی باشم.
روح که از جسم حساس تر است. بریدگی کوچک روی انگشت، یک هفته زمان برد تا روال زندگی عادی شود،
به روح و روان حق رنجش نمیدهیم چون زخمش را نمیبینیم؟
چون شکستن و خرد شدنش سر و صدا ندارد؟
خونی که می آید از چشمانمان جاری میشود و این حق را هم نمیدهیم؟
چون دلمان خوش است که نیت اذیت نداشتیم؟؟
نیت شکاندن دل نداشتیم؟
و آنوقت که زمان حرف زدن برسد، بادی به غبغب میاندازیم و از شعور و انسانیت دم میزنیم!!
دقت کرده ایم چند نفر در طول یکسال رفتارشان تغییر کرده؟
حواسمان بوده برای ترمیم دلهایی که شکسته ایم شاید یک عمر باید تلاش کنیم تا جبران شود؟
میدانیم رها کردن یار دلشکسته بخاطر تغییر رفتار و گفتارش از زخمی که زده ایم وحشتناک تر است؟؟
ما فقط واکنش را میبینیم و قضاوت می کنیم، برچسب می چسبانیم.
هر واکنش نتیجه یک کنش از طرف خودمان است.
اگر خواسته یا ناخواسته موجب رنجش و زخمی شدن قلب کسی شدیم، هم زمان لازم را باید به او بدهیم و هم انتظار رفتار قبل را نداشته باشیم.
کاش
میشد مثل همین انگشت سبابه
از زخمهایی که معمولاً عزیزترین آدمهای زندگی بر قلبمان نشانده اند، عکس بگیریم و نشانشان دهیم که ببین چه کرده ای...
نشانشان دهیم و بگوییم اگر من آدم قبل نیستم دلیل این است.
#مریم_یراقی