با تولد دخترش «کیانا»، زندگیاش وارد فصلی تازه شد. سخت کار میکرد تا رفاه خانواده را تأمین کند؛ از تاسیسات تا تکثیر دیویدی. پدرش خانهای در خیابان مژده خرید تا در آن آژانس تاکسی راهاندازی کنند. با تبلیغات و ایدههای خلاقانه، آژانس را به رونق رساند، اما اختلافات مدیریتی با پدرش باعث جداییاش شد. با سختی خانهای اجاره کرد، مغازهای راه انداخت و زندگیاش را از نو ساخت. تا اینکه بیماری پدرش همهچیز را تغییر داد. دست پدرش را بوسید و به خانه برگشت ، و دوباره آژانس را اداره کرد. اما شکایات همسایهها کار را به پلمب کشاند. آژانس تاکسی تبدیل به مشاور املاک شد و دوباره رونق گرفت.
همهچیز خوب پیش میرفت، تا اینکه روزی یک جوان شیکپوش وارد دفتر شد؛ داستان زندگیاش با یک «پرزنت بازاریابی شبکهای» ورق خورد...
#همایفاتحان
#مسیر_رشد
#زندگینامه_افراد_موفق
#کارآفرین_موفق
#علی_معارفی
#آینوتی
#برگرفته_از_کتاب_در_مسیر_نیکنامی
#بنیانگذار_شرکت_گسترش_طراحان_نقش_الماس