سلام آقای بارن.
من شارلوت یا شرل کیت هستم و طبق چیزی که از من خواسته بودید، میخواهم چیزهای جالبی دربارهی دایی دیو و خاله دورایم صحبت کنم.
دایی دیو مرد خندان و لجبازی است. او همیشه با تام کارگر فرانسوی مزرعه دعوا میکند و اغلب شبها با ذرت و نخودفرنگی زیادی به خانه میآید. یک بار از آشپزخانه دیدم سگ نرمان جرسی روی سگ مادهمان بتی افتاده بود. من نزدیک پنجره رفتم تا بهتر ببینم چه اتفاقی درحال افتادن است اما دایی دیو مرا دید و گوشم را پیچاند و به من گفت دختر بد. البته شب برای جبرانش برایم استیک سرخ کرد. تازه او نمیگذارد کرهی بیشتری روی نان بمالم، با اینکه او مرد مذهبی است اما به گمانم کمی خسیس است. وقتی این را به خاله دورا گفتم او فقط گفت: دیو مرد صرفهجویی است، کرهی زیاد هم حالت را بد میکند. خاله دورا موهای قشنگ و پیچ در پیچی دارد، درست مانند دایی دیو. تنها فرقشان این است که موهای دایی قهوهای روشن و موی خاله سیاه سیاه است. خاله دورا زن باوقاری است، کاش وقتی بزرگ شدم مثل او شوم. هیچوقت دامنش چین نمیافتد درحالی که من هربار از پیکنیک برمیگردم لباسهایم خاکی و جای لک دارد. دایی چیزی نمیگوید چون خودش در کودکی همینجوری بوده است. خاله دورا هم چیزی نمیگوید اما مجبورم میکند لباسها را بشورم. آقای بارن، من عاشق لباس شستنم!
دایی بیشتر اوقات مرا به مزرعه میبرد تا کار با مرغ و گاوها را یاد بگیرم و خاله دورا به من آشپزی یاد میدهد.
دایی دیروز میگفت برای خاله دورا خواستگار پیدا شده است. وقتی از کسی خواستگاری میکنند یعنی او شوهر کرده است و اگر شوهر کند باید از خانه برود؟ من نمیخواهم خاله دورا از اینجا برود.
من عاشق اینجا هستم. خاله دورا و دایی دیو خیلی مرا دوست دارند و من هم عاشق آنها هستم.
با احترام به آقای بارن، شارلوت کیت.
پینوشت: کت قرمز به شما میآید، اسم خواستگار خاله دورا نیز بارن بوده.