نوشته بود "١٠ سالِ ديگر خودتون رو چجور ميبينيد؟"
دلم ميخواد هزار تا پيش بينى واسه ١٠ سالِ ديگم بنويسم :)
تو يكيش عكاس شده باشم،
تو يكيش معلمِ شيمى،
حتى يجاهايى دلم ميخواد وسطِ طرح كردنِ سوالاى امتحانىِ مدرسه صداى گريه ى يه كوچولو مجبورم كنه با لبخند از وسطِ كارام بلند شم و برم سراغش :)) ،
بعد بغلش كنم، آرومش كنم؛
شايد حتى اونموقع ايران نباشم، مثلا دانشجوى فلان دانشگاهِ خارجى :)) ،
دلم يه نمايشگاهِ عكس ميخواد، با صداى خنده هاى بچه هاى كار،
حتى دلم دو تا ليوان چاىِ لب سوز وسطِ گرماى خردادِ دلبرونه ميخواد ، با يه گپ و گفتِ دو نفره ى گرم تر ، تو يه چارچوبِ تنگ با عطرِ بغلش،
دلم ميخواد ١٠ سالِ ديگه وقتى به پشتِ سرم نگاه ميكنم، ٣٠ سال زندگيه با ارزش رو ببينم ، ٣٠ سالِ رضايت بخش،
شايد هم ١٠ سالِ ديگه ،
تو آپارتمانِ نقلى و كوچيكم،
تنها نشسته باشم رو مبلِ بنفشِ خونم،
رو به ديوارى مملوء از عكسِ خواهر زاده و برادر و پدر و مادرم و عكس هايى از آدمايى كه نميشناسمشون ،
نگاهم به برگه هاىِ پروژه ى شركتى كه توش به عنوانِ شيميست كار ميكنم ،
و كنار دستم دوربينِ عكاسىِ قشنگم كه تو ثبتِ لحظه هاى قشنگم همراهيم كرده!
واقعا كى خبر داره ، شايد :)
١٠ سالِ ديگه ى خودتون رو با #پیش_بینی_آینده به اشتراك بزاريد برام :)