زمانی که این جمله را از زبان استادم که از نظر علم و خرد قبولش داشتم شنیدم، چشمام گرد شد با تعجب نگاهش می کردم و با خودم می گفتم یعنی چی؟
در ادامه توضیح داد این جمله را گفتم که تا ابد تو ذهنتون ثبت بشه که اینها همه اش بازی ذهن و کلمات هست و برای رسیدن به هدف دلیلی نداره انگیزه داشته باشی و انگیزه تعیین کننده و تثبیت کننده رسیدن قطعی تو به هدفت نیست.
جمله دیگه ای که همیشه آویزه گوشم شد این بود: زندگی سراسر رنج هست.
اما این تو هستی که تعیین می کنی این شرایط به چه صورت بگذره هر هدف و خواسته ای به سادگی به دست نمی آید و قطعا در مسیر پستی و بلندی های بسیار هست. اما تو انتخاب می کنی در مسیر فقط به سنگلاخ ها نگاه کنی و گام برداری یا اینکه از مسیر لذت ببری و در مسیرت چیزهایی هم پیدا کنی که لبخند به لب گام برداری، در نهایت این تو هستی که انتخاب می کنی این مسیر را با چه کیفیتی بگذرونی.
سر کلاس های همین استاد بود که تصمیم گرفتن کار نیمه تمام 10 ساله ای را به اتمام برسونم و سنگینی عذاب این کار ناتمام را پایان دهم.
به اصرار استادم شروع کردم هر چند خیلی نگران بودم و با خودم می گفتم مگه می شه تو بعد از 10 سال دوباره شروع کنی.
اون مطمئن بود من از پسش برمیام اما من به توانایی خودم اطمینان نداشتم اما چون خسته از این وضعیت بودم و می خواستم این عذاب 10 ساله به پایان برسه بهش قول دادم شروع می کنم و تا پایان ادامه خواهم داد.
شرایط سختی بود من بعد از 10 سال دوری از درس تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم در شرایطی که 9 ساعت در روز سرکار بودم و بعد از رسیدن خونه و استراحت تنها 5 ساعت تا پایان شب فرصت مطالعه داشتم.
سال خیلی سختی بود هم شرایط کاری سخت شده بود و حالا سر و کله زدن با فرمول های انتقال جرم و حرارت و سیالات، طراحی راکتور و ترمودینامیک اونم بعد از 10 سال شرایط را سخت تر می کرد. هدفم این بود ارشد دانشگاه دولتی قبول بشم باید حتما دولتی می آوردم ترجیح هم بر این بود که شهر خودم باشه چون
می خواستم شغلمم حفظ کنم. قبولی ارشد دانشگاه اصفهان بعد از 10 سال دوری از درس و دانشگاه هدف دور از ذهنی نبود اما برای بدست آوردنش باید تلاش می کردم.
حالا برای اینکه از مسیر هم لذت ببرم و در بین راه از فشار و سختی راه خسته نشم و به قولی تا پایان با انگیزه و پشتکار ادامه بدهم باید ی برنامه ای تنظیم می کردم که به قول استادم کودک درونم شاد بشه و تا آخر خط باهام همراهی کنه
روزی 15 دقیقه مطالعه کتب غیر درسی و تماشای هفته ای ی فیلم را تو برنامه ام گذاشتم. وسط درس خوندن هام ی زمان های کوتاهی هم با دوستان میرفتم کافه و گپ می زدم.
تا پایان اون سال با همون 15 دقیقه مطالعه کتب غیر درسی من 5 جلد کتاب فوق العاده خوندم و کلی فیلم عالی دیدم.
الان که 4 سال از اون زمان می گذره و من وقتی به اون سال فکر می کنم لبخند روی چهره ام نقش می بنده
و چشمام برق می زنه و به خودم احسنت می گم که نه تنها ارشد قبول شدی با تمام اون شرایط سخت از مسیر هم لذت بردی و الان کلی عکس و خاطره گپ زدن با دوستانت را داری و در کنارش با روش 15 دقیقه
کتاب خوانی، کتاب های خیلی خوبی خوندی و عادت کتاب خوانیت را در زندگانی تثبیت کردی.
هرچند بعد از قبول شدنم هم هفت خان رستم را طی کردم تا تونستم موافقت مدیرم و اساتید دانشگاهم را برای کار و تحصیل همزمان بگیرم. باید به هر دو گروه اثبات می کردم من در هر شرایطی وظایفم را به نحو احسن انجام می دم ولو اینکه سر کار یا کلاس نباشم.
اما تمام این مسیر چیزی که منو سرپا نگه داشت برای ادامه انگیزه نبود. جدای از تصویر سازی هایی که انجام می دادم (تجسم لحظه رسیدن به هدفم) چیزی که بهم انرژی می داد این بود که از کاری که داشتم انجام
می دادم لذت می بردم و از اینکه داشتم در مسیر هدفی که سال ها در ذهنم مدفونش کرده بودم گام بر
می داشتم لذت می بردم و انرژی می گرفتم. نمی گم تمام مسیر فول انرژی بودم یا اینکه به مسیر و راهم شک نمی کردم چرا همه این شرایط را تجربه کردم اما تمام مسیر با شارژ کردن خودم و پذیرفتن اینکه قرار نیست همیشه پر انرژی باشی و اینکه هر کاری سختی های خودشو داره ادامه دادم.
دستاوردی که این چند سال برای من داشت فهمیدم در شرایط سخت توانمندی هات هویدا می شن کارهایی که قبلا حتی فکر نمی کردی در حد توانت باشن را انجام خواهی داد.
"دریای طوفانی ناخدای ماهر می سازد"