_چند روز دیگه عیده.
+خب که چی!
_خب که چی!!! ینی برات مهم نیست که سال داره نو میشه!؟
+این همه سال نو شد تهش چیشد! باز کهنه میشه. همین شمایی که پارسال عید کلی ذوقِ اومدنه امسالو داشتین، حالا داره میره، چرا رفتنش مهم نیست!
_چی میگی تو؟ حالت خوبه!
+من که خوبم ولی نمی فهمم شما دیوونه ها چرا فقط عاشق چیزای نویین! سال نو، لباس نو، خونه ی نو. همینام چهار روز بعد دلتونو میزنه، یادتون میره اینایی که الان داره دلتونو میزنه و سر دست میشکونین برای یه چیز تازه ی دیگه، یه روزی نو بودن... برخوردتون با همه چی مث دستمال کاغذیه!
من مشکلی با چیز تازه ندارم؛ اما باید فهمید تو این چیز تازه دنبال چی هستین!
اگه فقط یه عطشه که سیرابتون نمیکنه چون سرابه. از قدیم گفتن اول اونی که زاییدی رو بزرگ کن بعد برو سراغ بعدی. نمیشه یه دفتر برداری چهار خط توش بنویسی بندازی دور و بری سراغ دفتر بعد.
_اگه دفترمو اب برده باشه چی! نباید برم سراغ دفتر بعدی؟
+دفترتو آب برده؟
_اره برده. کلیم دنبالش گشتم پیداش کنم ولی دیگه نبود.
+یه دفتر جدید بردار، ازش مراقبت کن تا برگ اخرش.
_یه چیزی بگم؟
+بگو.
_بعضی وقتا آدما تو دل ناامیدی چنگ میزنن که غرق نشن. دنبال لوستر نه، دنبال یه چراغ زنبوری میگردن که تو تاریکی و سیاهی نمونن. نه بیخیالن نه ساده لوح! شاید آجرای زندگیشون اونجوری که فکر میکردن کنار هم چیده نشده ولی انقده امید دارن به یه شروع دوباره.
دلخوشیو ازشون نگیر. حتی اگه عید، برای تو واقعا عید نیست!