بهم گفت میشه آرایشم کنی؟ منم براش ریمل و رژلب زدم گفت دوست دارم ی آرایش کامل کنم خواهرم داد زد مگه نمیدونی این چیزا برای پوست بچه ها خوب نیس با بی میلی قبول کرد.
عصر تاکسی گرفتیم تا بریم خونه مامان بزرگ مامان و باباش اونجا بودن سلام کردیم و...
نشست روی مبل و داشت از اتفاقات امروز میگفت یهو باباش گفت چیزی به مژه ات زدی با ترس گفت نه با داد بهش گفت آره معلومه مگه من بهت نگفتم آرایش نکن من از آرایش بدم میاد:| زد زیر گریه مامانش گفت حقته دختر که نباید توی این سن آرایش کنه همش تقصیر خودته :///
توی دلم بهشون گفتم عزیز من (توی اینجور مواقع این کلمه فحش محسوب میشه) ی آدم رو وقتی از ی چیزی محدود کنی بیشتر به سمتش جذب میشه این دختر وقتی بزرگ شه با پول تو جیبی های که بهش میدین میره لوازم آرایش میخره می خواستم بگم لطفا انقد این بچه رو محدود نکنید انقد افکار قدیمی رو تو سرش نکنید که زمانی که پیش شما نبود با ذوق دور چیزای بره که نمیزارید حتی بهش فکر بکنه و اگه که ی دختر با ی پسر داره بگو بخند میکنه هزارتا فکر ناجور نکنه پشت سرشون توی این سن کم(دیدم که میگم)
امیدوارم این کسی که ازش حرف زدم زمانی که عاقل شد خودش این فکر های احمقانه رو که توی سرش فرو کردن رو دور بریزه و افکار خوب و روشن فکرانه رو توی ذهنش پرورش بده
کلام آخر:من دقیقا جمله بالایی رو که نوشتم به این نتیجه رسیدم که این همه مشکلات زندگی از همین افکاریه که توی بچگی توی سرمون کردن و نه جامعه،دوست ناباب و مشکل اقتصادی