نویسنده؛ ویکتور فرانکل، نویسنده ی اهل
ناشر؛ شمشاد
مترجم؛علیرضا ارجاع
خلاصه کوتاه کتاب؛
فصل اول کتاب در مورد تجاربی از اردوگاه کار اجباری نویسنده یعنی ویکتور فرانکل هست.
ویکتور فرانکل از پدر و مادر و همسرش جدا میشه، یعنی جدا میکنن ارتش نازی و اون رو با دیگر افراد یهودی به اردوگاه کار اجباری در آشویتس با قطار میبرن با بدترین شرایط و وضعیت ممکن!
در ابتدا ویکتور فرانکل و بقیه در همان ابتدا ازشون زهر چشم گرفته میشه و کارگران رو به دو دسته تقسیم میکنن و کسانی که قوای جسمانی خوبی دارن اجازه ی ادامه ی زندگی رو دارن ولی کسانی که شرایط کار کردن رو ندارن و ضعیف هستن در همون ابتدای ورود به اردوگاه آشویتس به کوره های آدم سوزی یا اتاق گاز فرستاده می شن به نوعی که ویکتور فرانکل میگه دود بزرگی از خاکستر حاصل از سوزاندن بدن یهودی ها از دود کش اتاق آدم سوزی بیرون می اومد!
در این اردوگاه به بدترین شکل ممکن با انسان ها رفتار میشه البته اگر بشه دیگه به افراد بعد از ورود به اردوگاه آشویتس، اسم انسان گذاشت!
یهودیان در اردوگاه لباس مناسب، غذای خوب و استراحت گاه مناسبی به هیچ وجه ندارن و به طوری که غذا ی یک شبانه روز هر شخص یک تکه نان و یک کاسه سوپ آبکی هست! در این اردوگاه اکثر نگهبانان و ارشد های هر گروه رفتار بسیار بدی با زندانیان دارن و هر روز از اون ها کار های سخت و طاقت فرسا میخوان انجام بدن و زندانیان مجبورن در زمستان سرد و یخ زده، زمین رو بکنن برای کار های ساخت و ساز و ریل قطار و...
ویکتور حتی در اون شرلیط طاقت فرسا و سخت، یادداشت هایی مینویسه و اونها رو نگه داری میکنه و به عنوان روانپزشک در اردوگاه برای درمان بیماران تیفوسی هم کار میکنه و از تجربیات تلخش در این مدت سه سال که به عنوان اسیر و زندانی به دست نازی های هيتلر هست سخن میگه.
در بخش دوم کتاب هم نویسنده در مورد نحوه ی لوگوتراپی و مفهوم و معنای زندگی صحبت میکنه،که البته نسبت به فصل اول بسیار سخت داستان جلو میره و روان نیست!
بریده هایی از کتاب؛
«زندانی معمولا خواب چه چیزهایی را می بیند؟ نان، کیک، سیگار و شاید هم یک حمام گرم. کمبود این خواستههای ابتدایی و ساده او را مجبور به تحقق آنها در خواب میکند. اینکه آیا این نوع خواب ها تاثیر مثبت دارند یا نه مسئله مهم دیگری است؛ شخصی که خواب میبیند بالاخره مجبور است بیدار شود و با زندگی واقعی داخل اردوگاه و تضاد وحشتناک بین آن دو مواجه شود.»
«و در نهايت و با وجود تمام این شرایط همگی به خواب میرفتیم و برای چند ساعت هم که شده از رنج و عذاب رهایی پیدا میکردیم.»
«در روانپزشکی حالتی وجود دارد به نام «توهم رهایی»: در این حالت فرد محکوم تا آخرین لحظات اجرای حکم اعدامش امید به بخشش و رهایی از مجازات دارد. ما هم چنین حالتی داشتیم و به رشته های باریک امید چنگ انداخته و تا آخرین لحظه امید داشتیم که اوضاع بهتر خواهد شد.»
پیشنهاد من؛
این نوشته ی من برای چالش کتابخوانی طاقچه هست و پیشنهادم اینه از طاقچه ، نسخه ی الکترونیکی کتاب رو با همین ترجمه بخونین و لذت ببرین🌹