?نویسنده؛ جی دی سلینجر، نویسنده ی اهل کشور آمریکا هست.
?مترجم؛ با ترجمه ی آراز بارسقیان، که ترجمه ای روان و خوب هست و پیشنهاد می کنم که با این ترجمه بخونین.
?مشخصات؛ داستانِ خارجی، رمان.
تعداد صفحات کتاب 222 صفحه.
انتشارات میلکان.
?خلاصهای کوتاه از کتاب ناطور دشت؛
کتاب در سال 1951 نوشته شده و ما در این داستان زندگي دو روزِ یک نوجوان آمریکایی که هفده سال سن دارد را می خوانیم.
هولدن کالفیلد نوجوانی هست که علاقه ای به تحصیل در مدرسه ندارد و به همین دلیل از مدرسه اخراج شده است و بسیار ماجرا جو هست. هولدن یه برادر به نام "دی بی" داره که در هالیوود کار میکنه ولی هولدن اصلا علاقه ای به سینما ندارد و آن را کثافت محض می داند!
داستان کتاب فقط حول محور فعالیت های هولدن کالفیلد دنبال میشه.
هولدن آرزوهای عجیب و غریبی متفاوت از هم سن و سالانِ خودش داره!
قسمت جذاب کتاب به نظر من جایی هست که هولدن پیش آقا "اسپنسر" میره و اتفاقاتی که اونجا میفته واقعا جالب و هیجان انگیز هست...
پایان داستان ولی برای من اونطوری که کل کتاب عالی بود، نبود و انتظار یه پایان محشر داشتم ولی پایان کتاب برای من یه جورایی پایان باز محسوب میشد و من به این سبک کتابا و حتی فیلما علاقه ی چندانی ندارم و برای همین در نمره دهی طاقچه به این کتاب چهار ستاره دادم!
کتاب از اون داستان هایی داره که نمی تونی کتاب و بزاری کنار یا تو بحث کتابِ الکترونیکی نمی تونی گوشی رو بزاری کنار! درگیر کتاب و داستانُ هولدن کالفیلد میشی و سفر می کنی به زندگی یه نوجوان هفده ساله ی آمریکایی که ذهن پر آشوب و درگیری داره!
فارغ از داستانی زیبا و جذاب، اینکه داستان در مورد یه نوجوان از کشور آمریکا بود برای من جالب بود و اشتیاقم رو برای خوندن و تموم کردن کتاب زیاد می کرد!
?بریده هایی از کتاب؛
«این سقوطی که من ازش حرف میزنم، سقوط خاصیه؛ بهتره بگم یه سقوط وحشتناک. آدمی که سقوط میکنه هیچ وقت صدای گرومپِ افتادنشو نمی شنوه و به سقوطش ادامه میده. و این سقوط بیشتر و بیشتر کش می آد برا آدمی که تو زندگیش دنبال چیزی میگرده که محیط اطرافش نمیتونه بهش بده یا فک میکنه که محیط اطرافش نمیتونه بهش بده. واسه همین دیگه بیخیال همه چی میشه و قبل از اینکه گشتنو شروع کنه دیگه دنبالش نمی گرده!»
«سیزده سالم که بود بردنم پیش روانکاو، چون تمام شیشه های گاراژ را شکسته بودم. حق داشتند ببرنم دکتر. اره حق داشتند. شبی که الی مُرد توی گاراژ خوابیدم و با مشت تمام شیشه ها را خُرد کردم. تازه میخواستم شیشه های ماشین استشینی را هم که آن سال تابستان خریده بودیم بشکنم ولی دستم بد جور خونی مالی شده بود. و دیگر نمیتوانستم. کار احمقانه ای بود.»
?پیشنهاد من؛ پیشنهاد می کنم این کتاب رو بخونین و لذت ببرین، کتابِ ناطور دشت رو من به کسایی که میخوان کتاب خوانی رو شروع کنن پیشنهاد می کنم، که با خوندنش ذوق و اشتياق برای کتاب خوانی پیدا می کنید.
ناطور دشت جزو بهترین کتاب هایی هست که من خوندم ?
?چالش کتابخوانی طاقچه 402؛
این یادداشت رو من برای شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه نوشتم.