راستش نمیدونستم از کجا و چطوری شروع کنم. اگه درهم و برهم بود ببخشید.
راستش نمیدونستم از کجا و چطوری شروع کنم. اگه درهم و برهم بود ببخشید.راستش نمیدونستم از کجا و چطوری شروع کنم. اگه درهم و برهم بود ببخشید.
اینجوری بگه که کلا داستان سربازی و خدمت رو هیچجوره نمیشه باهاش کنار اومد؛ اینکه دو سال از زندگی و وقتت روجایی بگذرونی که درس خوندنت و نخوندنت اهمیتی نداشته باشه(منهای اونایی که حالا هر جوره امریه میگیرن و راحتترن).
خلاصه اینکه این جزای الهی قسمت منم بود. یه سالی که فرصت داشتم هر باری تصمیمی گرفتم؛ از امریه تو جاهای مختلف تا کنکور دکترا و ادامه تحصیل و خیلی چیزای دیگه. وقتی شرکتی که توش کارمیکردم داستان سربازی و امریه گرفتنم کنسل شد، اومدم بیرون و دنبال شرکتایی واسه گرفتن سرباز امریه بودم.
حالا به هر طریقی بود شرکتی بهم پیشنهاد داد که قبلا با آدماش کارکرده بودم و خاطرات خوشی هم داشتم ازشون.
خلاصهترش کنم که رفتیم و صحبت کردیم و از شرایط خودم گفتم بهشون و اینکه خیلی هم وقت نداشتم دیگه. از همه مهمتر اینکه من امریه یه جای دیگه (اداری) رو هم به خاطرشون پیگیری نکردم، امریهای که شاید سادهتر کارم میشد تا شرکتها.
اونا هم شنیدن و تاییده نهایی رو دادن و منم خوب از خدا خواسته با کلی انرژی و حسخوب شروع کردم. روزا میگذشت و کمکم داشت روز موعود فرا میرسید. باید پیگیر فرستادن دفترچه سربازی میشدم.
اینم بگم که واسه امریه گرفتن توشرکتهای دانش بنیان اصلا هیشکی هیچی نمیدونست. از اینور و اونور یه چیزایی دستم اومد و رفتم کارای دفترچه رو کردم و اونا بهم گفتن که یه معرفی نامه از شرکته هم باید بیاری تو که میخوای اونجا امریه شی.
اولین تماسم واسه گرفتن اون نامه با کلی منت همراه شد، چون یهویی بود خوب بهشون حق دادم(ایام نامبارک کرونا هم بود و شرکت شاید با کمترین تعداد کارمند) خلاصه چند روز گذشت و قرار شد نامه من آماده شه، روزی که باید نامه رو میرفتم میگرفتم و با دفترچه پست میکردم، نفهمیدم چی شد که گفتن نامه نمیدن!!!!!!!
هم شاخ در آوردم و هم استرس داشت خفم میکرد.
دیگه ریز نشم که اون چند روز به من چی گذشت و اونا مطمعنا بیشتر درگیر جمع کردم اغذیه واسه روزای قرنطینه بودن تا قولی که به کسی دادن!
نمیگم اگه برم سربازی میمیرم؛ اما وقتی واسه کسی احترام قائل میشی و از یه انتخاب مهم و خوبت صرف نظر میکنی تا پیش اون کارکنی، احترام میگه که همون اندازه هم نه، حتی کمتر هم شده کاریرو که کرده رو به چشمت بیاد.
البته اینم بگمکه بعدا از چند روز و فرستادن دفترچم؛ تماسی حاصل شد از طرف اونا و هرکسی، یکی دیگه رو مقصر دونست که چرا نشد.
برام مهم نیست. چون کاری که خدا نخواهد من هرچی بخوامم نمیشه.
نمیدونم یه چیزی تو مایههای قانون عدم مقاومت دیگه.
منم نه کینهای به دل دارم ازشون و نه ناراحتم که چرا این رفتارو کردن.
بالاخره هرکسی بسته به درونش یه سری رفتارا رونشون میده.
فقط خواستم اینم مثل خیلی از اتفاقهایی که تاثیرگذار بودن تو مسیر زندگیم بنویسم که بعدا؛ سالها بعد بخونمشون و حداقل اشتباهاتی که تو گذشته کردم رو دیگه تکرار نکنم.
شاید اینجوری بشه گفت که تو کار حرفهای تر شد.
آینده کاری منم معلوم نیست در ۲ سال آینده، اما هر چه هست مطمعنا به هدفهایی که دارم منتهی میشه.
«نه هیچ انسانی دشمن توست و نه هیچ انسانی دوست تو، بلکه هر انسان، معلم توست»