مسعود گروسیان
مسعود گروسیان
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

کسب‌وکار خودم؛ دروغ یا واقعیت؟

*** این مطلب مناسب کسانی است که در ۵ سال اول مسیر حرفه‌ای کاریشان هستند ***

به اطراف که نگاه می‌کنم پُر شده از ادعاها و تشویق‌هایی که شما را به ترک کارمندی و شروع کسب‌وکار مستقل دعوت می‌کنند. مسلسل‌وار از بدی‌های کارمندی و ظلت کارکردن برای دیگران می‌گویند و همزمان از شکوه‌مندی و عظمت کارآفرینی. پیوسته نوید آزادی و رهایی از دام کسالت کارمندی می‌دهند و رسیدن به نشاط و پول‌هایی که از پارو بالا می‌روند.

من به عنوان کسی که همواره از هر تحرک و تکاپویی برای بهتر شدن استقبال می‌کنم {ولو اینکه در لحظه آنچنان که باید پخته نباشد} بر آن شدم که چند خطی درباره چالش‌ها، تهدیدها و البته فرصت‌های چنین رویکردی بنویسم.

۱. کار حرفه‌ای از کجا شروع می‌شود؟

سال‌ها پیش بود که با پدرم در این‌باره صحبت می‌کردیم و بحث‌های پیوسته و داغی بین‌مان شکل می‌گرفت. یادم می‌آید که تایید می‌کرد: «برای پیشرفت استخوان‌دار و محکم باید از کف بازار شروع کرد یا به قولی دیگر باید خاک صحنه را خورد».
احتمالا خیلی از شماها هم با توصیه‌هایی این‌چنینی آشنایی دارید. اما کافیست قدری (حتی پراکنده) درباره مفاهیم مدیریت و رهبری مطالعه کنید تا ببنید برای رشد در طوفان‌های بازار به چه مهارت‌هایی نیاز دارید. موضوع بحث من لیست‌کردن مهارت‌های نرم و سختی که به آن نیاز دارید نیست، اما پُرواضح است اگر حداقل ۵ سال اول مسیر کاری‌تان را در شرکتی کوچک یا متوسط (که در تلاش برای رشد یا بقاست) سخت کار نکرده باشید با مشکلات اساسی مواجه خواهید شد.
نه، نه! ابدا قصد ندارم مسیر کارآفرینی را برای‌تان دور از دسترس ترسیم کنم. اتفاقا اگر آموزش‌های واقعی (حین کار عملی) و درست (توسط مربی‌های واقعی) ببینید خیلی هم مسیر جذاب و دوست‌داشتنی است. منتها به نظرم مهم‌ترین آورده و دارایی شما در حال حاضر زمان است. زمانی که باید به تمرین‌کردن، یادگیری و رشد مصرف شود و آن هم کنار یک مربی کاربلد.
بنابراین خیلی ساده اگر این مسیر را دور بزنید فقط در سطح اول زمان از دست داده‌اید و در سطوح بعدی بدون تمرین و آمادگی وارد رینگ با حریف سرسخت‌ آفریدن کار مواجه شده‌اید.


۲. فرار یا مواجهه با واقعیت؟

یکی از مهم‌ترین شعارهایی که دوستان مشوق کارآفرینی و حتی فریلنسری سر می‌دهند این است که «برای خودت کار کن» و تو دیگر پادشاه سرزمین خودت هستی. یعنی قرارست دیگر به کسی پاسخ ندهی! از شما دعوت می‌کنم لحظه‌ای ادامه خواندن مطلب را متوقف و به این سوال فکر کنید: «آیا اصلا چیزی به نام کار کردن برای خودم وجود دارد؟»
برای اینکه برگردم به سوال و با جزییات بیشتر بررسی‌اش کنیم لازم‌ است مقدمه‌ای کوتاه بگویم. در مورد ذات خود کار می‌خواهم صحبت کنم. شاید اینجای بحث به نظر ساده بیاید اما ابدا سطحی نیست! واقعیت این‌ست که خودم هم اولین بار وقتی این مفهوم را عمیق‌تر شناختم که داشتم چند کتاب درباره مشتری‌مداری {برای مثال کتاب مشتری‌مداری انتشارات سیته را ببنید} می‌خواندم. پایه‌ای‌ترین حرفی که در این کتاب‌ها زده می‌شد این بود اصلا ذاتا کسب‌وکار حول مشتری شکل می‌گیرد و به سادگی (و البته خشونت تمام) اگر مشتری وجود نداشته باشد عملا کسب‌وکاری هم وجود نخواهد داشت. حالا با هم این چند مثال را مرور می‌کنیم:

  • مشتری طراح وب‌سایت -> کسی که برای توسعه‌ی کسب‌وکارش به وب‌سایت نیاز دارد
  • مشتری استاد دانشگاه -> دانشگاه، دانشجویان
  • مشتری مدیر عامل یک شرکت نرم‌افزاری -> مصرف‌کنندگان نرم‌افزار (مشتری خارجی)، پرسنل شرکت (مشتری داخلی)
  • مشتری رئیس جمهور -> اعضای تیمش(قوه مجریه)، قوه‌ی قضاییه، قوه مقننه و همه‌ی مردم

به نظرم کافیست. ببینید شما هر شغلی در هر سطحی داشته باشید نهایتا مشتریانی دارید و باید پاسخگو باشید. میان همه‌ی این‌ها، وضعیت رئیس جمهور از همه بدتر است و طبیعتا با مسئولیت بزرگتر، اندازه‌ی پاسخگویی هم بزرگتر است.
حالا برگردیم به داستان خودمان. شما به عنوان کارآفرین (و نهایتا بعد از تاسیس شرکت مدیر عامل یا عضو هیئت مدیره هم که باشید) دو نوع مشتری دارید. اولی پرسنل شرکت شماست و دومی مشتریان خود کسب‌وکار. و خیلی زود یاد خواهید ‌گرفت که صرفا با گفتن یا دستور دادنِ پرسنل عزیز فلان کار را انجام بده، کارها انجام نمی‌شود. تعامل همواره مهم است. دقیقا همان چیزی که در وعده‌های بالا داشتیم از آن فرار می‌کردیم. یا مثلا حالا به جای مدیر قبلی‌تان (زمانی که کارمند بودید)، با کارفرمای پروژه‌ مواجه هستید. اینجا هم مسئله حل نشده، صرفا شکل مسئله تغییر کرده. همچنان باید تعامل کنید و پاسخگو باشید.

حالا فرض کنیم شما یک فریلنسر طراح هستید که قرار است حسابدار، بازاریاب، فروشنده، حقوق‌دان، پشتیبان و نهایتا طراح باشید. اینجاست که عبارت پادشاه سرزمین خودتان بودن چندان هم جذاب به نظر نمی‌رسد. خرواری از کارها وجود دارد که فقط و فقط خودتان باید به آن‌ها رسیدگی کنید و این یعنی در چند سال اول کارتان عملا فرصت کمتری برای یادگیری کنار گذاشته‌اید. به عنوان کسی که به مدت ۲ سال واقعا فریلنسر بودم، ابدا نمی‌گویم فریلنسری خوب یا بد است! (و پرداختن به جزییاتش هم از حوصله این مطلب خارج است)
پیشنهاد من برای ۵ سال اول کارتان این‌ست که در شرکتی کوچک یا متوسط که در حال رشد است کار کنید. حتی بیشتر از ساعت کاری عادی‌تان. مهم‌ نیست که برایش دستمزد می‌گیرید یا نه. اما مهم است که پیوسته در حال یادگرفتن و تجربه‌کردن باشید. اینجا احتمالا چند سوال به ذهن‌تان آمده باشد که در ادامه سعی می‌کنم کوتاه پاسخ دهم.


پرسش و پاسخ

این مطلب می‌تواند خیلی طولانی شود و کارایی خود را از دست بدهد. بنابراین در ادامه صرفا سوالاتی می‌پرسم و فقط به آن‌ها پاسخ می‌دهم. هر جا ابهام یا مخالفتی وجود داشت در بخش نظرات پاسخ خواهم داد.

  1. مگر نگفتی در فریلنسری باید مسئولیت حسابداری و ... را داشته باشیم. مگر اینها یادگیری نیست؟ مگر این‌ها در رشد ما موثر نیست؟
    خیر، حداقل در ۵ سال اول کارتان روی تخصص‌تان متمرکز شوید. هر کار دیگری به غیر از اینها کار کم‌فایده است.
  2. چطور شرکت کوچک یا متوسطی خوب است؟
    شرکتی که در تیم‌تان حداقل یک نفر باتجربه‌تر از شما وجود داشته باشد. اگر تنها (مثلا) طراح آن شرکت کوچک هستید به دنبال موقعیت شغلی بهتری باشید. چون هم کارفرمای متخصصی ندارید و هم هم‌تیمی با تجربه‌تر که از آن یاد بگیرید.
  3. از یک شرکت بزرگ که تیم (مثلا طراح) بزرگی هم دارند پیشنهاد کاری با حقوق خوب دارم. این چطور؟
    بعضی از شرکت‌های بزرگ دوره‌های کارآموزی منسجمی دارند، این‌ها را حتی بدون حقوق تا نهایتا ۳ ماه شرکت کنید. اما استخدام را در ۵ سال اول توصیه نمی‌کنم. شما در شرکت‌های بزرگ صرفا کار کوچکی از کل یک ماجرا را انجام می‌دهید. ضمنا به خاطر زیرساختی که طی سال‌ها شکل‌گرفته ابدا علاقه‌ای به کارهای خیلی تازه و پرریسک وجود ندارد. و این برای شما یعنی یادگیری پایین.
  4. مهم‌ترین مهارتی که در ۵ سال اول با فریلنسر شدن از دست می‌دهم؟
    مهارت کار تیمی! شنیدن انتقادات و رفتار سازنده متناسب داشتن. درک کمتر از تخصص‌های کاری نزدیک به شما. و بزودی خواهید فهمید که کارهای بزرگ توسط تیم‌ها انجام می‌شود نه آدم‌های تنها.
  5. چه زمانی کسب‌وکار خودم را راه بیاندازم؟
    زمانی که حداقل در یک رشته متخصص شدید. بعد یاد گرفتید عضو موثر یک تیم باشید. یعنی بتوانید پاس بدهید و پاس بگیرید و گره از مشکل باز کنید. در نهایت کنار چند مربی کارآفرین باتجربه‌تر تنفس کرده باشید.
  6. یعنی به نظر شما کارمندی بده؟
    اگر کلمه کارمند به معنای توقف و عدم یادگیری‌ست بله. اگر به معنای عضوی از یک تیم بودن و در کنارشان رشد و پیشرفت‌کردن است ابدا.
  7. من قبلا کارمند بودم و هیچ پیشرفتی نداشتم. از شرکت و کارمندی متنفرم...
    این سوال نبود :)) اگر شرکت‌تان بد است (یعنی محیط آرامش و رشد را برای‌تان فراهم نمی‌کند) باید شرکت‌تان را عوض کنید. این لزوما معنی‌اش این نیست که فریلنسر شوید یا کسب‌وکار خودتان را راه بیاندازید. باورتان نمی‌شود چقدر یک شرکت خوب می‌تواند در رشد و توسعه‌ی توانایی‌ها و تخصص‌تان موثر باشد.
  8. و حرف آخر
    در مورد کارآفرینی درون سازمانی هم تحقیق کنید. شما روحیه کارآفرینی (ساختن کسب‌وکار) دارید و این خیلی عالی‌ست. خیلی از سازمان‌ها هستند که مسیر پیشرفت شغلی شفافی دارند و شما می‌توانید با سرمایه‌گذاری وقت‌تان در آن سازمان تا لایه‌های بالای مدیریتی و حتی سهام‌دار هم رشد کنید. برای بعضی از کارآفرینان این روش بهتر از کارآفرینی مستقل کار می‌کند.

خلاصه که هدف اصلی این‌ست که بتوانیم با پیداکردن مناسب‌ترین موقعیت شغلی و شرایط کاری هم در کارمان رشد کنیم و هم بتوانیم زندگی رضایتمندی داشته باشیم. پاسخ را زمانی پیدا می‌کنیم که شناخت بهتری اول از خودمان و بعد از واقعیت بازار کار کسب کرده باشیم.

* این مطلب به مرور تکمیل‌‌تر می‌شود. بنابراین سوالات و نقدها قطعا به غنای مطلب کمک می‌کند و ممکن‌ست در آینده راهگشای دوستان دیگری باشد.

ارادت

کسب و کارفریلنسرشغلرشد شخصیموفقیت
بازیکن هافبک وسط در استودیو Garousian.ir و سرویس لندینگ‌پیج ساز Landik.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید