اول شب برقها رفت؛ درست زمانی که تو دستشویی بودم.
تو تاریکی در و پنجرهها باز بود و صدای نمنم بارون شنیده میشد. چراغقوه بزرگمون خراب بود، گوشی من 20 درصد شارژ داشت و اینترنت مث همین بارون چسکی بود. 3تا شمع وارمر و چراغقوه گوشیها منابع نور ما بودند. از بچگی با این سکوت موقع برق رفتن حال میکردم؛ وقتی کلمو از پنجره میکنم بیرون و یه کوچه تاریک با نورای ریز و کم جون تو خونهها رو میبینم یه حس باحال خاصیه که نمیدونم اسمش چیه.
گشنهم بود، ولی طاقت نیاوردم قورمهسبزی شام جابیفته، سبزی پلو با ماهی دیشب رو گرم کردم و زیر نور فلش گوشی سق میزدم. یه اساماس اومد؛ « سلام مشتری گرامی عینک میرداماد، افتتاح شعبه2 عینک میرداماد در الهیه...» متعجب بودم و خوشحال! چند بار مگه پیش میآد که آدم با اساماس تبلیغاتی خوشحال بشه؟ نمیدونم، من دفعه قبلی رو یادم نمیاد.
آقای میردامادی یک عینک فروشی نزدیک خونه ما به عبارتی تو خیابون قزوین داره. اولین مواجهی من با این شخص برمیگرده به حدودا یک سال پیش، زمانی که میخواستم لنز طبی جدید بگیرم. به من پیشنهاد داد که نمره چشمم رو دوباره چک کنه و من متوجه شدم نه تنها عینک سازه بلکه اپتومتریست هم هست. پرسیدن یک سوال ساده من از عینکفروشی که تا حالا توش نرفته بودم حدود 40دقیقه طول کشید. فهمیدم نمره چشم راست ظرف یک سال گذشته بیش از یک نمره زیاد شده!
انقدر همهچیز رو به من واضح و روون توضیح میداد که درمورد مشکل چشمم و ترس از عملم بهش گفتم. بعد از درمیون گذاشتن این مسئله متوجه شدم که آقای میردامادی اپتومتریست یه دکتر متخصص تو قیطریهست، قرار شد من بعد از عید برای موشکافی بیشتر برم پیششون. این شخص بانی کنار گذاشتن ترسام شد برای کاری که خیلیا از انجامش ترسونده بودنم. در حال حاضر چشمای من عمل شدن و خداروشکر تا به اینجای کار مشکلی پیش نیومده.
بعیده از احساسم رو اونطوری که خودم دارمش تونسته باشم منتقل کنم؛ ولی این غریبهای که من سالها از جلوی مغازهش رد شدم، یه نقطه امید تو زندگی من شد، یه آدم متخصص، دلسوز و بیداعا. آره من امروز از دیدن این اسام تبلیغاتی واقعا ذوق کردم.