یه چیزی که تازگیا در مورد خودم فهمیدم در واقع شناختی که پیدا کردم، میل زیاد به مراقبتکردنه!
هنوز نرفتم دربارهش سرچ کنم و مقاله بخونم، ولی نشستم فکر کردم و بالا پایین کردم، امیدوارم اگه رفتم سراغ مقاله خوندن یا اینکه با تراپیستم درمیون گذاشتمش با یک منتالدیساوردر جدید مواجه نشم! :)
مراقبتکردن از یکسری چیزها و افراد من رو آروم و خوشحال میکنه؛ البته قطعا منظورم چیزها و کسانیه که دوستشون دارم و بصورت خودجوش تصمیم به کِرکردنشون میگیرم.
عینک آفتابی قدیمی رو میبرم تا پیچهای دستهش رو برام تعمیر و سفتکنن و این فرآیند و انتظار چند دقیقهای تو عینکسازی برام لذتبخشه، در حالی که ماه پیش عینک آفتابی جدید گرفتم!
ساعتهای قدیمی رو میبرم برای سرویس و باتری انداختن و لحظات حضور در ساعتسازی و گوشدادن به توضیحات تخصصی ساعتساز رو دوست دارم و برام جذابه.
برای مامان محصولات اسکینکِر میخرم و با اینکه عمرا استفاده کنه، ولی این انتخاب و خرید من رو خوشحال میکنه :)
برای مهدی ماسک دست و ضدآفتاب میگیرم و هزاربار یادآوری میکنم که استفاده کنه و نذاره یه گوشه، ولی باز لبخند رضایت رو قلبمه.
اینا رو نگفتم که هندونههای شیرین تابستونه بزنم زیر بغل خودم و بگم ببینید مصی چقدر ناز و بوج بوجیه!
نه؛
من کم مراقب خودم بودم. جزئیات رو دیدم ولی خودم همیشه انگار پس ذهنم بودم!
ولی این شناخت با وجود عمق تلخش برام شیرینه. اساسا تنها نکته خوشحال کننده بالا رفتن سنم برام شناخت بیشتر خودمه، که میدونم تا لحظه شکلاتپیچشدن ادامه خواهد داشت؛ ولی باز همین هم در آستانه ورود به ۲۸ سالگی برام خوشحال کننده بود.