کامل گرایی در کامل گراها یا همان کمال گرا ها به دو شکل هست:
مثلا اگر میخوان زبان خارجی ای رو یاد بگیرن باید تو اون پرفکت بشن و گرنه قابل قبول نیست. از طرفی هم تنها بسنده کردن به یادگرفتن یک زبان کافی نیست و به موازاتش مثلا سعی میکنن در فلان موضوع دیگه هم پیشرفت کنن و حالا تو اون موضوع دوم هم باید پرفکت باشن و بدون نقص. حالا ممکنه موضوعات سوم و چهارم و پنجمی هم در کار باشه.
بعد تعداد این حس رو به کمال گرا میده که کامل تر هست و تک بعدی نیست و بعد کیفیت هم سعی میکنه کمال گرا رو به سطح بهتر و بالاتری برسونه تو اون حوزه.
مجموعا این نگرش سعی میکنه یک انسان کامل تر و کم نقص تر بسازه ولی در عمل خروجی اون کاملا متفاوته متاسفانه.
باید به این درک رسید که اگه در یک بعد تمرکز کنی و عمق بدی می تونی اون حس خوب رو تجربه کنی و نیازی نیست تو همه زمینه ها پرفکت باشی و با تعدد مشغله اون انرژی و تمرکز محدود رو به صورت پراکنده مصرف کنی و تهش هم شدیدا ناراضی باشی از خودت و عملکردت.
در حالی که طرح و برنامه پرفکت بودن رو در ذهنت داشتی ولی الان از این که به حداقل ها هم نرسیدی از خودت شاکی هستی.